جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

میزانسن: داستان داروتیا

میزانسن: داستان داروتیا

 

«داستان داروتیا» نمایشنامه‌ای است نوشته‌ی جِفری بیوِرز که نشر نی آن را به چاپ رسانده است. جورج الیوت با نام اصلی ماری ان. ایوانز به باور بسیاری از منتقدان بزرگ‌ترین رمان‌نویس قرن نوزدهم انگلستان است. او فعالیت ادبی خود را با ترجمه آغاز کرد و سپس سردبیر نشریه‌ی مطرحی در لندن شد. به تشویق شریک زندگی‌اش در سی‌وهفت سالگی به داستان‌نویسی روی آورد و رمان‌هایی نوشت که نه‌تنها در زمانه‌ی خود به شهرت رسیدند بلکه پس از گذشت یک قرن و نیم از درگذشت او همچنان مورد استقبال دوستداران ادبیات و همچنین منتقدان‌اند. از ویژگی‌های برجسته‌ی آثار او می‌توان به قلم صریح او در بیان دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی و نگاه انتقادی‌اش به جامعه‌ی زمانه‌اش اشاره کرد. سبک رمان‌های الیوت رئالیستی است و به همین سبب می‌توان شخصیت‌هایی را که خلق کرده در چهارچوب‌های نظری روان‌شناسی بررسی و تحلیل کرد.

«میدل مارچ، داستان یک شهر» به باور بسیاری از منتقدان مهم‌ترین اثر الیوت و درواقع نقطه‌ی عطفی در تاریخ رمان‌نویسی مدرن است. میدل مارچ قصه‌ی زندگی و روزمرگی آدم‌هایی است که ساکن این شهر و حومه‌ی آن هستند (آدم‌هایی از طبقه‌ی اشراف تا کارگر)، روایت آغاز انقلاب صنعتی در اروپا و به دنبال آن تغییرات عمده‌ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در انگلستان. الیوت در این اثر سترگ به تمام جنبه‌های زندگی می‌پردازد، روابط و احساسات، دغدغه‌ها و دیدگاه‌ها، مذهب و سیاست، علم و هنر، تولد و مرگ و...

جفری بیورز، هنرپیشه، نویسنده و کارگردان انگلیسی، سه‌گانه‌ای از رمان «میدل مارچ» اقتباس کرده که اولین‌بار به کارگردانی خودش در سال 2013 در تئاتر اورنج تری در ریچموند روی صحنه رفت. او درواقع داستان سه زوج اصلیِ رمان را به‌طور مستقل در سه نمایشنامه آورده است. «داستان داروتیا»، «داستان دکتر» و «داستان فرِد و مری». «داستان داروتیا» اولین نمایشنامه‌ی این سه گانه است.

بیورز در این اثر، که به نقل از روزنامه‌ی تایمز (2013) «اثری است دارای ظرافت و شوخ‌طبعی و درعین‌حال قابل هضم»، به‌خوبی توانسته مهم‌ترین خطوط داستانی را با هوشمندی در اقتباسش بگنجاند و قلم صریح و نقادانه‌ی الیوت را در قالب نمایشنامه‌ای مدرن به تصویر بکشد. بیورز، عمده‌ی دیالوگ‌ها را گاهی با تغییری اندک از متن اصلی رمان آورده است. نکته‌ی مهمی که در سراسر نمایشنامه توجه ما را جلب می‌کند مطالبی است که شخصیت‌ها خطاب به مخاطب (خواننده یا تماشاگر) می‌گویند و همین شگرد به جذابیت اثر افزوده است.

قسمتی از نمایشنامه‌ی داستان داروتیا:

صحنه‌ی یازدهم

داروتیا: همین‌طور که روز ازدواج نزدیک‌تر می‌شد، داروتیا به اندازه‌ای که انتظار ازدواجو می‌کشید انتظار آشنایی با عقاید والاترو هم می‌کشید و تصورات مبهمشو ترکیب می‌کرد از هر دوی این‌ها.

کتابخانه‌ی عمارت اربابی لوئیک. کازابِن مشغول کار است. داروتیا با فاصله از او ایستاده است.

بروک: آقای کازابِن تصمیم گرفته بود خودشو بسپاره به جریان احساس.

سر جیمز: اما شاید حیرت‌زده شد وقتی فهمید چه جریان کم‌عمقیه.

سِلیا: شاید نقص‌هایی در وجود داروتیا بود که باعث می‌شد جسارت کازابِن کاهش پیدا کنه.

سر جیمز: اما در وجود داروتیا نقصی پیدا نمی‌کرد.

خانم کادوالادر: به این نتیجه رسیده بود که شاعران درباره‌‌ی شور و احساسات مردانه اغراق می‌کنن.

سر جیمز: گاهی کاملاً خودشو محکوم به تنهایی می‌دید، درست مثل وقتی که توی باتلاق نوشتن گیر می‌کردو احساس نومیدی به سراغش می‌اومد.

بروک: بدترین نوع تنهایی رو داشت، از اون‌ها که از هر جور همدردی فاصله می‌گرفت.

کازابِن: متأسفم که خواهرت در سفر ماه عسل همراه ما نیست. از اون‌جا که در مدت اقامت در رم باید از زمان نهایت استفاده رو ببرم، ممکنه ساعت‌های زیادی رو تنها بمونی، داروتیا. اگه همراه می‌داشتی آزادی عمل بیشتری پیدا می‌کردم.

داروتیا: (رنجیده‌خاطر) فکر می‌کنین من از هر چیزی که مانع استفاده‌ی شما از زمان برای رسیدن به هدف والاتون بشه، با خاطری آسوده دست نمی‌کشم؟

کازابِن: از مهربانیته، عزیز من.

داروتیا: (نرم‌تر.) نگران من نباشین. وقتی تنها باشم خیلی چیزها هست که فکر کنم به‌شون. نمی‌تونم تحمل کنم سخت بگذره به سِلیا.

خرید نمایشنامه‌ی داستان داروتیا   

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.