عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: موزاییک استعاره ها:گفت و گو با بهرام بیضایی و زنان فیلم هایش
«موزاییک استعارهها؛ گفتوگو با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش» کتابی است که به کوشش بهمن مقصودلو گردآوری شده و نشر برج آن را به چاپ رسانده است. سینمای ایران بین سالهای 1327-1357 بیش از هزار و 200 فیلم تولید کرد که اغلب تجاری و بیارزش و تعدادی هم هنری بودند. بین فیلمهای هنری حداقل ده درصد فیلم خوب بود و بین فیلمهای تجاری شاید بیست درصد. در سینمای کشورهای پیشرفته از هر هشت فیلم یکیشان خوب درمیآید. بنابراین، چشمپوشی از این کوشش گستردهی فیلمسازان و هنرمندان سینمای ایران ممکن نیست.
بهرام بیضایی یکی از کارگردانان مهم سینمای ایران است که بیست سالی قبل از انقلاب در صحنهی تئاتر و سپس سینما درخشید و پس از انقلاب نیز با سختی تمام کوشید به کارش در تئاتر و سینما ادامه دهد، تا اینکه شرایط موجود او را به سکوت و بیکاری کشاند و مجبورش کرد بهرغم مقاومت طولانیاش در برابر فکر رایج مهاجرت، در اواخر دههی هفتاد سالگی، کشورش را ترک کند و رخت به کالیفرنیای شمالی بکشد.
مقصودلو میگوید: «من یکبار در سال 1381 در تهران با بیضایی به گفتوگو پرداختم و یکبار دیگر هم، پانزده سال بعد، در شهری که دانشگاه استنفورد امریکا در آن قرار دارد و او در آن دانشگاه به تحقیق و تدریس و کارهای تئاتری مشغول است در برابرش نشستم و او، گاه دلشکسته و گاه خشمگین، از تجربههایش گفت. علاقهمندان میتوانند بخشهایی از این گفتوگوها را در فیلم مستندم به نام موزاییک استعارهها مشاهده کنند. اما وسعت آن فیلم چندان نبود که بتوان دو گفتوگوی طولانی را در آن جا داد و از آنجا که تمام آنچه بیضایی برایم گفته بود حکم بخش مهمی از تاریخ تئاتر و سینما و حتی روشنفکری ما را داشت، بر آن شدم گفتوگوها را بهصورت کتاب فراهم آورم.»
مقصودلو ادامه میدهد: «یکی از اهداف دیگرم، در راستای پروژهای که برای انجام وظیفهی فرهنگیام در نظر داشتم، ثبت چندوچون حضور زنان در سینما و تئاتر ایران بود. سالها با زحمات بسیار پای صحبت مهمترین زنان سینمای ایران نشستم و حاصل آن را در فیلم مستند لبهی تیغ: میراث بازیگرانِ زن سینمای ایران تقدیم تاریخ هنر کشورم کردم. در کتاب حاضر نیز، در جریان گفتوگو با زنان سینمای ایران، به دیدار سه زن شاخص سینمای ایران شتافتم که هریک بازیگر چند فیلم بهرام بیضایی بودند و از آنجا که یکی از ویژگیهای سینمای بهرام بیضایی توجه او به شخصیت زن و ارائهی چهرهای کاملاً متفاوت و غیرقراردادی از زن ایرانی (چه اسطورهای چه تاریخی چه امروزی) بود، در آن گفتوگوها بخشی از پرسشهایم را به رفتار بیضایی در جریان فیلمسازیاش و از چشم بازیگران زن فیلمهایش اختصاص دادم. در بخش دوم کتاب حاضر تنها آن قسمت از گفتوگوهایم با این سه زن برجستهی سینمای ایران آورده شده که به سینمای بیضایی مربوط میشود.
قسمتی از کتاب موزاییک استعارهها؛ گفتوگو با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش:
-یادتان میآید اولینبار که به سینما رفتید کی و کجا بود؟
*خیلی بچه بودم. الان چیزهای مبهمی از آن سالها یادم میآید و نمیتوانم بگویم دقیقاً چه فیلمی بود. فقط چیزهایی را پروانهوار یادم هست؛ اما میتوانم بگویم فیلم علمی نبود و احتمالاً هندی یا عربی بود. آن موقع پدرم به فیلمهای عربی خیلی علاقه داشت: فیلمهای اُم کلثوم، فیلمی دربارهی جعفر برمکی و حتی فیلمهای هزارویک شبی. یا شاید یکی از فیلمهای عبدالحسین سپنتا بود: فردوسی یا لیلی و مجنون.
-در سینماهای تهران بودند؟
*بله. همه در تهران بود. من اصلاً در تهران به دنیا آمدم.
-چرا در بچگی، سینما برای شما اعجابانگیز بود و اینقدر وسوسهتان میکرد؟
*اوایل اصلاً اعجابانگیز نبود. من وقتی مدرسه رفتم، با سینما اُخت شدم. محیط مدرسه را اصلاً دوست نداشتم و برای دررفتن از مدرسه جایی غیر از سینما پیدا نمیکردم. البته از خود ساختمان مدرسه خوشم میآمد و تعدادی دوست هم آنجا داشتم، ولی تبعیضها و آزارها و تحقیرها اذیتم میکرد. خلاصه فرار از مدرسه بود که با سینما آشنایم کرد.
-و این سینما چی داشت برای شما؟
*سینما برای من بیشتر جای امن و پناهگاه بود. فضای نفرتانگیز بیرون آدمها را با تعصب میدید و با تعاریفی که معلوم نیست از کجا میآمدند داوری میکرد. در همان فضا بود که نسبت به بیعدالتی و قضاوتهای بدون زمینه عکسالعمل پیدا کردم. اما سینما برایم ماجرا داشت. با جامعه فرق میکرد و چیزهایی را نشان میداد که آن موقع در جامعه نداشتیم. جامعهی الان با آن موقع خیلی فرق کرده است.
-چطور یک دفعه سینما این همه برای شما جدی شد؟
*سینما کمی دیرتر برای من جدی شد، با سه تفنگدار و بهخصوص دونژوانی که در فیلم بازی میکرد. همیشه فکر میکردم چه جوری ساخته شده است. یک فیلم را چند دفعه میدیدم و هر دفعه همهچیز تکرار میشد و حیرت میکردم که چه جوری اتفاق میافتد؟ بعد با خود جسم مادی فیلم آشنا شدم. آن موقع فیلمها را در خیابان متری میفروختند و گاهی دست بچهها میدیدمشان. در همینها حرکت آدمها دیده میشد، صحنه قطع میشد و بعد آدم دیگری حرکت میکرد. وقتی بچه بودم، یک روز چندتا از همین فیلمهای متری را از فروشندهای گرفتم و با جعبهی کفش و یک ذرهبین معمولی برای خودم سینمایی ساختم. نور آفتاب از روی فیلم متری رد میشد و روی پرده میافتاد. یکی از آنها زورو بود. فیلمهای دیگری هم بود که اگر بخواهم از همهشان حرف بزنم، مفصل میشود.
-از دریچهی فیلم و سینما دنیا را چگونه میدیدید؟
*به این فکر میکردم که میشود از بیرون پناه برد به سینما. آنجا تاریک بود و آدمها همه با هم یکسان بودند و تفاوتی بینشان نبود؛ اما هیچوقت تصور نمیکردم خودم فیلم بسازم.
خرید کتاب موزاییک استعارهها؛ گفتوگو با بهرام بیضایی و زنان فیلمهایش