جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سه رنگ/ روایت سه رنگ پرچم ایتالیا و غذاهای خوشمزهاش!
جدیدترین سفرنامه منصور ضابطیان، اینبار حاصل سفر به ایتالیا، با عنوان سه رنگ به همت نشر مثلث به چاپ رسیده است. ضابطیان میگوید: نمیدانم چرا اینقدر ایتالیا را دوست دارم. دوستداشتنی که مال این سالها نیست و از وقتی یادم میآید همراهم بوده. در کودکی وقتی میفهمیدم چیزی ساخت ایتالیاست به نظرم محصولی بینظیر میآمد. در نوجوانی عاشق فیلمهای نئورئالیستی ایتالیا شدم. کتاب دزد دوچرخهی لوئیجی بارتولینی را سه بار خواندم و فیلم دزد دوچرخهی دسیکا را بارها و بارها دیدم. عاشق روکو و برادرانش بودم و شرط میبندم اگر بیست سال قبلتر به دنیا آمده بودم حتماً دلباختهی سوفیا لورن میشدم؛ حتی چند سالی هم ناخواسته –اما راضی- در خیابان ایتالیای تهران ساکن بودم و الان هم از قضا دفتر کارم در همین خیابان زیباست. حالا همهی اینها را بگذارید کنار علاقهام به سفر و سفرنامهنویسی. پیش از این کتاب، چند بار به ایتالیا رفته بودم و هر بار مسحور خاص بودن این سرزمین شده بودم. مسحور رودهای جاری ونیز و شکوه فلورانس، مسحور بیقراری میلان و آرامش ریمینی؛ اما ایتالیا مرکز خوشمزهترین غذاهای جهان هم هست. این نظرِ منِ تنها نیست و نظر بیشتر کسانی است که اهل سفرند و در مسیر زندگی گذرشان به ایتالیا افتاده است؛ حتی اگر شامل این دو موضوع هم نباشید، تعدد رستورانهای ایتالیایی در سراسر جهان، خود نشان این است که غذای ایتالیایی طرفداران بسیاری دارد. جستوجو در فهرستهای دهگانه و بیستگانهی سایتهای گردشگری، آشپزی و... نشان میدهد در هر فهرستی دستکم یک غذای ایتالیایی وجود دارد. در همین ایران خودمان که مردمش به داشتن دستپختهای بینظیر معروفاند، تعداد پیتزافروشیها از چلوکبابیها بیشتر شده است. (هر چند شبیه پیتزای ایتالیایی نباشد!) برنارد شاو میگوید: «هیچ عشقی خالصانهتر از عشق به غذا وجود ندارد.» نمیدانم این جمله را باید به حساب شوخطبعی برنارد شاو گذاشت و نمیدانم برنارد شاو هیچگاه در زندگیاش به ایتالیا سفر کرده یا نه. اما اگر سفر کرده، حتماً این جمله را جدی گفته است. برای ایتالیاییها مسئلهی غذا و آشپزی مسئلهای بسیار بسیار مهم است که رد پای آن را میتوانید در جای جای این کتاب دنبال کنید. ضابطیان اضافه میکند: وقتی تصمیم گرفتم کتاب جدیدم دربارهی ایتالیا باشد، دنبال نخ تسبیحی بودم که بتواند داستانهای این سفر یک ماهه را به هم پیوند دهد و دیدم برای یک آدم جستوجوگر و شکمو چه موضوعی بهتر از آشپزی و غذا! همزمانی این تصمیم با تصمیم بخش فرهنگی سفارت ایتالیا برای برگزاری هفتهی آشپزی در تهران، مرا در اجرایی کردن آن مصممتر کرد و حاصل کتابی شده که حالا پیش روی شماست. کتاب مثل همیشه روایت یک مسافر است که اینبار سعی کرده آنچه دوست دارد بگوید را در پیوند با غذا و خوراکیهای جایی که رفته روایت کند. طبیعی است که سه رنگ نه کتاب آشپزی است و نه قرار است همهی خوراکیها و غذاهای سرزمین ایتالیا را فهرست کند. انجام این کار عمر صد ساله میخواهد. پس همین روایتهای خوشمزه را از من قبول کنید و همراه من غرق در عطر ریحان و طعم گوجهفرنگی و رنگ پنیر شوید.قسمتی از کتاب سه رنگ:
روبهروی کلیسای جامع میلان ایستادهام، یا به عبارتی کلیسای دومو. دومو نام مشترکی است که به همهی کلیساهای اصلی شهرهای اروپایی گفته میشود. همهی شهرها در اطراف این کلیساها معنا پیدا میکردهاند و طبیعی است که مرکز شهر باشند و میدانهای اصلی شهرها هم Piazza del Duomo نام بگیرند. کلیسای جامع میلان دومین کلیسای بزرگ ایتالیا و سومین کلیسای بزرگ اروپاست و ساختنش حدود ششصد سال طول کشیده است؛ اما من نیامدهام تا این افتخار معماری میلانیها و زیارتگاه کاتولیکهای معتقد شهر را تماشا کنم. برای پیدا کردن لوئینی Luini ناگزیرم از جلوی کلیسا عبور کنم و در یکی از