عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: سیلویا پلات
سیلویا پلات در بیستوششم اکتبر ۱۹۳۲ در ایالت ماساچوست و شهر بوستون امریکا از پدری آلمانی متولد شد. پدرش را در کودکی از دست داد و این حادثه تأثیر فراوانی بر روحیهاش گذاشت چراکه در ذهن او تصاویر هولوکاست را به تصویر مرگ پدر درآمیخت. سیلویا تحصیلات خود را تا مقطع دکترای ادبیات انگلیسی ادامه داد و در این میانه برای تحصیل به انگلستان رفت و با تد هیوز ازدواج کرد. رابطهی آنها دیری نپایید که تد هیوز عاشق آسیه شد؛ زن یهودیای که بازماندهی هولوکاست بود. خاطرات دوران کودکی سیلویا که با حس گناه نسبت به یهودیان آمیخته شده بود، او را به مرز جنون کشاند و به خودکشیاش منجر شد.
در شعر «پدر» که او در آن با زبان گزندهای به تبار آبا و اجدادیاش اشاره میکند، شاعر براساس ضرباهنگ تمرینهای نظامی افسران نازی شعر را تنظیم کرده و به همین ضرباهنگ آن را میخواند. نفرتی که در سطرهای این شعر نهفته است، نفرت از پدر و شاید نفرت از خودِ ستمگر آلمانِ نازی باشد که تحلیلهای روانکاوانهای را میطلبد.
سیلویا خودش این شعر را با تهلهجهای آلمانی و با لحنی که آمیزهای از نفرت و خشونت است، میخواند.
در شعرهای سیلویا پلات، بیمارستان و جراحیِ بدن به شیوهی آزارِ جسمانی توصیف شده است و گویی او دارد شیوهی شکنجهوارِ رفتار پزشکان آلمان نازی با یهودیان را به تصویر میکشد.
شعر سیلویا پلات شعری خشمگین و عصبی است؛ شعری اعترافی است که به بیانگری خود میپردازد؛ شعری که انباشته از تصاویر خشونتبار هولوکاست است. اتفاقات شخصی و زندگیاش در شعر او تأثیر بسزایی گذاشته است. گرچه شعرش مستقیم به مسائل زنان نمیپردازد، نوع زندگیاش و سرکوب شدن صدایش در زمان حیات کوتاهی که داشته، دلیلی است واضح که میتوان به او بهعنوان سوژهای قابل مطالعه در زمینهی فمینیسم نگاه کرد و از این لحاظ آثار او را بررسی کرد. سیلویا پلات زمانی ظهور کرد که جامعه هنوز با هویتِ زنِ شاعر آشنا نبود و سعی میکرد او را به زن خانهدار و همسر تقلیل دهد و این در حالی بود که او خود شاعری بزرگ بود و شهرت همسرِ تد هیوز نمیتوانست برازندهی او باشد. فمینیستهای افراطی حتی نام خانوادگی هیوز را بارها و بارها از سنگ قبرش پاک کردهاند.
شعر «خواستگار» از دیگر شعرهای سیلویا پلات است که به طعنه و طنز معیارهای مردسالارانه را به سخره گرفته است. در این شعر او از شیءشدگی جسمانی زنان شکایت میکند.
سیلویا در دانشگاه کمبریج با تد هیوز آشنا شد. هیوز شاعری شناختهشده بود و شخصیتی تأثیرگذار بر کانونهای ادبی بریتانیا داشت، اما سیلویا هنوز آثارش را منتشر نکرده بود و اصرار داشت اول تحصیلاتش را به پایان رساند. آنها بعد از ازدواج به بوستون میروند و سیلویا به تدریس در دانشگاه میپردازد و در کارگاهِ شعرِ رابرت لاول با آن سکستون آشنا و دوست میشود. گاهی با هم به کافه میروند و از سلایق مشترک و سبک شعریشان صحبت میکنند. (مرثیهی آن سکستون در سوگ سیلویا خواندنی است.)
سیلویا پلات شاعری جزئینگر و ریزپرداز است و به موشکافی در جزئیات پدیدهها میپردازد. فضای شعری او، از دنیای زنبورها گرفته تا وسایل آشپزخانه، همه رنگوبویی بدیع و بکر و حتی زنانه دارند. پلات معمولاً از تجربیات خود بهره میبرد تا کشف تازهای را به بیان بکشد. زبانش ساده و محاوره است و از زیور و زینت دادن به کلام میگریزد. سیلویا شعر را به استعارات و تشبیهات کهنه و مستعمل نمیآلاید و از تعابیر کلیشهای، سخت گریزان است. او در مصاحبهای گفته است که خیلی دلش میخواهد مسواکش و جزئیات زنانهی کمدش را وارد شعرش کند و به شرحِ جزئیات بسیار علاقهمند است و او را میتوان از شاعرانی دانست که به خلق یک نشانهشناسی زنانه کمک کرده است، جایی که او از زایمان و کودکانش مینویسد و آن را با لایههای سوررئالیستی و اکسپرسیونیستی ذهنش میآمیزد.
