عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: همسایه ها
«همسایهها» نمایشنامهای است نوشتهی میشل ویناور. ویناور با نام اصلی گرنبرگ، به سال 1927 در پاریس و در خانوادهای کلیمی ـ روسی زاده شد. در سال 1941 و پس از پیشروی نیروهای نازی در کل اروپا، او به همراه خانوادهاش، فرانسه را به قصد امریکا ترک میکند و تحصیلش را در این کشور در رشتهی هنر به پایان میبرد. او در سال 1974 به فرانسه بازمیگردد و ابتدا ترجمهی متنهای ادبی و شعر و سپس رماننویسی را تجربه میکند؛ اما درنهایت و با توجه به پیشینهی خانوادگیاش ــ پدری عتیقهفروش و مادری وکیل ــ در سال 1953، در مقام کارآموز امور مشاورهی حقوقی به شرکت ژیلت وارد میشود. او در سال 1966، به سمَت مدیرعاملی شاخهی فرانسوی این شرکت میرسد و تا سال 1982 در آن منصب کار میکند. او در تمام این سالها به نوشتن ادامه میدهد؛ اما اینبار فقط و فقط برای تئاتر و در شکل نمایشنامه. امروز، او با بیش از شصت سال تجربه، یکی از مطرحترین نمایشنامهنویسان تئاتر معاصر فرانسه به شمار میرود و آثارش را بزرگترین کارگردانان اجرا کردهاند؛ افرادی چون ویتز، پلانشُن، فرانسُن و لَسَل و... نکتهی مهمتر این است که او و نمایشنامهنویسان انگشتشماری در زمان حیات خود، نمایش آثارشان را در کمدی فرانسز دیدهاند.
وقتی او نمایشنامهنویسی را آغاز کرد، فضای حاکم بر تئاتر فرانسه بهشدت از تئاتر ابزورد متأثر بود ؛ افرادی چون بکت، یونسکو و آدامف. همچنین این فضا به همان اندازه از تئاتر ایدئولوژیک و سیاسی تأثیر پذیرفته بود؛ یعنی از افرادی مانند برشت، سارتر و کامو؛ ولی ویناور خود را در هیچیک از این دو جریان نمییابد؛ چراکه برای انعکاس زمانهی خود در جستوجوی زبانی تازه در قالب فرمهای نوین است. او در دههی هفتاد و در کنار نمایشنامهنویسان دیگر ــ چون میشل دویچ و ژان پل وِنزِل ــ آثاری را مینگارد که با عنوان «تئاتر زندگی روزمره» شناخته میشوند. او بهتدریج از این گروه نیز فاصله میگیرد و درنهایت به نوعی نوشتار میرسد که مختص خود اوست. همهچیز برای او از کلام و کار روی زبان آغاز میشود: حرکت من از کلام است؛ هر کلامی... کلامی به شکل افراطی، معمولی یا کلامی به شکل افراطی، خاص. نقطهی حرکت من، همواره، پیشپاافتادگی در آشفتگی است و نمیتواند غیر از این چیز دیگری باشد.
شیوهی او برای دگرگونی این پشپاافتادگی، کلاژ و مونتاژ این کلام است تا سادگیاش را به پیچیدگی هولناک و مضطربکننده تبدیل کند و فرم «چندصدایی» را جانشین دیالوگنویسی مرسوم کند. بهاینترتیب، او صحنههای سادهی زندگی و لحظههای پیشپاافتاده را با تکنیکی شاعرانه عجین میکند که همراستا با تئوریهای باختین دربارهی نقد ادبی رمان و مکالمهگرایی و چندصدایی قرار میگیرد. چنین است که کلام دیگر صرفاً ابزاری در راستای پیش بردن عمل نمایشی نیست و خود به یک عمل نمایشی تبدیل میشود. این رویاروییِ صدای درونی فرد (شخصیت) با صداهای بیرونی (دیگران) است و با آن، مبارزه و فرسایش مداوم فرد با درون خود و دنیای بیرون، نمایش داده میشود. نباید فراموش کرد که این «چندصدایی» خصوصیت «بینامتنی» آثار ویناور را نیز دربرمیگیرد؛ نوعی ارتباط میان خالق اثر که خود به نوعی مخاطب آثار دیگر تلقی میشود.
میتوان گفت که نوع نوشتار ویناور در برخورد اول، برای مخاطب بسیار غریب جلوه میکند؛ چرا که گذشته از مونتاژ دیالوگها، او خیلی زود نقطهگذاری میان عبارتهای متن و توضیحهای صحنه را از متنهای خود حذف میکند و این مسئله، آثار او را غریبتر میکند. برای او، متن و ریتم کلام و ضرباهنگ هر صحنه در درجهی اول اهمیت قرار دارد و ازاینرو، چگونگی بهصحنهبرگرداندنِ آثارش، دغدغه به شمار نمیرود؛ چون این وظیفهی کارگردانان است که بفهمند چطور دنیای ذهنی و کلام او را به عینیت بدل کنند. او در عوض برای خواندن آثارش اهمیت ویژهای قائل است. به همین جهت، پس از اولین نمایشنامههای خود، نقطهگذاری را از متنهایش حذف میکند تا مخاطب ــ چه خوانندهی متن و چه بازیگر نمایش ــ خود را به رعایت مکثهای از پیشتعیینشده با ویرگول و نقطههای مرسوم در متن مقید نبیند، عادت وابستگی به ریتمِ اجباری نمایشنامهنویس را ترک کند و آزادانه و با ادراک و احساس خود با متن برخورد کند و نوع بازی و تنفس خود را با مکثهای کوتاه و بلند در خوانش یا اجرا شکل دهد.
