یاد او
(داستان های آمریکایی،قرن 21م)
موجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | کالین هوور |
مترجم | عباس زارعی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 368 |
شابک | 9786005941975 |
تاریخ ورود | 1401/07/02 |
نوبت چاپ | 15 |
سال چاپ | 1403 |
وزن (گرم) | 324 |
کد کالا | 116524 |
قیمت پشت جلد | 2,750,000﷼ |
قیمت برای شما
2,750,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کِنا روآن مادری دلشکسته است که به دلیل اشتباهی مرگبار، پنج سال از عمرش را در زندان سپری کرده است. پس از آزادی، زن به امید دیدار دختر چهارسالهاش به شهر بازمیگردد. اما هیچکس پذیرای او نیست؛ گویا همه پلهای پشتسرش خراب شدهاند. کنا بهسختی تلاش میکند تا حُسننیت خود را اثبات کند، اما همه میخواهند او را از زندگی دخترش بیرون برانند. روآن بدون شغل، بدون پول و بدون هیچ پشتوانهای است و همین مسائل دیدارش را با دختر کوچکش به تعویق میاندازد.
در حالیکه همه افراد زندگی زن او را طرد میکنند و خواهان دوریاش از یگانه دخترش هستند. تنها کسی که روزنهای از امید به رویش میگشاید، لجر وارد است. او صاحب بار محلی و دریچهای کوچک برای ارتباط کِنا با دخترش است. اما اگر کسی به رابطهی آنها پی ببرد، همان کورسوی امید هم از دست میرود. حال کنا باید راهی بیابد تا با جبران اشتباهات گذشته، آیندهای پر از شادی و امید را برای خود و عزیزانش رقم بزند.
آمازون این رمان را سرشار از عشق، احساسات عمیق انسانی، اشکها و لبخندها معرفی کردهاست. پابلیشرز ویکلی دربارهی این اثر نوشته: کالین هوور اندوه و گناه را میکاود تا داستانی چندلایه خلق کند که شخصیتهایش با تمام وجود برای عشقشان میجنگند. از خواندن این رمان پشیمان نخواهید شد.
اندوهناک، امیدبخش، عاشقانه، احساساتبرانگیز و... ویژگیهایی است که می توان برای «یاد او» برشمرد.
▪️کالین هوور در سال ۱۹۷۹ در سولفور اسپرینگز، تگزاس دیده به جهان گشود. هوور بیش از بیست رمان نوشته که فضایی عاشقانه و معمایی دارند. بیشتر آثار او جزو پرفروشترینهای نیویورکتایمز بودهاند. خانم هوور لیسانس علوم اجتماعی دارد و تاکنون نامزد و برندهی جوایز گوناگونی برای آثار ادبی خود شدهاست. وی همچنین بنیانگذار موسسه خیریهی The Bookworm Box است.
از دیگر آثار او مطرح او میتوان به رمانهای ما تمامش میکنیم و اگر حقیقت این باشد، اشاره کرد.
▪️عباس زارعی، متولد ۱۳۶۱ قزوین، کارشناس مترجمی و کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی است. از این مترجم آثاری همچون: زندگی اسرارآمیز، مزرعه حیوانات، جاناتان مرغ دریایی، نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، زن همسایه، غریبهای در خانه، مهمان ناخوانده، کسی که میشناسیم و اگر حقیقت این باشد از نشر آموت منتشر شدهاست.
در حالیکه همه افراد زندگی زن او را طرد میکنند و خواهان دوریاش از یگانه دخترش هستند. تنها کسی که روزنهای از امید به رویش میگشاید، لجر وارد است. او صاحب بار محلی و دریچهای کوچک برای ارتباط کِنا با دخترش است. اما اگر کسی به رابطهی آنها پی ببرد، همان کورسوی امید هم از دست میرود. حال کنا باید راهی بیابد تا با جبران اشتباهات گذشته، آیندهای پر از شادی و امید را برای خود و عزیزانش رقم بزند.
