جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
۱۰ نکته در مورد بولگاکف که شاید ندانید!
میخائیل بولگاکف (۱۹۴۰-۱۸۹۱) همچون رمانهای مشهورش، محصور در رمز و رازها بود. زندگی او سرشار از امور عجیب و غیر عادی و شایعات گوناگون بود. آثارش که در قرن بیستم در اتحاد جماهیر شوروی توقیف میشدند، حالا در سطح جهانی به شکل گستردهای خوانده میشوند و به خاطر مفاهیم بی سابقهی موجود در آنها ستایش میشوند. در زیر ۱۰ نکته از زندگیِ این نویسنده بزرگ را مرور میکنیم: - بولگاکف حرفهاش را در ۳۰ سالگی عوض کرد و نویسنده شد. بولگاکف از پیشینهی خانوادگی ثروتمندی برخوردار نبود، به عنوان دانش آموزی موفق در دانشکدهی پزشکی دانشگاه کیِف ثبت نام کرد. در این راه او از طرف عموهایش تشویق میشد، عموهایی که هر دو پزشک بودند؛ یکی در مسکو و دیگری در ورشو. در جنگ جهانی اول، برای نخستین بار مفهوم نجات جان انسانها را در یک بیمارستان نظامی تجربه کرد. البته در جنگ داخلی روسیه هم پیشگام بود و با بیماریهای خطرناکی هم روبرو شد. او در ۳۰ سالگی به مسکو رفت و به تدریج نوشتن بدل به دغدغهی اصلیاش شد. -بولگاکف مورفین استعمال میکرد و تجربیات او منجر به خلق رمان مورفین شد. نخستین باری که بولگاکف از مورفین استفاده کرد برای مصارف پزشکی بود. مورد استفاده، کودکی بود که درگیر بیماری عفونی دیفتری بود. بولگاکف به عنوان یک اقدام احتیاطی، تصمیم گرفت خودش را واکسینه کند و در نتیجه بدنش واکنش شدیدی به تزریق واکسن نشان داد. برای کاهش درد، او مورفین استفاده کرد و به زودی به مورفین اعتیاد پیدا کرد. تجربههای بولگاکف بعدها در رمان مورفین مورد استفاده قرار گرفت. او البته بعدها موفق به بازیابی خود شد. -بولگاکف نمایشنامهی بسیار موفقی در اتحاد جماهیر شوروی نوشت. هرچند بیشتر آثار او در طول زندگیاش مورد نکوهش قرار گرفتند و سانسور شدند، اما از یکی از آثار بولگاکف که نمایشنامه بود به خوبی تقدیر شد. این نمایشنامه بر اساس رمان گارد سفید نوشته شده بود. بنا به دلایل ایدئولوژیک، نام این نمایشنامهی اقتباسی به "روزهای توربین" تغییر یافت. برخی از دیالوگها تغییر پیدا کرد و یا به کل حذف شد و در انتها ی اجرا هم سرود ملی پخش شد! علی رغم تمامی این مسائل، یکی از عوامل اصلی موفقیت روزهای توربین این بود که استانیسلاوسکی، کارگردان بزرگ تئاتر، کارگردانیِ اجرای این نمایشنامه را بر عهده گرفت. -آثار بولگاکف عموما سانسور میشدند و آپارتمانش گاه و بی گاه مورد هجوم پلیس قرار میگرفت و کل آپارتمان تجسس میشد. آثار بولگاکف هیچگاه از تیغ سانسور در امان نبودند. او نویسندهای جسور و با دانش بود که از بیان عقایدش، حتی در چارچوب همان سیستم بسته هم ترسی نداشت. وقتی نوشتن یکی از رمانهای جنجالیاش با عنوان قلب سگی به پایان رسید، او قسمتهایی از این رمان را در حضور تعدادی از نویسندگان خواند. در نتیجهی یک اقدامِ قابل پیشبینی، تعدادی از اعضای پلیس مخفی با لباس شخصی نیز در آن جلسه حضور داشتند. بر اساس گزارش آنها، این رمان به کل مخالف تمامی باورهای انقلاب کمونیستی است و میبایست به سرعت توقیف شود. بر همین اساس، آپارتمان بولگاکف مورد هجوم پلیس قرار گرفت و تنها دو نسخهی دست نویسِ موجود رمان توقیف و مصادره شد. سه سال بعد، بولگاکف موفق شد نسخههای دستنویس را بازپس گیرد اما رمان همچنان اجازه چاپ نداشت. قلب سگی بالاخره نخستین بار در سال ۱۹۸۷ منتشر شد، درست ۶۰ سال بعد از کامل شدنش و سالها بعد از اینکه نویسنده درگذشته بود. -بولگاکف نخستین کپی از مرشد و مارگریتا را در دهه ۱۹۳۰ سوزاند! کار بر روی رمان مرشد و مارگریتا سالها ادامه داشت. بولگاکف در دههی ۱۹۲۰ نگارش این رمان را آغاز کرد و در دههی ۱۹۳۰، تصمیم گرفت کل دستنویسها را بسوزاند! گفته میشود این اقدام جنون آمیز، در نتیجهی سانسور یکی دیگر از آثار او اتفاق افتاد. بولگاکف در سال ۱۹۳۲ مجددا به سراغ نوشتن این رمان رفت، البته با تغییر پیرنگ و افزودن دو