عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بازنشسته/ کنایهای به جامعهی شکمسیر
رمان «بازنشسته»، نوشتهی فریدریش دورنمات، به همت نشر برج به چاپ رسیده است. نوشتن رمان پلیسی برای دورنمات روش و شیوهی مطمئنی بود تا اولاً خودش را از دورههایی که دچار بحران خلاقیت میشد نجات دهد و ثانیاً به او این امکان را میداد تا به نظریهاش پایبند باشد و به منظور دلخواهش برسد. خودش میگوید: «انتظاراتی که متولیان هنر از هنرمند دارند، روزبهروز بیشتر میشود. کمالگرایی دیگر شده هدف. تاب کمترین نقص و لرزشی را از هنرمند ندارند. از هنرمند انتظار میرود تا به مرحلهای از کمال برسد که خودِ متولیان هنر در تفسیرهایشان به آثار کلاسیک نسبت دادهاند. کمترین لغزش یعنی کنار گذاشتن هنرمند. به همین سبب، جوی ایجاد شده که دیگر باید ادبیات را مطالعه کنیم نه خلق. چطور هنرمند میتواند در این دنیای فاضلها و ادیبها دوام بیاورد؟ پرسشی است که اذیتم میکند و هنوز برایش پاسخی ندارم. شاید بهترین راه این باشد که رمان پلیسی بنویسد: هنر را جایی به کار بگیرد که به ذهن هیچکس نمیرسد. ادبیات باید آنقدر سبک بشود که در ترازوی نقد ادبیِ امروز وزنی را نشان دهد. فقط به این طریق است که دوباره وزن پیدا میکند.»
شخصیت اصلی «بازنشسته» بازرسی است شکمپرست به نام گوتلیب هُش اشتتلر، انگار برادر دوقلوی بازرس برلاخ در رمانهای بسیار موفق دورنمات، قاضی و جلادش و سوءظن. خود دورنمات در جاهایی از دستنوشتههایش نام این دو را با هم اشتباه کرده.
«بازنشسته» که دورنمات در ۱۹۶۹ شروع به نوشتنش کرده بود، ناتمام ماند. بعد از فوت دورنمات، نویسندهی معروف سوئیسی، اورس ویدمر (۱۹۳۸-۲۰۱۴)، که از او رمان «آقای آدامسون» به فارسی ترجمه و منتشر شده، به درخواست نشریهی سوئیسی weltwoche «بازنشسته» را به پایان برد. اورس ویدمر در پایان با سعی در رعایت سبک و فضاسازیهای دورنمات، خودِ دورنمات را در کل در نظر گرفته. نوعی پاستیش، نوعی تقلید آگاهانه و ستایشگرانه. صحنهی گورستان، صحنهی توصیف باغ مسکونی نویسنده، صحنهی دورهمنشستن بازرس و تبهکارها، خواننده را به یاد قاضی و جلادش میاندازد؛ حتی تشبیه نویسنده به غولی در تاریکی یادآور ورود خود دورنمات در فیلمی است که ماکسیمیلیان شل در سال ۱۹۷۵ از کتاب «قاضی و جلادش» ساخت. در جایی دیگر که سخنرانی نویسنده از رادیو پخش میشود، بازرس میگوید که نویسنده دارد دربارهی «لخ والِسا یا یک همچه آدمی» سخنرانی میکند که باز اشاره به نمایشنامهی آخترلو اثرِ دورنمات است و احتمالاً به مقالهها و سخنرانیهای دورنمات دربارهی مثلاً واتسلاو هاول، گورباچف، اَیناشتین.
رمان بازنشسته نور تازهای میتاباند به قضیهی خود دورنمات. بازرس بازنشستهی رمان شروع میکند به رفتن سر وقت مواردی که در طول خدمتش حل نشده و ناتمام مانده بودند -درست مثل خود دورنمات که در آن زمان میرفت سراغ متنهای بیسرانجامش. فکر میکرد دیگر دورهی نویسندگیاش تمام شده و نمیتواند بنویسد. رمان بازنشسته نوعی موازیسازی است که به طنز بیشتر شباهت دارد. شاهدی برای این نظریهی دورنمات که در دوران سخت آدم باید جایی هنرش را نشان بدهد که کسی فکرش را نمیکند، یعنی در نوشتن رمان پلیسی.
قسمتی از کتاب بازنشسته:
صبح روز بعد که بازرس با خاطری آسوده به آپارتمانش در خیابان گزلشافت برگشت (باران سیلآسا میبارید)، دید که روی کاناپهی قدیمی چرمیاش در اتاق کار بازیل فویتس، نقاش، به خواب عمیقی فرورفته و به نظر که مست هم بود و وقتی بازرس رفت به آشپزخانه و به حمام، نظرش بهشدت تأیید شد. بازرس چارهای نداشت جز اینکه برود و از خانم گِواندِر در طبقهی همکف خواهش کند که بیاید بالا، گرچه یکشنبه بود و آن هم اولین یکشنبهی برگزاری مراسم قبل از کریسمس.
خانم گواندر غر زد: «همهاش بهخاطر اینه آقای دکتر، که شما هیچوقت درِ آپارتمان رو قفل نمیکنین. معجزهست که تا حالا از خونهی شما دزدی نشده. البته ظاهراً هیچوقت کسی نمیآد خونهی پلیسها دزدی.»
بازرس که داشت در اتاق بغلی لباس عوض میکرد جواب داد که او دیگر پلیس نیست و گفت که خود خانم گواندر خیلی خوب میداند که او دوست ندارد کسی دکتر صدایش کند.
توی اتاق کار تلفن زنگ میزد.
بازرس جورابهای کلفت قرمز به پا داشت. از کفش متنفر بود. توی خانه زمستانها جورابپوشیده راه میرفت و تابستانها پابرهنه. رفت پای تلفن. وانتسنرید بود. دستور داد: «فوری بیاین دفتر.»
بازرس جواب داد: «اولاً که من بازنشستهام. ثانیاً امروز یکشنبهست.»
خانم گواندر هنوز با سطل و دستمال نظافت و جارو توی حمام مشغول بود و اینور و آنور میرفت.
بازیل فویتس که تلاش میکرد از روی کاناپه بلند شود، افتاد روی زانوها. بهزحمت پرسید: «من کجام؟»
بازرس جواب داد: خونهی من!
بازیل فویتس گفت: «من همهش داشتهم بیوهزن نقاشی میکردم. یک نقاشی اندازهی غول، با صدها زنِ بیوه. اثر اصلی بین کارهام. دنیا دست بیوهزنهاست. بیوههای پولدار، بیوههای خوشحال، بیوههای حریص، بیوههای آبستن...» کمی مکث کرد: «چرا این جام؟»
بازرس گفت: خبر ندارم.
فویتس کنجکاو شد: «از کی تا حالا؟»
بازرس گفت: «از اینم خبر ندارم!»
فویتس گفت: «تو اصلاً نباید جرمشناس میشدی.»
بازرس تأیید کرد: «این رو قبول دارم.»
بازیل فویتس فکری کرد و گفت: «شاید برای تموم شدن اون کارِ بیوههام جشن گرفته بودم.»
بازرس سر تکان داد: «شاید.»
بازیل فویتس یادش آمد: «ما وقتی با هم آشنا شدیم که یک شب من ساعت سه از مجسمهی بچهخور وسط آبنمای میدون بالا رفته بودم.»
بازرس سر تکان داد: «آره، میدونم.»
بازنشسته را محمود حسینیزاد ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۱۴۱ صفحهی جیبی با جلد نرم و قیمت ۵۰ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.