نمونهای که خوب است از آن یاد کنیم، شعر استعارههاست که در آن به شکلِ عجیب و غریبی از بارداری و تغییرات ظاهر یک زن حرف میزند و جنین را به شکلی بسیار انتزاعی با تصاویری سوررئالیستی درونِ جسم مادر توصیف میکند؛ در این شعر او از ساختار زبانی یک چیستان برای توصیف دگردیسی جسمانی زنِ حامله استفاده کرده است.
قافیههای درونی شعرهایش و در بسیاری موارد ضرباهنگ شعرها آدمی را به یاد ترانههای کودکانه، شعرهای پیشدبستانی، نظم برای خردسالان و زبانپیچانها میاندازد. جناسها گاهی ذهنیتی طنزگونه را برای مخاطب به ارمغان میآورند.
خلق «خود» به عنوان زن قهرمان، زنِ مسلط نقشِ اول که میتواند تغییراتی مسلم در شکل تدوینی پدیدهها به وجود آورد، پرسونای نمایشی است که او در آخرین شعرهایش خلق کرده است. این «اَبَرزن» همهچیز را در احاطهی خود قرار داده است و در شعرِ لبه کامل میشود.
آن سکستون و سیلویا پلات هر دو از شاگردان رابرت لاول بودهاند و هر دو از مهمترین شاعران مکتب اعتراف خوانده شدهاند و در این مکتب زخمهای روحی و لحظات مختلف زندگی خود را از قلم نمیاندازند و صمیمانه و بدون خوف و خفا آنها را در شعر مطرح میکنند.
از شاعران دیگری که بر سیلویا پلات تاثیر گذاشته است، میتوان به دی اچ لارنس و جرالد منلی هاپکینز اشاره کرد.
شعر پلات را میتوان از منظر روانشناسی فروید مطالعه کرد و بسیاری از مفاهیم فرویدی نظیر روانزخم، فرافکنی و تخلیه در قالب خلق اثر هنری در آثار او قابل بررسی است.
شدت و اوج احساسات در شعر او بارز است و غلیانات روحیاش همیشه با کلمهها و ترکیبهای تازه بیان شده است.
شعر سیلویا پلات برخلاف شعر تد هیوز که در کانون شعر انگلستان قرار دارد، کاملاً مطابق با سلایق و سنت شعری امریکاست. او شاعری کاملاً غریزی است که از مضمونگرایی و اندیشیدگی میگریزد و شعر او جوششِ بیپیرایهی ناگهانی و ناخودآگاهِ احساسات اوست.
در زمان زندگی مشترک او و هیوز در انگلستان، سبک کارش در کانونهای ادبی انگلستان پذیرفته شده نبود و این موضوع او را میآزرد. تد هم میخواست سبک شعر او را به تقلید ساده و دستدومی از کار خودش مبدل کند و این موردِ علاقهی سیلویا نبود؛ سیلویا در مصاحبهای شکایت میکند که چرا در انگلستان همهچیز از مد افتاده است و چرا شاعرانِ انگلستان اینقدر یک شعر را ویرایش میکنند و این همه اهمیت به نظم و ترتیب و آراستگیِ اشعار اصلاً به خاطرِ چیست. در هر صورت زندگی این زوج ادبی پر از تنشها و پیچیدگیها بوده که بههیچوجه نمیتوان بهسادگی آن را قضاوت کرد. دوستان هیوز سیلویا را به بندی مانند میکردند که دست و پای تخیل او را بسته است.
وقتی نامههای سیلویا پلات به مادرش را میخوانیم، به جاهایی میرسیم که او مدام از زندگی در انگلستان شکایت میکند، از نم ملحفهها و رختهای شستهشده میگوید که چند روز خشک نمیشوند و حسرت آفتاب بوستون را میخورد.
