جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: شاگرد قصاب
شاگرد قصاب کمدی-درام درخشانی به کارگردانی نیل جردن و محصول مشترک ایرلند و امریکا در سال ۱۹۹۷٫ کمدی درخشانی که در پیش بردن قصهاش ماهرانه و جذاب عمل میکند. فرنسی و جو کودکانی هستند که دوست دارند کودکی کنند، اما وجود پدری الکلی و تراژدیهایی که پشت سر هم اتفاق میافتند مانعِ این کار میشوند. تراژدیهایی که گاهی بیشتر از آنکه غمناک باشند، بامزهاند. در این فیلم ۱۱۰ دقیقهای بازیگرانی همچون استفن رئا، فیونا شاو و ایمون اونز نقش آفرینی کردهاند. فیلم از رمان خواندنیِ پاتریک مک کیب به همین نام اقتباس شده است، رمانی که واشنگتن پست در مورد آن مینویسد: رمانی بی نقص، مونولوگی بکتی با شالودهای هیچکاکی.قسمتی از کتاب:
جو را همیشه ته خیابان چرچ هیل میدیدم. اصلا راجع به مدرسهی خوکها و این جور چیزهاحرف نمیزدیم. دیگر تمام شده بود و دیگر همه چیز داشت میشد مثل قبل. یک چیزهایی براش میبردم، کامیک نه، چون دیگر نمیخواند، سیگار و شکلات مثلا. سیگارها را از پشت بار هتل برمیداشتم، میدانستم بار من هر روز دقیقا کی میرود تا بشکه را عوض کند. شکلاتها را از مری میگرفتم، ولی پولش را میدادم. هیچ وقت از مری چیزی نمیدزدیدم. بعد راه میافتادیم سمت رودخانه. یک بار بهش گفتم هر چی بخواهد میتوانم برایش جور کنم. کلی خوش میگذشت. عین روزهای قدیم بود. شاید بهتر. گفتم نه جو؟ گفت آره. گفتم خیلی بهتر از مدرسه و امتحان و این جور مزخرفاته، نه جو؟ ازش خواستم مثل قدیمها کابویی حرف بزند. گفت دیگر نمیتواند. گفتم حالا سعیات را بکن جو. گفت خیلی وقت پیش بود بابا، الان نمیتونم. گفتم میدونم جو ولی شرط میبندم هنوز میتونی. گفت نه نمیتونم. ولی میدانستم که میتواند. گفتم فقط یه بار. بعد گفت...باشه، میتازیم بچهها! گفتم دیدی گفتم جو، دیدی گفتم میتونی! عین جان وین گفت. مو نمیزد. از خوشحالی داشتم میمردم وقتی این کار را کرد. جان وین دقیقا همین جوری کلت نقرهای اش را میچرخاند و میگفت میتازیم بچهها! گفتم دوباره بگو جو، دوباره بگو! نمیتوانستم جلو خودم را بگیرم. ولی آخرش مجبور شدم بس کنم چون دیدم زیر چشمهایش دارد قرمز میشود و اصلا نمیخواستم ناراحتش کنم. گفت بسه و خسته شده و میخواهد برگردد خانه. تا شهر باهاش رفتم و خودم دوباره تنهایی برگشتم. سعی کردم صدا را تقلید کنم ولی به گرد پای جو هم نمیرسیدم. روی علفهای زرد صافشدهای که جو قبلا رویشان دراز کشیده بود خوابیدم و هر چه زور زدم نشد. صدایم اصلا شبیه جان وی نبود. شبیه آن پرندهه بود، چی بود اسمش؟ فِت تنم یه گلبهی پتمالو دیدم. گیر دادم به جو که با هم برویم کوه. گفتم میریم مثل قدیمها برای مانیتو دعا میخونیم. حال میده. جو گفت تو رو خدا ول کن فرنسی! گفتم مانیتو، یاما یاما یاما مرگ بر تمام سگهایی که بیان اینجا! جون من جو! وقتی این را گفتم خندید و بعد گفت باشه، انگار نه انگار که کاجرای نوجنت و مدرسهی خوکها و تیدلی اتفاق افتادهاند. روی آب دریاچه سنگ پرت کردیم و وقتی جو را نگاه کردم این قدر حس خوبی بهم دست داد که نزدیک بود بزنم زیر گریه. همه چیز این قدر شفاف و براق و پارافین خورده بود که با خودم فکر کردم اون روزهای توی کوچه. فکر و خیال نبود، دقیقا همین شکلی بودند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...