جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیخود و بیجهت؛ زندگینامهی خودنوشت وودی آلن/ یک وودی دوستداشتنی
کتاب «بیخود و بیجهت» اتوبیوگرافی نابغهی ادبیات، سینما، موسیقی و تئاتر؛ وودی آلن، به همت نشر شورآفرین به چاپ رسیده است. آلن میگوید: حالا آمادهام که به دنیا بیایم. بالاخره وارد جهان شدم. جهانی که هیچ وقت توش احساس راحتی نخواهم کرد، هیچوقت نمیفهممش و هیچوقت نه تأییدش میکنم و نه میبخشمش. آلن استیوارت کنیگزبرگ، متولد اول دسامبر ۱۹۳۵. البته راستش من سی نوامبر نزدیکای نیمهشب به دنیا اومدم ولی والدینم تاریخ رو دادن جلو که یه روز به نفعم بشه. این کار هیچ منفعتی تو زندگیم نداشت. ترجیح میدادم به جاش یه ارث گنده برام بذارن. گرچه خونوادهم تو بروکلین زندگی میکردن، من تو بیمارستانی در برانکس به دنیا اومدم. ازم نپرسید چرا مادرم کشونکشون رفت تا برانکس که منو بندازه تو طشت. شاید بیمارستانه بشقاب مجانی میداده. ولی بههرحال، مادرم کشونکشون از بیمارستان برانکس برنگشت، بلکه همون جا تا دمِ مرگ رفت. درواقع، تا چند هفته اوضاع به مویی بند بود ولی اونطور که خودش میگه، آب خوردن مکرر باعث شد دووم بیاره. فقط همین یکی رو کم داشتیم که پدرم تنهایی منو بزرگ کنه. احتمالاً تا الان فهرست جرائمم به کلفتی تورات رسیده بود. گرچه با وجود داشتن پدر و مادری مهربون، باز هم خیلی عصبی بزرگ شدم. چرا؟ نمیدونم. مثل هلدن، خوشم نمیاد وارد چرندیات دیوید کاپرفیلدی بشم؛ ولی در مورد من، شاید دونستن راجع به والدینم براتون جذابتر از خودم باشه. مثلاً بابام تو بروکلین به دنیا اومد، اون هم زمانی که همهش مزرعه بود. اوایل توپ جمعکن تیم بروکلین داجرز بود، بعد هم شد متقلب بیلیارد و دلال شرطبندی. اون یه مرد کوچک اندام و یه یهودی سرسخت بود که لباسهای شیک میپوشید و موهاش رو مدل جرج رفت گریس میزد و میداد بالا. دبیرستان نرفت و تو شونزده سالگی وارد نیروی دریایی شد؛ یگانی خشن تو فرانسه که ملوان امریکایی رو به خاطر تعرض به یه دختر محلی کشتن. یه تیرانداز مدالآور که همیشه عاشق کشیدن ماشه بود و تا روزی که مرد اسلحه به همراه داشت؛ تو صدسالگی با کلهای پر از موهای خاکستری و نمره چشم بیست از بیست. آلن در این کتاب، وقایع سالهای زندگیاش را با طنزی که خاص خودِ اوست شرح میدهد.قسمتی از کتاب بیخود و بیجهت:
وقتی عقلم اومد سر جاش، زلیگ رو ساختم. از زمان پول رو بردار و فرار کن، به فرم مستند برای کمدی علاقه داشتم، ولی حالا تجربهم بیشتر شده بود. فیلمبرداری مثل گوردون ویلیس باهام کار میکرد و خودم هم تمایل داشتم فیلم رو سیاه و سفید بسازم که خودبهخود فروش کار رو کم میکرد (بعضی کشورها فیلمهای سیاه و سفید رو اکران نمیکنن و حتی همین الان هم تلویزیون بهسختی کارهای سیاه و سفید رو قبول میکنه). زلیگ درباره این بود که چطور همه دلمون میخواد مورد پذیرش قرار بگیریم، تو جمع جابیفتیم و کسی رو آزرده نکنیم. اینکه چطور شخصیت متفاوتی از خودمون رو به مردم ارائه میدیم، بسته به این که کدوم شخصیت بیشتر راضیشون کنه. مثلاً وقتی شخصیت اصلی با کسی مواجه میشه که به موبی دیک علاقه داره، سعی میکنی چیزهایی بگه که کتاب رو ستایش کنه و وقتی پای کسی در میون باشه که از کتاب بدش میاد، شخصیت زلیگ هم همرنگ جماعت میشه و از کتاب بدش میاد. در نهایت این وسواس فکری به پیروی از دیگران، به فاشیسم ختم میشه. نامه رو نوشتم و تو مدتی که منتظر کارهای پیش تولیدش بودم، کمدی نیمهشب تابستان رو نوشتم. هدف از این یکی فقط تمجید بیرون شهر، جنگل و جادوی منسوب بهشون بود. همینطور شوخی با عشق و مشکلات زندگی متأهلی یه سری آدم جالب. به یونایتد آرتیستز گفتم هر دو رو همزمان فیلمبرداری میکنم. از این خوششون اومد و تشنهی سودآوری هم بودن. اینطور به نظرشون اومد که کار سختی نخواهد بود، بهخصوص اگه نابغهی کمدی باشین. که خب معلوم شد نیستم و اصلاً هم کار سادهای نبود. ولی مشکلات، فنی نبودن. کار سختی نبود که چند تا صحنه از کمدی نیمهشب تابستان رو ضبط کنیم و بعد همونجا یا به جای اطراف، لباسها رو عوض کنیم و چند تا صحنه از زلیگ رو بگیریم. مشکل ذهن بود. خیلی سخت بود که از نظر عاطفی تو یه دنیا قرار بگیری و بعد وارد دنیای دیگهای بشی. من تو حفظ تعهد به یه داستان و بعد تغییر ناگهانی این انرژی روانی و بازیابی ابزارهای لازم برای شخصیتها و داستانی کاملاً متفاوت، دچار مشکل شدم. قسم خوردم که دیگه هرگز این کار رو تکرار نکنم. کمدی نیمهشب تابستان خیلی زیبا و جادویی از آب در اومد و هیچکس ازش خوشش نیومد یا نرفت تماشاش کنه. زلیگ سرنوشت خیلی بهتری داشت و از اون زمان اسم زلیگ وارد فرهنگ عامه شده، ولی همیشه ازش برای توصیف یکی از ویژگیهای ثانویه اون شخصیت استفاده میشه. معمولاً وقتی به کارش میبرن که بخوان راجع به کسی صحبت کنن که همه جا سر و کلهش پیدا میشه، تو رویدادهای مهم، کنار آدمهای پولدار و مشهور، یه ناموجودِ همه جا حاضر. ولی معنای اصلی زلیگ باید برای توصیف کسی به کار بره که دائم موضع خودش رو رها میکنه و یه موضع جدید و مورد قبول دیگران رو انتخاب می کنه. بیخود و بیجهت را پویا بهاری خرم ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۸۹ صفحه رقعی با جلد نرم و قیمت ۷۵ هزار تومان چاپ و روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...