عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
مسکو ۲۰۴۲/ نقیضهای شاد بر ۱۹۸۴ جورج اورول
کتاب «مسکو ۲۰۴۲»، نوشتهی ولادیمیر واینوویچ، به همت نشر برج به چاپ رسیده است. سال ۱۹۸۲ است. ویتالی کارتسف، نویسندهی تبعیدی روس متوجه میشود که یک آژانس مسافرتی در مونیخ، تور مسافرتی با تاریخی وسوسهانگیز برگزار میکند؛ سفر به مسکوی سال ۲۰۴۲٫ چگونه میتوان دست رد به سینهی سفر به آینده زد؟
سفر به میانهی قرن بیست و یکم سرشار از شگفتی است؛ در این ملغمهی مارکسیستی_ارتدوکسی، این مهمان ناخوانده به مرکز اتفاقها پرت میشود و به چهرهی ادبی تأثیرگذار انقلاب جدید بدل میشود.
در اینجا چهرههای گوناگونی نقش بازی میکنند: تروریستها، شیخهای عرب، جاسوسهای کا. گ. ب، رهبران کرملین، روزنامهنگاران امریکایی و نویسندهی بزرگ و معتبری سوار بر آن اسب سفید؛ نویسندهای که میخواهد ناجی مسکو در سال ۲۰۴۲ باشد.
پابلیشر ویکلی در توصیف این اثر مینویسد: «هیچکس همچون واینوویچ نمیتواند داروندار کمونیستها را به سخره بگیرد.»
ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ داستاننویس و مقالهنویس طناز روس بود. او که خود از اعضای اتحادیهی نویسندگان شوروی بود به سبب موضعگیریهای انتقادیاش، ابتدا از اتحادیه و سپس در سال ۱۹۸۰ از کشور اخراج شد. پس از آن واینوویچ در آلمان زندگی میکرد و همچنان مینوشت تا اینکه در سال ۱۹۹۰ میخاییل گورباچف از او رفع اتهام کرد و او توانست به کشورش بازگردد. او تا پایان عمر یکی از منتقدان جدی حکومت شوروی و زمامداری پوتین باقی ماند.
واینوویچ برای علاقهمندان به ادبیات معاصر روس نامآشناست. از او تاکنون چند کتاب در ایران منتشر شده است. رمانهای او در بیرون از مرزهای روسیه نیز خوانندگان بسیاری دارد.
فئودور لوکیانف، سردبیر نشریهی روسیه در سیاست جهانی میگفت: «ما در آن دوران خفقان، واینوویچ را پیامبری میدانستیم که پیشگوییهای سیاسیاش همیشه صادق است. نوشتههای او را پنهانی دستبهدست میچرخاندیم و بارها میخواندیم تا جایی که بسیاری از تعابیر او وارد ادبیات روزمرهی ما شده بود.»
قسمتی از کتاب مسکو ۲۰۴۲:
به اسمرچف گفتم: «خودمانیم، دیروز خوب ما را سرکار گذاشتید!» و همانطور که زیرچشمی نگاهش میکردم، ادامه دادم: «باورم شده بود که واقعاً کمونیسمِ شما آن است که دیروز دیدم، ولی اشتباه میکردم.»
-خب بله، ما خبر داشتیم شما طنزنویس هستید و خواستیم بهتان نشان بدهیم که ما هم شوخی سرمان میشود.
در مسیر پهنی که دو سویش درختهای نخل قد کشیده بود، قدم میزدیم. این بار او نه لباس رسمی که کتوشلوار سبکِ روشن به تن داشت. صندلهایش هم همینطور بود. خورشید وسط آسمان بهشدت میدرخشید، ولی چشم را نمیزد. گرم میکرد، ولی نمیسوزاند. بر شاخههای درختان نخل، پرندههای زیبای بیمانندی نشسته بودند و به آوای نابِ بهشتی میخواندند و ما نمیشود گفت راه میرفتیم، بیشتر پرواز میکردیم و فقط گاهبهگاه پاهامان به زمین میخورد. به شکلی نامأنوس تنم را سبک احساس میکردم. وقتی این را به اسمرچف گفتم، لبخندزنان پرسید: «نمیتوانید دلیلش را حدس بزنید؟»
پرسیدم: «دلیلش چیه؟»
-دانشمندهای ما سازوکاری اختراع کردهاند که جاذبهی زمین را بهشدت کاهش میدهد.
-یعنی به این جاها رسیدهاند؟ حالا چرا این کار را کردهاند؟
-همینطوری. تا زندگی دلپذیرتر بشود.
از کنا ساختمانهای بلند و روشنی پرواز کردیم شبیه برخی آسمانخراشهای نیویورک، ولی بسیار درخشانتر و فضاییتر که همه با راهروهای شیشهایِ پر از نخلها و پیچکهای ویستریای بنفش به هم راه داشتند. خندهی کودکان و قهقههی عشاق همه جا پیچیده بود. جوانان لُپسرخ و دخترکانی با چهرههای پاک و آسمانی، نرم و سبک، چون ما از برابرمان میگذشتند. دخترها دامنهای کوتاهِ تنیس داشتند و بستنی پلومبیر میخوردند و نگاههای عاشقانه به من میانداختند.
نزدیک معبرِ مشجرِ نخلی، چرخ و فلک رنگارنگی بود که مردم در آن میچرخیدند، بر تابها تاب میخوردند و در هوا با قایقهای نارنجیرنگ پرواز میکردند.
در آسمان، پلاکارد آبی درازی میدرخشید که رویش نوشته شده بود: لذت بردن از زندگی همانا اساسیترین و یگانه وظیفهی هر کمونی است.
ساعتها بود میرفتیم و خورشید همانطور در اوج بود. نه تکان خورده بود، نه کمفروغ شده بود و نه سوزانتر. از اسمرچف پرسیدم این دیگر چیست و او با مهرآمیزترین خنده گفت: «یعنی متوجه نشدید؟ خورشیدِ مصنوعی است.»
-مصنوعی؟!
-بله، البته. کل آبوهوای ما ساختهی دست خودمان است.
-چطور توانستهاید این کار را بکنید؟
-خیلی ساده. دشوار نیست. تمام شهر در حباب کریستالی قرار دارد.
-یعنی فصلها تغییر نمیکند؟
-نه فصلها، نه شبانهروز. این چیزها را نداریم. اینجا همیشه روز است و همیشه تابستان.
-آنوقت مردم توی این نور چطور میخوابند؟
-خیلی ساده: هر که بخواهد بخوابد، میتواند پردهها را بکشد. ولی چه خوابی؟ مردم ما معمولاً نمیخوابند.
مسکو ۲۰۴۲ را زینب یونسی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۴۲۰ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۲۰ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.