عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: جورج الیوت
جورج الیوت نام مستعار مری ان (مریَن) ایوانز است که در زمرهی مهمترین نویسندگان تاریخ ادبیات است و در میان رماننویسان بزرگ مقام والایی دارد.
او در سال ۱۸۱۹، در واریکشِر انگلستان به دنیا آمد. از سال ۱۸۲۸، در مدرسهای در نزدیکی خانهاش درس خواند و تحت تأثیر شخصیت و تعالیم جان ادموند جونز قرار گرفت که خطیب و واعظ مسیحی برجستهای بود و بعدها در رمانهای جورج الیوت الگوی شخصیتهای مختلفی شد. در سال ۱۸۳۶، مادرش درگذشت و او مسئولیت ادارهی امور خانهی پدری را به عهده گرفت، اما در اوقات فراغت به مطالعات خود ادامه داد و خودآموزی کرد.
در سال ۱۸۴۱، با پدر خود به کاوِنتری نقل مکان کرد که اتفاق مهمی در زندگیاش بود، زیرا در محل جدید با چارلز بری و کارولین بری آشنا شد که روشنفکرانی پیشرو بودند. به تشویق آنها بود که کتاب «زندگی عیسی»، اثر بحثانگیز داوید فریدریش اشتراوس، را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کرد. پس از مرگ پدرش در سال ۱۸۴۹، برای شش ماه به ژنو رفت و در آنجا به مطالعات گستردهای روی آورد. بعد از بازگشت به انگلستان، در لندن اقامت گزید و سردبیر وستمینستر ریویو شد که نشریهای بانفوذ بود. در اینجا با انواع ایدههای رادیکال آشنا شد و با هربرت اسپنسر، فیلسوف پرآوازه، دیدار کرد. مراودهی این دو به جایی رسید که حتی تصمیم به ازدواج هم گرفتند، ولی هربرت اسپنسر بانوی سردبیر را «زیادی روشنفکر» دید و ازدواج سرنگرفت.
اما رویداد تعیینکننده در زندگیاش آشنایی با جورج هنری لوئیس بود که ادیب و روزنامهنگار فاضل و جامعالاطرافی به حساب میآمد. این دو در سال ۱۸۵۴، زندگی مشترکی را شروع کردند (که تا سال ۱۸۷۸، یعنی سال مرگ لوئیس ادامه یافت). در همین سال ۱۸۵۴ با هم به آلمان سفر کردند. ترجمهاش از کتاب «سرشت مسیحیت»، اثر لودویگ فویرباخ نیز در سال ۱۸۵۴ منتشر شد.
مری ان ایوانز به تشویق لوئیس بود که در ۳۷ سالگی از فلسفه به داستاننویسی روی آورد و نام مستعار جورج الیوت را برگزید. اولین داستانهایش به صورت دنبالهدار در نشریهای به چاپ رسیدند و بعد مجموع آنها با نام «صحنههایی از زندگی کشیشان» در سال ۱۸۵۸ به شکل کتاب منتشر شد. این اثر بلافاصله با استقبال خوانندگان و نقادان روبهرو شد و به موفقیت رسید. یک سال بعد هم رمان «ادام بید» منتشر شد که بسیار فروش کر و نشریهی تایمز نوشت که نویسندهی این اثر بلافاصله در زمرهی استادان فن قرار گرفته است.
در سال ۱۸۶۰، رمان آسیاب رودخانهی فلاس از جورج الیوت به چاپ رسید که این نیز با استقبال مواجه شد. سایلاس مارنر (۱۸۶۱)، رومولا (۱۸۶۲)، فلیکس هولت (۱۸۶۶)، میدلمارچ (۱۸۷۲-۱۸۷۳) و دانیل دروندا (۱۸۷۶) شاهکارهای بعدی بودند، اما جورج الیوت در این سالها مقالهها و نقدهای متعدد هم نوشت و دیدگاههای اجتماعی و هنری خود را بیان کرد. ازهمینرو، او از معدود رماننویسانی است که ایدههای خود را توضیح نیز داده است.