آمازون این رمان را سرشار از عشق، احساسات عمیق انسانی، اشکها و لبخندها معرفی کردهاست. پابلیشرز ویکلی دربارهی این اثر نوشته: کالین هوور اندوه و گناه را میکاود تا داستانی چندلایه خلق کند که شخصیتهایش با تمام وجود برای عشقشان میجنگند. از خواندن این رمان پشیمان نخواهید شد.
اندوهناک، امیدبخش، عاشقانه، احساساتبرانگیز و... ویژگیهایی است که می توان برای «یاد او» برشمرد.
▪️کالین هوور در سال ۱۹۷۹ در سولفور اسپرینگز، تگزاس دیده به جهان گشود. هوور بیش از بیست رمان نوشته که فضایی عاشقانه و معمایی دارند. بیشتر آثار او جزو پرفروشترینهای نیویورکتایمز بودهاند. خانم هوور لیسانس علوم اجتماعی دارد و تاکنون نامزد و برندهی جوایز گوناگونی برای آثار ادبی خود شدهاست. وی همچنین بنیانگذار موسسه خیریهی The Bookworm Box است.
از دیگر آثار او مطرح او میتوان به رمانهای ما تمامش میکنیم و اگر حقیقت این باشد، اشاره کرد.
▪️عباس زارعی، متولد ۱۳۶۱ قزوین، کارشناس مترجمی و کارشناس ارشد آموزش زبان انگلیسی است. از این مترجم آثاری همچون: زندگی اسرارآمیز، مزرعه حیوانات، جاناتان مرغ دریایی، نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، زن همسایه، غریبهای در خانه، مهمان ناخوانده، کسی که میشناسیم و اگر حقیقت این باشد از نشر آموت منتشر شدهاست.
بخشی از کتاب
برای آنکه پرونده به دادگاه نرود و مجبور به شنیدن جزئیات نشوم، به جرم خود اقرار کردم.
چون به نوعی گناهکار بودم.
شاید با اعمالم او را نکشته باشم، اما قطعا با بیعملیام این کار را کردم.
من فکر کردم تو مردهای، اسکاتی. اما مردهها حرکت نمیکنند.
صلیب در دست، دوباره سوار تاکسی میشوم. آن را کنارم، روی صندلی عقب میگذارم. منتظرم راننده حرکت کند، اما راه نمیافتد. از آینه نگاهش میکنم، با ابرویی بالارفته، به من خیره شده.
«دزدیدن یادبودهای کنار جاده ممکنه عاقبت بدی داشته باشه. مطمئنی که میخوای با خودت ببریش؟»
نگاهم را از او میدزدم و به دروغ میگویم: «آره. خودم گذاشته بودمش اونجا.» راه میافتد، اما هنوز سنگینی نگاهش را حس میکنم.
آپارتمان جدیدم فقط حدود سه کیلومتر از اینجا فاصله دارد، اما دقیقا در نقطه مقابل جایی است که قبلا در آن زندگی میکردم. ماشین ندارم، بنابراین تصمیم گرفتم اینبار جایی پیدا کنم که به مرکز شهر نزدیکتر باشد تا بتوانم پیاده بروم سرکار. البته اگر بتوانم کاری گیر بیاورم. با سوءسابقه و تجربه اندکی که دارم، آسان نیست. و با توجه به گفته راننده تاکسی، حالا احتمالا کارمای بدی را نیز به دوش میکشم.
دزدیدن صلیب یادبود اسکاتی شاید کارمای بدی داشته باشد، اما میشود اینطور هم استدلال کرد: باقی گذاشتنش هم به یاد کسی که از یادبودهای کنار جاده متنفر بوده، به همان نسبت کارمای بدی خواهد داشت. به همین دلیل، راننده را واداشتم از مسیر فرعی برود. میدانستم گریس احتمالا علامتی در محل حادثه به یادگار میگذارد. بنابراین حس کردم برای ادای دین به اسکاتی، باید آن صلیب را از جا دربیاورم.
