جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: دارن شان
زاده دومین روز ژوئیهی ۱۹۷۲ در لندن. نویسندهای که بیشترِ آثارش فانتزی و محبوب کودکان و نوجوانان در سراسر جهان است. از آنجا که بهطرز عجیبی کودک ناآرامی بود، هیچ مهدکودکی او را قبول نمیکرد. شش سال داشت که همراه با خانواده به ایرلند مهاجرت کرد. پس از گذراندن دوره کالج، دو سال در یک شبکه تلویزیونی کار کرد. بعد از آن بود که نوشتن و خلق آثار جدید را در زندگیاش آغاز کرد و از سال ۱۹۹۹، آثارش کمکم به مرحلهی چاپ رسید و «سیرک عجایب» را در سال ۲۰۰۰ منتشر کرد. شان برای سرگرمی نگارش این کتاب را آغاز کرده بود، اما چاپ و انتشار آن با استقبالی نامنتظره همراه شد. او حتی خودش هم تصور نمیکرد که «سیرک عجایب» با چنین استقبالی روبهرو شود، این استقبال چشمگیر و فروش فوقالعاده این اثر سبب شد تا شان نویسندگی را بیوقفه ادامه دهد. البته به شکل متمرکز برای کودکان. در پنج سال پس از آن، یازده کتاب از دارن شان به چاپ رسید که به بیست زبان ترجمه شدهاند و اگر کشورهایی را که از قانون کپی رایت حمایت نمیکنند جزء آمار نیاوریم، این آثار شان در مجموع ۸٫۹ میلیون نسخه به فروش رفت. دارن شان بعدها حق اقتباس این آثار را به کمپانی یونیورسال فروخت. کتابهایی با موضوع کمیک، موسیقی پاپ و راک، فوتبال، ورزش شنا و پیادهروی علاقهمندیهای دارن شان است. همچنین او علاقهی خاصی به سفر و دیدن نقاط جغرافیایی گوناگون دارد و بسیاری از ایدههای خود را در خلال همین سفرها شکار کرده است. برادر تا پای مرگ، دریای خون، جزیره گرگها، جلاد لاغر، قصر مردگان، شکارچیان غروب و سایهی مرگ از جمله آثار ترجمهشدهی دارن شان به زبان فارسی است.قسمتی از کتاب سایهی مرگ (نبرد با شیاطین ۷) نوشته دارن شان:
نمیگذارم فکر فرار حواسم را پرت کند. همچنان روی سپر انرژی متمرکزم. زود خسته میشوم، چون اینجا انرژی جاری در هوا کم است. شاید تا دو دقیقه دیگر هم بتوانم سپر را حفظ کنم، ولی در این مدت باید کارمان را... چیزی قدرتمند، یواشکی از پنجره طبقه اول بیرون میآید. هیولا نیست، ولی آدم هم نیست. جانوری است از هر هیولایی خطرناکتر. هیولای ناشناس با تشر از کُندایی که پنجرهی نور را باز نگه داشته است چیزهایی میپرسد و بعد با بلندترین صدایی که میتواند از گلویش بیرون بدهد نعره میکشد. فریادش در راهروها و راهپلهها میپیچد و بالا میآید. هیولاهایی که با سپر دفاعی سروکله میزنند یک لحظه دست از کار میکشند تا با جیغهای گوشخراششان پاسخ آن فریاد را بدهند. هیولای تازه از راه رسیده و اسرارآمیز از پنجرهی شکستهی اتاق بیرون میپرد، چنگالهایشان را در ضخامت دیوار فرو میبرد و مثل عنکبوتی که به موتور جت مجهز شده باشد، بهسرعت از ساختمان بالا میآید. دهانم را باز میکنم تا برای هشدار دادن به شارمیلا فریاد بکشم، ولی قبل از آنکه کلمهای از دهانم بیرون برود، هیولا خود را از لب بام بالا میکشد و با نگاهی شرارتبار به ما چشم میدوزد. هیولا شکل یک زن را دارد، ولی پوستش توده آشفتهای پر از زخم و تاول است. از دهها بریدگی و سوراخ روی بدن ژلهمانندش، چرک بیرون میزند. دهانش مثل شکافی سرخ و بریدهبریده است. در صورت مسخره، متعفن و زردش، چشمهایش مثل دو تا انگشتانهی سبز به نظر میآیند. و فقط روی چند لکه از پوست سرش مو روییده است. تکه پارههایی که به جای لباس پوشیده است انگار بدن پر از کورک و زخمش را بهشدت آزار میدهند. هیولا به هلیکوپتر اشاره میکند که چیزی نمانده است تا فرود بیاید، و کلماتی جادویی را رو به آن فریاد میکشد. ملخهای هلیکوپتر میلرزند و بعد، از حرکت میافتند. هلیکوپتر بهشدت تکان میخورد، چند بار دور خودش میچرخد و بعد، از فاصلهی چند متری بالای بام، سرنگون میشود. همزمان با سقوط هلیکوپتر، صدایی تیز و گوشخراش بلند میشود. بعد هلیکوپتر به زمین میخورد و منفجر میشود. صدای انفجار بلندتر و خشنتر از هر صدایی است که انتظار داشتم توی فیلمهای سینمایی بشنوم. شیشهی تمام پنجرههای اطراف خرد میشود. گلوله عظیمی از آتش به هوا بلند میشود و آسمانِ پیش از غروب را به رنگ سرخ درمیآورد. شارمیلا و کیلان روی زمین پرت میشوند و دِرویش بیهوش هم از روی تخت سُر میخورد و پایین میافتد. فقط من و آن زن هیولایی سر جایمان ایستاده ماندهایم؛ ما با سپری از نیروهای جادو مانند، خود را از ضربه انفجار حفظ کردهایم. احساس میکنم سپری که در برابر هیولاهای پشت درِ بام ایجاد کردهام، از بین میرود و هیولاها پشت سرم روی بام میریزند؛ ولی دیگر به آنها توجه نمیکنم. حالا دشمن خطرناکتری دارم که باید با آن بجنگم. خرید کتاب سایهی مرگ (نبرد با شیاطین ۷)
در حال بارگزاری دیدگاه ها...