سیلویا بعد از جدایی از تد هیوز، آپارتمانی را که متعلق به ویلیام باتلر ییتس بود، در لندن اجاره میکند و همانجاست که خودکشی میکند و چرا خودکشی با گاز؟ در اینجا دوباره باید خاطرهی یهودیانی را که در آشویتس با گاز کشته شدند به خاطر بیاوریم. او در یازدهم فوریهی ۱۹۶۳ به زندگی خود پایان میدهد. او درحالیکه درِ اتاق کودکانش را میبندد و چفت میکند که بوی گاز به آنها نرسد، خود را با گاز آشپزخانه میکشد.
نوشتن همیشه برای سیلویا مهم بود. شکست او در نوشتن بهمثابه مرگ بود و یکبار دیگر هم که در کلاسِ نوشتن فرانک اوکانر پذیرفته نشده و از خود بهشدت ناراضی بود، خودکشی کرده بود. رمان تُنگِ زنگولهای آزمایشگاه، زندگینامهی خودنوشتی است که از پریشانی و آشفتگیهای روحی او پرده برمیدارد.
شاید بهتر باشد زندگی سیلویا پلات را معلول اتفاقات ابتدای قرن بیستم بدانیم؛ تعداد قابلتوجهی از شعرهای سیلویا در موقعیتی شکنجهوار نوشته شدهاند که او خود را با یهودیان همسان میپندارد و دیگری را که او را به سمت مرگ سوق میدهد، شکنجهگر نازی پنداشته است.
یهودیستیزی و آسیبپذیری زنان شاید دو علتی که زندگی سیلویا و آسیه را به پایانی تراژیک رساندند. آسیه هم چندسالی پس از مرگ سیلویا، خود و کودکش را درست به همان شیوه از بین میبرد؛ این فرجامِ تیرهوتار حاصلِ اروپای بعد از جنگ بود.
تد هیوز در این داستان ضدقهرمان محسوب میشود؛ شبیه نرون فرمانروای ستمگر رم که شهری را به آتش میکشید تا شعر بسراید.
و شاید بشود هر دوی این زنها را قربانی مردسالاری دانست یا شخصیتهای این داستان را به قهرمانهای تراژدیهای یونان باستان مانند کرد که خود را به عقوبتی کیهانی محکوم میدانستند.
سیلویا پلات نخستین برندهی جایزهی پولیتزر پس از مرگ است.
قسمتی از کتاب کلمات به قلم سیلویا پلات:
*شقایقها در تیرماه
شقایقهای ریز و عزیز، زبانههای آتشی خود دوزخ
آیا شما بیآزارید؟
شما که زبانه میکشید من نمیتوانم لمستان کنم
دستانم را در میان زبانهها میگذارم
اما چیزی نمیسوزد انگار
بیچارهام کرده که تماشایتان کنم
صاف و بیچروک که شبیه آنها زبانه کشیدهاید
پوستی که روی لبهاست
دهانی که پر خون است
و دامنهای ریز پرخون شما
و این دود را که بلند شده است
که نمیتوانم لمسشان کنم
کجاست آنچه تو را تسکین میدهد؟
قرصهای ضداستفراغ کجاست؟
اگر میتوانستم از خود خونی منتشر کنم
یا به خوابی فرو روم
یا اگر دهان من میتوانست به لمس یگانهی این زخم برسد
یا اینکه شرابی را بچشم
در این قوطی شیشهای
رام و آرام.
اما بیرنگ، بیرنگ.
*بریدگی
چه هیجانی داشت این
انگشت شستم را به جای پیاز کاملاً بریدم!
بالای انگشتم کاملاً رفته
بند شده به پوستی
کلاهکی
سفید
شبیه مردگان
و بعد مخملی سرخرنگزایری کوچک است
ببین که سرخپوستی تو را بیسر کرده
قالیها گلوله میشوند
بر آن نشانی که شبیه بوقلمون بر سر داری
درست از قلبم برآمده
که پا بر آن گذاشتهام
این شراب سرخ
که بر جام من چنگ انداخته
چه جشنی است این!
از این بریدگی
از این شکاف
هزاران سرباز
در جامگانی سرخرنگ
گسیل شدهاند.
برای که میجنگند؟
ای سپاه ریز
که چه بدحالم من
و برای کشتنت قرص میخورم
این حس نازک کاغذی
خراب میکند همهچیز را
و هواپیما در عملیاتی انتحاری سقوط خواهد کرد.
لکههایی است بر لباس محلیات
توریهای جامهات
همه تاریک میشوند
گرد
سرودی از قلبت
که با حجمی سیاه که در خود میتند مواجه است
چگونه جهش تو
این سربازِ کهنه را در دام انداخت
دخترِ پلید
که انگشت شستش تو رفته است.