شخصیت مهم-مرشد و مارگریتا. او کار بر روی این رمان را تا روزهای آخر عمر ادامه داد، در شرایطی که چنان درگیر مبارزه با بیماری بود که مجبور میشد با صدای بلند کلمات را دیکته کند تا برایش بر روی کاغذ بنویسند. او رمان را به همسرش النا سپرد و النا کارهای مربوط به چاپ رمان را به سرانجام رساند. -مردم عادی و واقعی الهام بخش بولگاکف در آثارش بودند. بولگاکف برای آثارش از جهان خارجی الهام میگرفت. اگرچه، حرفه او به عنوان پزشک، در آثارش نیز منعکس شده و حتی میتوان با تاریخ روسیه در قرن بیستم از خلال این آثار مواجه شد. مردم دور و بر بولگاکف، بالاخره جایی در میان صفحات آثار او ظاهر میشدند. شخصیت ماندگار پروفسور پرئو براژنسکی در رمان قلب سگی، آشکارا برگرفته از عموی اوست که در مسکو پزشک زنان بود. در آخرین رمانش مرشد و مارگریتا، شخصیت مارگریتا آشکارا گرته برداری شده از همسر سوم بولگاکف یعنی الناست. حتی گربهی شیطانی، بهموت، هم در دنیای واقعی نسخهی رونوشتی داشته! هرچند او در دنیای واقعی گربه نبوده و سگ سیاه بزرگی متعلق به خود بولگاکف بوده است. -خانه توصیف شده در گارد سفید، کپی دقیقی از خانهی بولگاکف در کیِف است. خانهای که خانوادهی نویسنده در کیِف در آن زندگی میکردند با جزئیات دقیق در گارد سفید توصیف شده است. علت این مسئله این است که بولگاکف ایام جوانیاش را در این خانه گذرانده بود و خاطرات زیادی داشت. البته در زمان انتشار رمان، این خانه صاحبان جدیدی داشت ولی بولگاکف با استفاده از تصویرهای ذهنیاش به شکل دقیقی آن را توصیف کرده است. بعد از انتشار کتاب، صاحبان جدید تلاش کرده بودند گنجی را که وصفش میرفت در پشت یکی از دیوارها پنهان شده را پیدا کنند، هر چند در جهان واقعی این گنج اصلا وجود خارجی نداشت! شکارچیان گنج، امیدوارانه در پی یافتنش، کل خانه را ویران کردند و پشت هر دیوار را برای یافتن این گنج به دقت میگشتند! -بولگاکف روابط دشواری با استالین داشت. برخلاف بسیاری از همنسلانش و برخلاف بسیاری از روشنفکران آن دوران، بولگاکف مصمم بود در روسیه بماند و کارش را ادامه دهد. استالین ستایشگر تعدادی از آثار بولگاکف بود و انتقادات تند و تیزی را نسبت به آثار دیگری از این نویسنده داشت. گفته میشود او اجرای گارد سفید را بر روی صحنه بارها دید اما دستورِ توقیف تعداد دیگری از آثار این نویسنده را صادر کرد. در سال ۱۹۳۰، بولگاکف نامهای به استالین نوشت و از او درخواست کرد تا اجازهی خروجش از اتحاد جماهیر شوروی صادر شود. نامهی او سبب شد تا استالین شخصا به این نویسنده تلفن کند؛ بولگاکف اجازه پیدا نکرد از مرزهای روسیه خارج شود و تا مرگ نابهنگامش در سال ۱۹۴۰ در روسیه باقی ماند. -مرگ بولگاکف ناگهانی و نابهنگام بود. بولگاکف درست به مانند پدرش در ۴۸ سالگی بر اثر بیماری کلیوی درگذشت.سالهای پایانی عمرش سخت و دردناک بود. با کم شدن سوی چشمش، خودش دیگر چیزی نمیتوانست بنویسد. برخی به او پیشنهاد کردند تا به اعتیادش به مورفین برگردد تا بتواند واپسین اثرش مرشد و مارگریتا را تکمیل کند! اما مورفین هم برای نویسندهی در حال احتضار دیگر کارساز نبود.-بولگاکف گوگول را ستایش میکرد و سنگ قبر این دو با هم متحد هستند!
نیکلای گوگول برای بسیاری از نویسندگان ستایشبرانگیز بود و بولگاکف هم از این قاعده مستثنی نبود. بولگاکف در گورستان نووُدِویشی در مسکو در میان هنرمندان و مشاهیر بسیاری از جمله گوگول به خاک سپرده شده است. به شکل کاملا اتفاقی، بیوهی بولگاکف، النا، متوجه شد که سنگ قبر گوگول (یک سنگ گرانیت بزرگ) برداشته شده تا مجسمهی نیم تنهای از او جایگزین این سنگ قبر شود. النا ترتیبی داد تا این سنگ را بدست آورد و آن را بر روی قبر بولگاکف قرار داد.بعد از مرگ، بولگاکف متحد مردی شد که بسیار ستایشش میکرد و بسیار تحت تاثیرش بود. کسی که هیچگاه در طول زندگیاش او را ملاقات نکرده بود. *ترجمه اختصاصی برای جی مگ منبع : theculturetrip
در حال بارگزاری دیدگاه ها...