راننده میپرسد: «نقدی پرداخت میکنی یا با کارت؟»
به مسافتسنج نگاه میکنم و بعد از اینکه پارک میکند، از توی کیفم کرایه و انعامش را نقد میپردازم. بعد چمدانم و صلیبی را که تازه دزدیدهام، برمیدارم. از تاکسی پیاده میشوم و به سوی ساختمان میýروم.
آپارتمان جدیدم قسمتی از یک مجتمع بزرگ نیست. ساختمانی تک است که یک طرفش پارکینگ خودروهای اسقاطی قرار گرفته و طرف دیگرش یک خواربار فروشی به چشم میخورد. پنجره طبقه پایین را تختهکوب کردهاند. قوطیهای نوشیدنی که مراحل مختلف پوسیدگی را می گذرانند، همهجا پخشوپلا شدهاند. یکی از آنها را به کناری شوت میکنم تا زیر چرخهای چمدانم گیر نکند.
اینجا حتی از آن چیزی که آنلاین دیده بودم هم بدتر است، گرچه انتظارش میرفت.
چون به نوعی گناهکار بودم.
شاید با اعمالم او را نکشته باشم، اما قطعا با بیعملیام این کار را کردم.
من فکر کردم تو مردهای، اسکاتی. اما مردهها حرکت نمیکنند.
صلیب در دست، دوباره سوار تاکسی میشوم. آن را کنارم، روی صندلی عقب میگذارم. منتظرم راننده حرکت کند، اما راه نمیافتد. از آینه نگاهش میکنم، با ابرویی بالارفته، به من خیره شده.
«دزدیدن یادبودهای کنار جاده ممکنه عاقبت بدی داشته باشه. مطمئنی که میخوای با خودت ببریش؟»
نگاهم را از او میدزدم و به دروغ میگویم: «آره. خودم گذاشته بودمش اونجا.» راه میافتد، اما هنوز سنگینی نگاهش را حس میکنم.
آپارتمان جدیدم فقط حدود سه کیلومتر از اینجا فاصله دارد، اما دقیقا در نقطه مقابل جایی است که قبلا در آن زندگی میکردم. ماشین ندارم، بنابراین تصمیم گرفتم اینبار جایی پیدا کنم که به مرکز شهر نزدیکتر باشد تا بتوانم پیاده بروم سرکار. البته اگر بتوانم کاری گیر بیاورم. با سوءسابقه و تجربه اندکی که دارم، آسان نیست. و با توجه به گفته راننده تاکسی، حالا احتمالا کارمای بدی را نیز به دوش میکشم.
دزدیدن صلیب یادبود اسکاتی شاید کارمای بدی داشته باشد، اما میشود اینطور هم استدلال کرد: باقی گذاشتنش هم به یاد کسی که از یادبودهای کنار جاده متنفر بوده، به همان نسبت کارمای بدی خواهد داشت. به همین دلیل، راننده را واداشتم از مسیر فرعی برود. میدانستم گریس احتمالا علامتی در محل حادثه به یادگار میگذارد. بنابراین حس کردم برای ادای دین به اسکاتی، باید آن صلیب را از جا دربیاورم.
راننده میپرسد: «نقدی پرداخت میکنی یا با کارت؟»
به مسافتسنج نگاه میکنم و بعد از اینکه پارک میکند، از توی کیفم کرایه و انعامش را نقد میپردازم. بعد چمدانم و صلیبی را که تازه دزدیدهام، برمیدارم. از تاکسی پیاده میشوم و به سوی ساختمان میýروم.
آپارتمان جدیدم قسمتی از یک مجتمع بزرگ نیست. ساختمانی تک است که یک طرفش پارکینگ خودروهای اسقاطی قرار گرفته و طرف دیگرش یک خواربار فروشی به چشم میخورد. پنجره طبقه پایین را تختهکوب کردهاند. قوطیهای نوشیدنی که مراحل مختلف پوسیدگی را می گذرانند، همهجا پخشوپلا شدهاند. یکی از آنها را به کناری شوت میکنم تا زیر چرخهای چمدانم گیر نکند.
اینجا حتی از آن چیزی که آنلاین دیده بودم هم بدتر است، گرچه انتظارش میرفت.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر