جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: شبهای روشن
حاصل ترکیب فیلمنامۀ سعید عقیقی و کارگردانی فرزاد مؤتمن، بدل شده به یکی از ماندگارترین فیلم-کالتهای تاریخ سینمای ایران. در این فیلم، که محصول سال ۱۳۸۱ است، مهدی احمدی، هانیه توسلی، محسن شاهابراهیم و هیلدا هاشمپور به نقش آفرینی پرداختهاند. حسین زندباف تهیهکنندۀ این فیلم ۱۰۷ دقیقهای است. فیلم، اقتباس آزادی است از رمان کوتاه شبهای روشن، به قلم فئودور داستایفسکی. شبهای روشن پدیدهای است فیزیکی که در فصل تابستان، در نواحی شمالی کرۀ زمین دیده میشود. علت این پدیدۀ شگفتانگیز عرض جغرافیایی وسیع این مرزهاست که باعث میشود شب تا صبح هوا مثل آغاز غروب روشن بماند. این پدیده را در بعضی زبانهای اروپایی، شب سفید میخوانند و منظور از آن، به تعبیری دیگر -البته در این زبانها- شب بیخوابی هم هست و هر دو این تعبیرها در این داستان مصداق دارد. داستان شرح اشتیاق جوانی رؤیاپرور است که تنهاست و تشنۀ همنفسی. او سرگشته است و گویی با دیوارهای شهر نجوا میکند. در پترزبورگ بهدنبال گمشدهای میگردد تا با او همزبانی کند. عاقبت، کنار آبراه، با دختری گریان، که او نیز عاشقی شیدا و تنهاست، آشنا میشود؛ اما چه خواهد شد؟قسمتی از رمان شبهای روشن:
گفتم: ناستنکا، من حالا تنها زندگی میکنم. ولی فردا... خب، البته شما میدانید که پولدار نیستم. تمام حقوقم هزار و دویست روبل بیشتر نیست. ولی چه اهمیتی دارد؟ البته که اهمیتی ندارد. مستمری مادربزرگم هم هست و او برای ما باری نیست. چون معلوم است که او را نمیشود تنها گذاشت. البته از مادربزرگ باید پرستاری کرد، ولی ماتریونا را چه کنم؟ بله، ما هم فیولکا را داریم! ماتریونا پیرزن خوبی است. فقط یک عیب دارد و آن این که خیلی کودن است! اصلاً اهل ابتکار نیست و غیر از آنچه عادت کرده کاری نمیتواند بکند. ولی با ما کاری ندارد. بله مزاحم ما نیستند. میتوانند با هم کار کنند. ولی شما همین فردا بیایید پیش ما. چطور پیش شما؟ خب هر چه بگویید قبول دارم. بله، شما مستأجر ما میشوید. طبقۀ بالا یک اتاق داریم که خالی مانده. مستأجر قبلی خانم فقیری بود از نجبا که رفته و مادربزرگ میخواهد یک مستاجر جوان بیاورد. من پرسیدم: چرا حتماً جوان؟ گفت: همینطوری! چون من دیگر پیرم. اما خیال نکن که میخواهم برایت شوهر پیدا کنم! ولی من فهمیدم که منظورش همین است. وای ناستنکا! و هر دو خندیدیم. خب، بس است دیگر! بس است! حالا بگویید خانهتان کجاست؟ فراموش کردم. نزدیک پل... عمارت بارانیکف. آه، بله، عمارت قشنگی است. ولی هر قدر هم که قشنگ باشد شما هر چه زودتر بیایید پیش ما. بله، ناستنکا! همین فردا. مختصری از کرایهام را بدهکارم، اما عیبی ندارد. همین روزها حقوقم را میگیرم. میدانید، شاید من بتوانم درس خصوصی بدهم. اول خودم یاد میگیرم و بعد به شاگردانم یاد میدهم. خب، چه عالی! من هم بهزودی پاداش میگیرم، ناستنکا! خب، پس شما فردا مستأجر من میشوید. بله، و میرویم اپرای آرایشگر سویل، چون بهزودی باز روی صحنه میآید. ناستنکا خندان گفت: بله، برویم. ولی نه، آرایشگر سویل نه، یک نمایش یا اپرای دیگر! خیلی خب، یک چیز دیگر... البته یک چیز دیگر بهتر است. من فکرش نبودم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...