عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
شخصیتهای تاثیرگذار تاریخ ایران؛ قائم مقام (بخش نخست)
زمانی که قائم مقام نخستوزیر ایران شد، همه چیز از هم پاشیده شده بود؛ از نظر نظامی ایران از روسیه شکست خورده بود؛ قراردادی بین ایران و روس به امضاء رسیده بود که متضمن تحمیل کاپیتولاسیون و هم تحمیل تجارت آزاد و اقتصاد درباز بود؛ بنیه اقتصادی ایران قابلتوجه نبود، نظام اقتصادی همان نظام سنتی بود؛ طلایهی اقتصاد جدید در هیچ زمینهای و در هیچکجا مشاهده نمیشد. نظام اقتصادی قدیم نیز قدرت ایستادگی در مقابل درندگان موبور را نداشت.
قائم مقام اولین نفر در سلسله نخستوزیران ایران بود که این مصائب را خوب میشناخت و بنابر آن داشت که با آنان به «مردی و نامردی» گلاویز شود. از طرف دیگر، روس و انگلیس و دربار و اقشاری که از پراکندگی قدرت و بینظمی سود میبردند، در براندازی او دست به دست شدند.
قائم مقام در وضعی استثنایی بر سر کار آمد؛ شاهِ پیشین مرده بود، وضع مملکت از هم پاشیده بود، هرکسی در گوشهای علم طغیان برافراشته بود و شکست ایران از روس روحیهی سرخوردهای برای ایران باقی گذارده بود. در خزانهی دولت پولی برای یک مسافرت کوتاه ولیعهد از تبریز به تهران یافت نمیشد. کم نبودند شاهزادگانی که در خیال سلطنت بودند. مجموع این عوامل، روی کارآمدن قائم مقام را سرعت بخشید. همینکه محمدشاه بر تخت سلطنت قرار گرفت و تاجش از خطر دور شد و یاغیان سرکوب شدند با قائممقام همان رفت که با امیرکبیر رفت.
از نظر فکری، قائم مقام در زمان خود و به نسبت فرهنگ ایران پیشکسوت بود. و از نظر شخصیتی چون کوه با صلابت و استوار و فسادناپذیر بود. از حد زمان خود البته فرزانهتر بود. دقایق مسائل سیاسی و اقتصادی را نیک میدانست. دستپروردهی پدرش میرزای بزرگ (میرزا عیسی قائم مقام) پیشکار عباس میرزای ولیعهد بود. در تبریز که هم پشت جبهه ایران و روس بود و هم نسبت به نقاط دیگر ایران بر مراکز صنعتی-تجاری سیاسی غرب نزدیکتر بود، رشد و پرورش یافته بود. صلابت شخصیت، او را اولین قدیس در جمع دریوزگانی کرد که تاریخ نخستوزیری ایران را به ننگ و رنگ خود آلودند.
قائم مقام در حالی که نام صدر اعظمی داشت، هم از مسائل تجاری-اقتصادی باخبر بود و هم مسائل سیاسی و فرهنگی را میشناخت. با اغراض بیگانگان آشنا بود و با فساد اخلاق مدنی و عدم امنیت اجتماعی آشنایی داشت. از عقبافتادگی ایران مطلع بود. مردم از وجود او بیاطلاع بودند، در نتیجه از او نه حمایتی میکردند و نه میدانستند چه میخواهد بکند. در عین اینکه اندیشههای بلند در سر میپرورانید، هیچیک از ابزارهای لازم کار خودش را نداشت. یکه و تنها بود، کسانی که قدرت سیاسی-اقتصادی ایران را در دست داشتند با او مخالف بودند و سفارتخانهها هم از این امر حمایت میکردند. فتحعلیشاه حدود ۲۷۰ فرزند به جا گذاشته بود که همهی آنها، کموبیش، داعیهی حکومت داشتند. در این زمان شاه به فردی مقتدر نیاز داشت که همهی اینها را به جای خودشان بنشاند و قائم مقام عهدهدار این کار شد. به همین جهت تنها شاه طرفدار او بود. پیشینیان او هیچیک درایت و صداقت او را نداشتند . فسادناپذیر بود، رشوه و هدیه قبول نمیکرد و با فساد مبارزه میکرد.
قائم مقام برای تنظیم امور مالیِ دولت، دستِ مفتخوران را از خزانه دولت کوتاه کرد و برای خود دشمن بیاندازه تراشید. این ویژگی ایرانیان است. همیشه نظامهای سیاسی آنها به شدت به فسادهای مالی آلوده است و هر کسی نیز اقدام به سر و سامان دادن آن کند، مثل آن میماند که دست در لانهی عقرب کرده باشد. به هر جهت او از حقوق شاه و دیگران کاست و حقوقهای بی مورد را حذف کرد. این تکیهی کلام اوست که میگفت: «دولت سرباز میخواهد، دعاگو نمیخواهد!»
