عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
یون فوسه برندهی جایزهی نوبل ادبی: برای من نوشتن بیان خودم نیست، بلکه خلاص شدن از شرِ خودم است
در روزی که جایزهی نوبل ادبیات امسال اعلام شد، یون فوسه برای استراحت به حومهی شهر، خارج از برگن رفته بود. نمایشنامهنویس و نویسندهی نروژی با خنده میگوید: «قبل از اعلام این خبر عصبی بودم.» او از سال 2013، در فهرست برگزیدگان جایزهی نوبل قرار داشت، بنابراین احساس کرد: «اینبار میتوانم من باشم، اما واقعاً فکر نمیکنم باز هم نوبل ادبی به من برسد.»
در ساعت بیست دقیقه به یک، ماتس مالم، دبیر دائمی آکادمی سوئد با او تماس گرفت. «احساس کردم که شادی ناگهانی وارد بدن و مغزم شد.» شاید برای مردی که نمایشنامهها و رمانهایش مملو از ابهام است ــ در مورد همهچیز، از ماهیت خدا گرفته تا شخصیتها و وجود آنها در زمان یا مکانی خاص ــ نوبل نیز ابهامآلود باشد. او دچار شک شد که چه میشنود. مالم گفت: «اگر باور نمیکنی، ساعت یک بعدازظهر تلویزیون را تماشا کن.»
جایزهی نوبل که به فوسه برای «نمایشنامهها و نثر بدیعی که متعلق به صداهایی است که تاکنون شنیده نشده» اعطا شد، به انتظار بسیاری از دوستداران ادبیات پایان داد. 39 رمان و مجموعه داستان کوتاه، بیش از 40 نمایشنامه، 13 جلد شعر و کتابهایی برای کودکان. همهی اینها به زبان نینورسک نوشته شدهاند، شکلی از زبان نروژی که حدود 15 درصد از جمعیتِ بیشتر در غرب نروژ و اطراف برگن به آن تکلم میکنند.
او در نوجوانی آنارشیستی بود که علیه همهچیز طغیان میکرد و در سال 2012 به کاتولیک گروید.
این «نوشتن» بود که مسیر را برای او پیش برد. «من نوشتم و نوشتم و نفهمیدم که این نوشتهها از کجا میآیند و چگونه آن را مدیریت میکنم.» او پیشتر در دهه 1980 در مراسم آیینی کلیسای کاتولیک در برگن شرکت میکرد و زمانی را نیز با کویکرها سپری کرد، اما در سال 2012 «به خصوص وقتی نوشیدن الکل را متوقف کردم احساس کردم به چیز دیگری نیاز دارم، چیزی قویتر. سپس دوباره نگاهی به کاتولیک انداختم.» در همین زمان بود که فوسه، آنا را که اکنون همسر سومش است ملاقات کرد. «خانوادهی آنا کاتولیک هستند. بنابراین شروع به یادگیری نحوهی رفتار بهعنوان یک انسان کاتولیک کردم.»
یک هفته پس از اعلام جایزهی نوبل، برای ملاقات با فوسه در سالن تئاتری در اسلودر یک صبح سرد خاکستری، در لابی با تعدادی درخت برهنه و زمستانی روبهرو شدم. آنها یادآور درختی هستند که در طراحی صحنهی در انتظار گودو دیده بودیم. نمایشنامههای مینیمالیستی فوسه اغلب با ساموئل بکت مقایسه شده است. سکوتهای طولانی، شکستهای زمانی و دیالوگهایی عمیق و پیوسته از مشخصههای نمایشنامههای فوسهاند. نقل قولی از بکت را برای او خواندم: «اینجا همهچیز بسیار وحشتناک است و امید کمی به بهبودی وجود دارد.»
فوسه که در سال 1959، در یک خانوادهی کشاورز در غرب نروژ به دنیا آمد، هفت ساله بود که دچار یک تصادف مرگبار شد. وقتی از فوسه دربارهی جزئیات این حادثه میپرسم، روی صندلی خود میچرخد و میگوید: صادقانه بگویم، دوست ندارم در مورد آن صحبت کنم. خون زیادی از دست دادم و نزدیک بود بمیرم. این تجربهی نزدیک به مرگ برایم بسیار تأثیرگذار بود. یک جور نور درخشان دیدم که بسیار آرام و زیبا بود. فکر میکنم این تجربه من را به شکلی اساسی تغییر داد و شاید از من یک نویسنده ساخت.»