«همسایهها» (1984) داستان دو همسایهی دیواربهدیوار است که در این سه پرده، از دوستی دیرین به نفرت و از نفرت به یگانگی میرسند. این نمایشنامه بیشتر در گروه «نمایشنامههای مجلسی (اتاق)» ویناور قرار میگیرد و به ظاهر ساختار سادهتری دارد. خود نویسنده تأکید دارد که این اثر یک کمدی است اما پیچیدگیهایش، علاوهبر درهمآمیختگی کلامی در روند گفتوگو، در برهمآمیختگی مضمونها نیز نهفته است: گذشتهی افراد اسطورهی ثروت و زر، همسایگی و همجواری با دیگری، دوستی و عشق، دنیای تجارت و کار، پیچیدگیهای روان فردی، روابط اجتماعی و...
آلن فرانسُن، کارگردان این نمایشنامه (1986)، دربارهی اجرای این اثر میگوید: در «همسایهها»، سالن پذیرایی روی ایوان خانه قرار دارد یا بهتر است بگوییم، زندگی درونی دو خانوادهی ساکن این دو خانهی بههمچسبیده، به یک مکان مشترک تبدیل میشود که همان ایوان است. با یَنیس کوکو، خیلی سریع این ایده به نظرمان رسید که در صحنه باید موجز کار کنیم؛ مثل آنچه در نقاشی کودکان به چشم میخورد. ویناور تمام نقاشیهای چهار فرزندش را نگه داشته بود. با هم آنها را دیدیم و مشاهده کردیم که یک کودک چطور یک دیوار یا یک فضای سبز یا... را میکشد. همین به ما اجازه داد تا فضا را از نگاه اولیس و آلیس، دو فرزند دو خانواده، ببینیم و تجسم کنیم: در هر طرف صحنه یک در برای هریک از خانهها و در مرکز، تراسی نقاشی شده است که دو خانه را به هم مرتبط میکند. اینجا مکانی است که در آن روزمرگیِ پیشپاافتاده با غربت تشویقبرانگیز در برخورد مدام است. دو شخصیت غایب، بر ایجاد فضای تعلیق در اثر نقش بهسزایی دارند: یک سگ و زنی با پیشینهای نهچندان خوشنام و فتان که به تجارت و معاملههای مشکوک روی آورده است. این دو به خلأ و کمبود دردناک عاطفهای مادرانه اشاره میکنند. برای هدایت بازیگران، تلاشم بر این بود که بیگناهی و خلوص تراژیک یونانی دو جوان را در مقابل مسخرگی فارسگونهی دو پدر قرار دهم که مستقیم از کمدی رومی برآمدهاند.
قسمتی از نمایشنامهی همسایهها نوشتهی میشل ویناور:
بلزون
یک کاغذ وردار و یادداشت کن اولیس به دَفنه زنگ بزن
وقتی از راه برسن احساساتی میشیم یهو دیدی من و تو هم جامهای نوشیدنی یادمون بره باید یک آبی هم توشون بگردونیم بعد این همه مدت که تو بوفه خاک خوردهن تا نفس آخرش
اون داشت نوازشش میکرد
آلیس (حین نوشتن)
اولیس
بلزون
شوکهست
آلیس (حین نوشتن)
به دَفنه زنگ بزن
بلزون
میشه حساب کرد مگه نه اینکه ماه پیش بیستوچهارسالگیش رو جشن گرفتیم پس اون امروز داره دوسوم اولین سالهای زندگیش رو خاک میکنه
اون شونزده سال پیش روی همین ایوون به دنیا اومده بود.
آلیس
آخ یادمه این چیه؟ این دونهسیاهها خاویارن؟ واقعی؟
الیزا
بلزون
عینکت رو بزن و نگاه کن ببین چی زده رو برچسبش
با حروف ریز آلیس اون بالای بالا سمت راست
آلیس
صادرات ایران
من و اولیس هم وحشتزده
دست تو دست هم اون گوشه کف زمین چنباتمه زده بودیم و سوزنا داشت میزایید
این یکی چی؟
بلزون
این قرمزشه به اون نایابی نیست ولی بعضی هم این یکی رو ترجیح میدن
همهچیز نسبیه اما این ارزونتره از این دو برابر اون یکی گرفتم
آلیس
دستمالهای صورتی قدیمی رو هم که درآوردی
با حاشیهی دانتل
بلزون
با گلدوزی مامانت
یک سال قبل از تصادفش
آلیس
تو همیشه میگی تصادفش تو هم تو اون تصادف بودیها من هم همینطور
بلزون
فقط فرقش در اینه که من و تو هنوز امروز اینجاییم
آلیس
امروز آره
بااینهمه
مگه اون تصادف، تصادف ما هم نبود؟
اینها بیست سالشونه
بلزون
اون بشقابها با طرح پیچک وسطشون شاید بیشتر از صد سالشونه. اون سرویس از پدرِ پدرِ پدربزرگ مادربزرگم بهمون رسیده و مال شهر سِوره
آلیس قبل از اینکه بچینیشون یک کهنهای هم توشون بکش
کارد کوچک سمت راستِ کارد بزرگ
آلیس
تو رستورانِ من و اولیس
من دوست دارم تو بشقاب سرو کنیم
نه مثل اینها چینی ظریف نه اما تو هر جور بشقابی هم نه
تو یک چیزی که شخصیت داشته باشه.