چون میدانست «تجارت بیدر» موجب اضمحلال اقتصاد ایران در مقابل قدرت اقتصادی غرب میشود، با اجرای قرارداد کاپیتولاسیون و قرارداد تجاری ضمیمه ترکمانچای به شدت مبارزه کرد. از تاسیس کنسولخانه روس و انگلیس به هر نحو ممکن جلوگیری کرد. به وزیر مختار روس گفت که این قرارداد تحمیلی است و من به «مردی و نامردی» در تخریب آن خواهم کوشید. میگفت این تجارب موجب ویرانی ایران میشود و شمشهای طلای ایران را به خارج منتقل میکند. حکومتِ شاه در آن هنگام معتقد بود که تجارت وارداتی انگلستان مقداری طلای ایران را هرساله خارج میسازد درحالیکه از آن تجارت نفعی برای ایران متصور نیست. سر جان کمبل معتقد بود که نماینده مستقیم دربار لندن بیش از نماینده کمپانی هند شرقی (در هند) میتواند در ایران نفوذ داشته باشد. بدینلحاظ مستر الیس به عنوان سفیر دولت بریتانیا به ایران آمد. او ماموریت داشت که مذاکرات با دولت ایران را به منظور عقد قرارداد بازرگانی تجدید کند. اما صدراعظم (قائم مقام) هنوز از تاسیس کنسولگری در قلمرو شاه جلوگیری میکرد و پافشاری میکرد که سفیر انگلیس دراینباره اصرار نورزد و آن را به موقع مناسبتری بگذارد. الیس معتقد بود که مدت تعویق این موضوع در واقع نامعلوم است.
«در فهم سیاسی و پاسداری از حقوق ایران و مقاومت در برابر زورگوییهای انگلیس و روس...قائم مقام مقامی ارجمند دارد. در مناظره سیاسی که میان قائم مقام و سفیر انگلیس درگرفت (و انگلیسیها سعی داشتند امتیازهایی نظیر قرارداد تجاری ترکمانچای برای خود به دست آورند) به سفیر گفت: آن تجارت، وسیله نابودی تدریجی این مملکتِ فقیر و ناتوان میگردد و عاقبتش این است که ایران بین دو شیر قویپنجهای که چنگالشان را در کالبد آن فرو بردهاند، تقسیم شود...ایران بهعنوان ملت واحدی در زیر دندان یک شیر جان به سلامت نمیبرد، چه رسد به اینکه دو شیر در میان باشند. ایران تاب آنها را نخواهد آورد و بدون تردید تحت استیلای قدرت آن دو از پای درمیآید و جان خواهد سپرد.»
و در مقابل پافشاری انگلیس میگفت که «اگر انگلستان خیرخواه حقیقی ماست به کمک ایران آید تا شرایط عهدنامهی تجاری ترکمانچای را باطل کنیم.» سفیر انگلیس در گزارشات خود به لندن نوشته، آنقدر به صدراعظم مراجعه کردهام خسته شدهام و او جواب رد میدهد.
قائم مقام در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این مملکت بود. در فکر الحاق مناطق جداشده ایران بود. قبل از او سپاه ایران یکسره تحت قیمومت افسرانِ انگلیسی بودند. قائم مقام کمکم آنها را کنار میگذاشت و مناصب جدید نیز بدانها واگذار نمیکرد. وابستگان داخلی انگلیس را هرکجا که مییافت سرکوب و از قدرتِ سیاسی دور میکرد. انگلیس در دربار ایران ماموران کافی داشت، قائم مقام همه را میشناخت و از قدرت دور کرده بود. منشی مخصوص قائم مقام از حقوقبگیران انگلیس بود، ولی چون در جاسوسی ورزیده عمل میکرد از چشم قائم مقام دور ماند. او اسناد مهم سیاسی را به اطلاع سفارت انگلیس میرساند. قائم مقام تا آنجا که برای وی امکان داشت از مداخلهی روس و انگلیس در ایران جلوگیری میکرد. شمِ سیاسی قوی داشت. در مقابل استدلال مامور انگلیس جهت تاسیس کنسولگری میگفت که کنسولخانه برای ایران زهر است. و زمانی که وزیر مختار انگلیس گفت چون روسها دایر کردهاند کنسولگری انگلیس حکم پادزهر را پیدا میکند. قائم مقام در جواب میگفت، ایران آنقدر زهر خورده که دیگر رمقی برای او نمانده است.
زمانی که میرزا محمد علی آشتیانی را به مذاکرات صلح ارزنهالروم (۱۲۳۸ قمری) روانه کرد دستوراتی به وی داد که حکایت از قدرت دیپلماسی وی در پیادهکردن سیاستهای مورد نظرش دارد. وی به میرزا محمدعلی مینویسد:
«...اگر خدای نخواسته، دست آن عالیجاه از دامن هر چاره و گریز کوتاه شود، تا این حد هم اذن و اجازت میدهم که الفاظ مبهمه و فقرات ذواحتمالین در فصلی که موقع ذکر این مطلب است به زور میرزایی و قوهی انشایی بگنجاند که راه سخن برای ما باقی بماند و این تصرف و تسلطی که حالا داریم سلب نشود و از روی عهدنامه بحث بر ما وارد نیاید. و این آخرالدواء و آخرالعلاج است و معلوم است هرگاه طورهای دیگر انشاءالله تعالی پیش برود البته بهتر و خوبتر و باشکوهتر خواهد بود.»