فوسه در 20 سالگی برندهی مسابقهی نویسندگی دانشگاه شد. او به من میگوید: «هیأت داوران در تصمیم خود مصمم بود.» لبخند میزند و توضیح میدهد: «این مهمترین جایزه به جز نوبل است که میتوانید دریافت کنید.»
هنگامیکه نخستین رمان او «قرمز، سیاه» (1983) منتشر شد، فوسه هنوز دانشجو بود. این رمان با نثری تکرارشونده و موزون که مشخصهی تمام داستانهای اوست نوشته شده بود. ناشرش او را متقاعد کرد که حجمش را به نصف کاهش دهد. «ناشر آن را نصف کرد. و بعد از آن بود که تصمیم گرفتم در رمان بعدیام، فقط به خودم گوش کنم.» «گیتار بسته» (1985) اثر بعدی او، نه در نروژ، بلکه در سوئد با نقدهای بسیار تحسینبرانگیزی مواجه شد.
فوسه یکی از موفقترین نمایشنامهنویسان زندهی جهان از نیویورک تا برلین و از هاوانا تا توکیوست. یک دعوت اتفاقی در اوایل دههی 1920 باعث شد که او اولین نمایشنامهی خود را بنویسد: «کسی میآید.» خودش میگوید: «نوشتن آن مکاشفهای بزرگ بود، زیرا من واقعاً تئاتر را دوست نداشتم.»
او در دوران دانشجویی نمایشنامههای زیادی خوانده بود، اما بهندرت اجرای نمایشنامهها را میدید. «بیشتر آثاری که من دیدم خستهکننده بودند و احساس میکردم تماشاگران تنها سعی میکردند که با آنها کنار بیایند.» او صاف و دست به سینه مینشیند: «به شیوهای بورژوایی.»
شخصیتهای نمایشنامههای فوسه که خودش آنها را پسادراماتیک مینامد، گاهی اوقات نامهایی دارند اما بیشتر به آنها «یکی» و «دیگری» یا «زن»، «پسر» و «مرد مسن» میگویند. در آثار او طنز وجود دارد و شخصیتهای او اغلب در تلاش برای برقراری ارتباط هستند. نمایشنامهنویسی به فوسه این اجازه را داد تا سکوت را بهگونهای به کار گیرد که در نثر برایش ناممکن بود. او زبان سکوت را پشت زبان گفتاری ایجاد کرد. او میگوید: «هرگاه از ابزار سکوت بهدرستی استفاده میکنم، میدانم که دارم خوب مینویسم.»
آثار او در نروژ و بریتانیا با استقبال گرمی روبهرو شدند، بااینحال فوسه مشتاق است اشاره کند که منتقدان امریکایی با او مهربانتر بودهاند. او میگوید: «من اجراهایی در نیویورک داشتم که خیلی خوب پیش رفتند. نظرات نیویورک تایمز خود گویای همهچیز است. آنها هنوز بر روی اینترنت موجودند.»
در سال 2012 فوسه بهطرز عجیبی سقوط کرد، اعتیاد او به الکل آنقدر شدید شد که حتی دیگر غذا هم نمیخورد. الکل به او در ایفای نقش ستارهی تئاتر کمک کرده بود: «من یک آدم خجالتی و بهنوعی بسیار درونگرا هستم و تئاتر برعکس است. بنابراین من شخص اشتباهی برای این کار بودم.» پس از یک دوره بستری در بیمارستان و ترک الکل، او به کلی نوشیدن را کنار گذاشت. خودش ادعا میکند: «فکر میکنم اساساً نوشتن برای من شبیه نوشیدن است. وقتی مینوشید کمی متفاوت میشوید و از شر خودِ عادی خلاص میشوید. برای من نوشتن، برای بیان خودم نیست، برای خلاص شدن از شرِ خودم است.»