کوچه پس کوچههای ضلع شرقی کلیسا دنبالش بگردم. لوئینی در واقع یک نانوایی است که اغلب میلانیهای اصیل از آن خاطره دارند یا دستکم اسمش را شنیدهاند. البته وقتی از نانوایی در ایتالیا حرف میزنیم نباید تصویری از نانواییهای ایران در ذهنمان بیاید. نانواییها در اینجا، علاوه بر نان، هزار و یک غذای سرپایی و پیتزای کوچک و... هم میفروشند. به همین دلیل بیشتر میشود از آنها به عنوان فستفود فروشی یا کافه یاد کرد تا نانوایی. حالا برگردیم به لوئینی که حتی از دور هم میشود جایش را تشخیص داد. نه به خاطر تابلوی بزرگ و نئون و سر و صدا که اتفاقاً هیچکدام را هم ندارد، بلکه به خاطر صفی که همیشه جلویش تشکیل شده تا مردم یک به یک وارد شوند و خرید کنند. اینجا را خانمی به اسم جوزپینا لوئینی در سال ۱۹۴۹ بنا گذاشته. تصور کنید در ایتالیای خسته از جنگ، خانم لوئینی زادگاهش پولیا را رها میکند و به میلان میآید. اینکه چرا پولیا را ترک میکند معلوم نیست، اما شاید به این دلیل باشد که این منطقه نزد ایتالیاییها شوم و منحوس است. در قرون وسطا محل سوزاندن طاعونزدهها بوده و بعدتر هم جای نگهداری بیماران روانی. بسیاری از ایتالیاییها معتقدند وقتی یک انسان بدجنس و گناهکار میمیرد، روحش در آنجا بیدار میشود. پس بیایید به خانم لوئینی حق بدهیم که زار و زندگیاش را جمع کند و همراه خانوادهاش به میلان مهاجرت کند. در میلان، جوزپینا لوئینی کسبوکار خانوادگیاش را بر پا میکند و چندی نمیگذرد که نانهایش چنان معروف میشود که همهی هتلها بر سر اینکه نان خانم را داشته باشند دعوا میکنند. اما این نانهای معمولی چیزی نیست که بتواند او را راضی کند. او دنبال ارائهی محصولی میگردد که بتواند همه را به نانوایی بکشاند. یک روز که بین نوشتهها و دستور غذاهای پدربزرگ مرحومش در جستوجو بوده، ناگهان اسمی توجهش را جلب میکند: پانزروتی Panzerotti . او بر اساس دستور پدربزرگ شروع میکند به پخت پانزروتی. پانزروتی در واقع خمیریاست که توی شکمش چیزهای مختلف میگذراند و آن را توی روغن سرخ میکنند. چیزی شبیه پیراشکی (البته اگر این را به هر میلانی بگویید ممکن است با شما برخورد فیزیکی کند که نه خیر، این پیراشکی نیست پانزروتی است.) سادهترین شکل پانزروتی و البته من فکر میکنم خوشمزهترینش، مخلوطی از گوجه فرنگی، پنیر پارمزان، پنیر موتزارلا و پنیر ریکوتا را در دل دارد. حالا دیگر پانزروتی یکی از خوشمزهترین چیزهایی است که میشود در میلان پیدا کرد و از هر ده نفری که توی صف نانوایی ایستادهاند، تقریباً هشت نفرشان برای خوردن پانزروتی منتظرند. بزرگترین افتخار پسران خانم جوزپینا که حالا نانوایی را اداره میکنند، این است که بچههایی که در سالهای بعد از جنگ سر راه مدرسه میآمدند و در گوشهی مغازه پانزروتی میخوردند، حالا دست نوههاشان را میگیرند و با هم به این ضیافت خوشمزه میآیند. بیشتر این اطلاعات را سیمون به من میدهد. هیچکدام از کارکنان نانوایی وقت -یا شاید اجازه- ندارند که دربارهی نانوایی توضیح بدهند، اما کارتِ سیمون، مدیر روابط عمومیشان، را میدهند که برایش ایمیل بزنم. سیمون در فاصلهای کوتاه جواب پرسشهایم را میدهد، اما نمیپذیرد که برای گرفتن عکس به محل پخت نانوایی بروم و با کسانی که آنجا کار میکنند صحبت کنم. طبق قانون هرکس که پایش به آن پشت میرسد باید بیمه شده باشد تا در مقابل هر اتفاق نامنتظرهای مسئولیتی متوجه صاحبان حرفه نباشد. توضیح من دربارهی اینکه برای رفتوآمد به اروپا بیمه هستم و نباید نگران باشند فایدهای ندارد و آنها ترجیح میدهند ریسک نکنند. سیمون برایم مینویسد که هر سؤالی داشته باشم با افتخار جواب میدهد. سؤال دیگری ندارم فقط شما هم در جریان باشید که لوئینی هم مثل شربتاوغلی در هیچ کجا شعبه ندارد! سه رنگ در ۱۹۲ صفحه رقعی با جلد نرم چاپ و با قیمت ۴۵ هزار تومان روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...