جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: سکوت برهها
سکوت برهها تریلر روانشناختی درخشانی است به کارگردانی جاناتان دمی، محصول سال ۱۹۹۱ سینمای امریکا با هنرمندی بازیگرانی همچون آنتونی هاپکینز، جودی فاستر، تد لواین، بروک اسمیت و کیسی لمونز. فیلم از رمانی به همین نام نوشتهی توماس هریس اقتباس شده است. فیلم سکوت برهها یک شخصیت منفی ماندگار در تاریخ سینما دارد؛ قاتل سریالی و آدم خواری که آنتونی هاپکینز نقش آن را با استادی هرچه تمامتر ایفا میکند. دمی کارگردان خوش قریحهای است که از شرکت نیوزورلد پیکچرز که مالکیت آن را راجر کورمن در اختیار داشت وارد جهان هنر هفتم شد. توماس هریس، نویسندهی کتاب، روانشناسی است که از او کتابهایی همچون وضعیت آخر و ماندن در وضعیت آخر با استقبال خوبی روبرو شد. تا آنکه تصمیم گرفت رمانی بر پایه یک شخصیت عجیب روانی بنویسد، آدم خواری که انقدر خاص و ترسناک است که شباهت چندانی به دیگر بدمنهای تاریخ سینما ندارد. فیلم جاناتان دمی از هر زاویهای که بنگریم، یکی از برجستهترین فیلمهای دهه ۹۰ سینمای جهان است. در فضای نیمه تاریک بازداشتگاه بوی خشونتی شدید به مشام میرسید. نور تلویزیونی که صدای آن بسته شده بود، سایهی استارلینگ را بر روی میلههای قفس دکتر تاباند. استارلینگ با آنکه در تاریکی نمیتوانست به خوبی پشت میلهها را ببیند، زیرا نگهبان درخواست نکرد که از محل استقرار خود چراغها را روشن کند زیرا چراغهای سرتاسر بازداشتگاه ناگهان روشن میشد. او میدانست که پلیس ایالتی بالتیمور هنگام پرسیدن سوالهای خشونت آمیز از لکتر، همهی چراغهای بازداشتگاه را روشن کرده بود. لکتر از دادن پاسخ به آنان خودداری نموده و برای نشان دادن واکنش در برابر آنان، جوجهای کاغذی درست کرده بود که با فشار دادن دم، بر زمین نوک میزد. افسر ارشد بازداشتگاه همچنان که به استارلینگ اشاره کرد به داخل برود، جوجهی کاغذی را گرفته، له کرده، در سطل زباله انداخته بود. استارلینگ به آرامی گفت: دکتر لکتر؟ اما بجز صدای نفسهای خود و صدای نفس کشیدنی در انتهای راهرو چیزی نشنید. از درون سلول میگز هم صدای نفس بیرون نمیآمد و کاملا خالی بود. استارلینگ میدانست که لکتر از میان تاریکی به او چشم دوخته است. دو دقیقه گذشت. پاها و پشت کلاریس به علت خزیدن در گاراژ، هنوز دردمیکشید و لباسش مرطوب بود. وی با فاصلهای از میلهها کت خود را روی زمین انداخت و چهار زانو روی آن نشست. موهای خیس و چرکش را از درون یقه بیرون آورد که با گردنش تماس نداشته باشد. تلویزیونی که صدای آن بسته شده بود و پشت سر استارلینگ قرار داشت، مردی روحانی را نشان میداد که مشغول دست تکان دادن بود. -دکتر لکتر، ما هر دو میدانیم که موضوع چیست. آنان تصور میکنند شما با من حرف خواهید زد.انتهای راهرو را سکوت فرا گرفته بود و کسی داشت با سوت آهنگ بر فراز دریا، در آسمان را میزد. استارلینگ پس از پنج دقیقه گفت: رفتن به آنجا برای من خیلی عجیب بود. خیلی مایلم یک وقتی دربارهی آن با شما حرف بزنم. در این لحظه سینی مخصوص غذا به طور ناگهانی از داخل سلول به بیرون آمد که بر اثر آن استارلینگ یکه خورد. روی سینی حوله تمیز و تاشدهای قرار داشت. کلاریس هیچ صدایی ناشی از حرکت لکتر نشنید. استارلینگ با احساسی از فرو افتادن، حوله را برداشت و با تشکر از لکتر آن را به دور موهای خود پیچید. -چرا دربارهی بوفالوبیل چیزی از من نمیپرسی؟ صدای لکتر در پایینترین حد خود بود؛ گویی روی زمین نشسته است. -تو چیزهایی دربارهی او میدانی؟ -اگر پروندهام را دیده بودم میدانستم. -اگر پرونده را دیده بودم میدانستم. -من آن پرونده را ندارم. -وقتی که آنان از اول تا آخر از شما استفاده میکنند، این یکی را هم نخواهند فهمید. -میدانم. - شما میتوانید پروندهی بوفالوبیل را پیدا کنید، با عکس و تفصیلات. میخواهم آن را ببینم. لکتر با خود اندیشید: شرط میبندم که میتوانی. -دکتر لکتر، این کار را شما شروع کردید، حالا خواهش میکنم دربارهی کسی که در اتومبیل بود چیزهایی بگوید. -شما یک آدم کامل دیدید، عجیب است! من که فقط یک کله دیدم. تصور میکنید بقیهاش از کجا آمده است؟ -خیلی خوب، آن کله، مال کیست؟ -نظر تو چیست؟ -آنان فقط کارهای مقدماتی رویش انجام دادهاند: مرد سفیدپوست. حدود بیست و هفت ساله که دندانهایش را در اروپا و امریکا درست کرده بود. او که بود؟ -معشوق راسپیل؛ راسپیل استاد فلوت زدن.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...