جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
توی دروازه۱/ یک بازگشت رؤیایی با یک گل دیدنی
کتاب «توی دروازه۱» (بازگشت رؤیایی)، نوشته الکس مورگان، به همت نشر پرتقال به چاپ رسیده است. دِوین آرزو داشت کاپیتان تیم فوتبال مدرسهشان شود، اما چگونه میتوانست به عضویت تیمی در بیاید که او را نمیشناختند؛ جایی که دوستی نداشت و امیدی هم به پیدا کردن دوست جدید نبود. شاید اگر مدرسهاش تغییر نمیکرد، هرگز کاپیتان نمیشد و با دوستان جدیدش سرنوشت فوتبال دختران در تیم کانگوروها را تغییر نمیداد. الکس مورگان در سال ۲۰۰۹، به عنوان جوانترین بازیکن به عضویت تیم ملی فوتبال زنان ایالات متحدهی امریکا درآمد و در جام جهانی فیفا ۲۰۱۱ شرکت کرد. سال ۲۰۱۱، در مسابقات انتخابی فوتبال حرفهای زنان، نفر اول شد و موفق شد در المپیک ۲۰۱۲، در تیم فوتبال زنان ایالات متحده جا بگیرد. در المپیک تابستانی ۲۰۱۲ لندن، مورگان همراه با تیم امریکا اولین مدال طلای المپیکش را به دست آورد. آنها در مسابقهای که حدود ۳۰۰/۸۰ تماشاچی داشت، یعنی پرتماشاچیترین مسابقهی فوتبال تاریخ المپیک، ۱-۲ تیم ژاپن را شکست دادند.قسمتی از کتاب توی دروازه۱ (بازگشت رؤیایی):
بهخاطر ترکیب جدید تیممان بدجوری دلهره داشتم و احساس گناه میکردم. خب، راستش ترکیب جدید میرابل بود، نه ما. انگار کار من به عنوان کاپیتان دوم این بود که وقتی میرابل داشت تمام حرفها را میزد، فقط بایستم کنارش و سر تکان بدهم. مامان، بابا و مِیزی توی محوطهی پارکینگ منتظرم بودند. با هم رفتیم خانه. مِیزی هم کل راه فقط غر زد. بهانه میگرفت و میگفت: «قول داده بودین توی بازی فوتبال بعدیِ دِوین، بهم آبمیوهی پاکتی بدین. اگه قرار باشه به همهی این مسابقهها بیام، باید جایزه بگیرم!» مامان آهی کشید. «خب یادم رفت برات بخرم. بهت که گفتم.» با اینکه طبق قانون خانهمان، آبمیوه و نوشابه و خوراکیهای شیرین ممنوع بودند، گاهی برای جایزه و یا توی مناسبتهای خاص چندتایی گیرمان میآمد. کاش بزرگترین دغدغهی زندگی من هم نخوردن آبمیوهی پاکتی بود. بدون اینکه حرفی بزنم، آهی کشیدم و همانطوری زل زدم به بیرون پنجره. وارد مسیر ورودی خانه شدیم. مامان و بابا نگاههایی رد و بدل کردند. بعد مامان گفت: مِیزی، بیا تو و کمکم کن با همدیگه میز شام رو بچینیم. مِیزی که همانطور داشت غرغر میکرد، دنبال مامان رفت توی خانه. بابا توپ فوتبالی را از توی صندوق برداشت و بهم پیشنهاد داد: «میخوای قبل از شام چند تا توپ بزنیم؟» شانه بالا انداختم. بدم نمیآمد.الکس مورگان
رفتیم حیاطپشتی. بابا توپ را پرتاب کرد طرفم و من هم با بیحالیِ تمام شوتش کردم. همینطوری در سکوت، توپ را به همدیگر پاس میدادیم و شوت میکردیم. انگار بابا داشت بهم فرصت میداد خودم را خالی کنم. بالاخره پرسید: «خب، دِوین، حالا حالش رو داری بهم بگی چی اذیتت میکنه؟» نفس بلندی کشیدم؛ آنقدر محکم توپ را شوت کردم که از روی حصار پرواز کرد و رفت توی حیاط همسایه. بابا خندید. فکر کنم الان دیگه حالت جا اومد. واقعاً هم حالم جا آمده بود. قبل از اینکه بفهمم چه میکنم، قضیهی میرابل و مربی فلورس را که روی قلبم سنگینی میکرد، ریختم بیرون. وقتی همهی ماجراهایی را که اتفاق افتاده بودند برایش گفتم، دیگر زار میزدم. «یعنی همه ازم متنفر میشن؟» بابا بازوهایش را دورم حلقه کرد و محکم بغلم کرد. گفت: «آروم باش. هیچکس قرار نیست ازت متنفر بشه. انگار این میرابل خانم شخصیت پُرقدرتی داره. مطمئنم همهی دوستهات وضعیت تو رو درک میکنن.» شخصیت پُر قدرت! توی دلم خندیدم. این طوری هم میشد او را توصیف کرد! بابا دنبال حرفش را گرفت: «میتونم انگیزهش رو درک کنم که چرا هر کاری میخواد انجام میده، حتی با اینکه راه مناسبی رو انتخاب نمیکنه. مربی فلورس باید تیم رو بیشتر هدایت کنه. نمیشه میرابل رو مقصر دونست که میخواد رهبری رو به دست بگیره. میخوای من بیام و دربارهی این مسائل با مربی حرف بزنم؟» توی دروازه ۱ (بازگشت رؤیایی) با ترجمه سیده سودابه احمدی در ۱۶۸ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۳۹ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...