در سلسلهی رماننویسان بزرگ انگلیسی در قرن نوزدهم، که از جین آستین و خواهران برونته آغاز میشود و به چارلز دیکنز و تاماس هاردی میرسد، جورج الیوت به سبب مهارت و ژرفبینیاش در توصیف انگیزهها، مقام منحصربهفردی دارد، بهطوری که بسیاری از نقادان مدرن او را بزرگترین رماننویس انگلیسی قرن نوزدهم میدانند. نقادانی هم که او را بزرگترین نمیدانند تیزبینی و حساسیت و قوهی مشاهدهی او را بیهمتا میدانند. بینش روانشناسانهی جورج الیوت، و مواد و مصالحی که برای رمانهایش انتخاب میکرد، بر دیدگاهها و نگرشهای نویسندگان در حوزهی شخصیتپردازی تأثیر فوقالعادهای گذاشت و افق داستاننویسی را گسترش داد.
مرگ لوئیس در سال ۱۸۷۸، چنان ضربهی مهلکی به جورج الیوت وارد کرد که داستاننویسیاش متوقف شد. جورج الیوت در سال ۱۸۸۰، به تقاضاهای مکرر جان والتر کراس (که بانکدار و عاشق پر و پا قرص او بود) جواب مثبت داد و با او ازدواج کرد، اما چند ماه بعد درگذشت و در کنار قبر لوئیس به خاک سپرده شد. نخستین کسی که زندگینامهی جورج الیوت را نوشت، همین جان والتر کراس بود.
قسمتی از کتاب ادام بید نوشتهی جورج الیوت:
برخلاف پیشبینی آقای کریگ، آن ابر کبود پراکنده شد، بیآنکه عواقب خطرناکی به بار آورد. صبح روز بعد، آقای کریگ گفت: «آبوهوا... بله، آبوهوا چیز ظریف و حساسی است. گاهی حرف دیوانهای درست درمیآید اما حرف صد مرد عاقل نه. به خاطر همین است که جدولهای جوی این همه اعتبار پیدا میکنند. دست بر قضا حرفشان درست درمیآید، مثل آن دیوانهها.»
اما این رفتار غیرمنطقی هوا غیر از آقای کریگ هیچکس را در هیسلوپ ناراحت نکرد. آن روز صبح، به محض آنکه شبنم برخاست، همه در علفزار دست به کار شدند. همسران و دختران در خانههای سر مزرعه دو چندان کار میکردند تا دوشیزههای خدمتکار بروند به باد دادن علوفه کمک کنند. ادام که کیفِ ابزارهایش را به دوش انداخته بود و داشت از گذرگاه عبور میکرد، از پشت پرچینها صدای خنده و شوخی میشنید. صدای خنده و شوخی علوفهخشککنها از دور خوش است. مانند زنگولههای بدقوارهای که به گردن گاوها میبندند، این صدا از نزدیک زمخت مینماید و شاید حتی گوشخراش باشد، اما از دور که بشنوید با جذابیت تمام با بقیهی اصوات خوشایند طبیعت درمیآمیزد. به هنگامی که جان آدمی نغمهی شاد مینوازد، عضلهاش بهتر میجنبد، حتی اگر این شادی از نوع زمخت و ناساز باشد، نه شبیه شادی پرندگان.
شاید هیچ لحظهای از روز تابستان نشاطآورتر نباشد از لحظهای که گرمای خورشید در آستانهی چیرهشدن بر طراوت صبح است. فقط ردی ضعیف اما سمج از خنکای اولیه باقی است که از رخوت و سکون گرمای دلپذیر جلوگیری میکند. ادام به این علت داشت گذرگاهها را در آن ساعت میپیمود که کار روزانهاش را میبایست در خانهای انجام بدهد که سه مایل فاصله داشت. قرار بود این خانه را برای پسر یکی از اربابهای همجوار مرمت کنند. ادام از صبح زود داشت قابها و درها و پیشبخاریهایی را بار گاری میکرد. گاری زودتر از ادام راه افتاده بود و جاناتان برج هم سوار بر اسب به محل رفته بود و منتظر بود گاری برسد تا کارگرها را به کار بگمارد.