جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: ۶۸؛ پاریس، پراگ، مکزیک
کتابی است از کارلوس فوئنتس و چاپ نشر خرد سرخ. سال ۶۸ در پاریس، پراگ و مکزیک چیزی جز نتیجهی یک تاریخ ناتمام نیست. در فرانسه، جوانهای پاریسی نارضایتی خود را علیه نظم محافظهکار، سرمایهدار و مصرفگرا مطرح میکنند؛ نظمی که تعهدات انسانی جنگ علیه فاشیسم را فراموش کرده است. در موازات با انتقاد فرانسویها از دنیای سرمایهداری، جوانان کشورهای محور شوروی هم به نظم حاکم کرملین معترض شدند. اما اوج حوادث در پراگ بود، جایی که الگوی سوسیالیسم انسانی دوبچک، با ارتش سرخ از یک سو و با جهان سرمایه از سوی دیگر میجنگید و جنبش ۶۸ مکزیک، جنبشی نه مستقیم، که ضمنی علیه قدرت همسایهی سلطهطلب، ایالات متحده امریکا بود. به قول اوکتاویو پاس، مطالبهای دموکراتیک یا به قول خوئل اورتگا، مطالبهای انقلابی. به مانند مِی پاریس و بهار پراگ، سال ۶۸ مکزیک هم شکست خورد و به پایان رسید. اما آیا این شکستها، در واقع شکستهای پیروسی نبودند؟ شکستهایی ظاهری که ثمرهی آن در بلندمدت ظاهر میشود: شکستهای پیروسی و پیروزیهای مدتدار.قسمتی از کتاب «۶۸؛ پاریس، پراگ، مکزیک»:
روسها زمانی در پراگ محبوب بودند؛ زیرا در سال ۱۹۴۵ آزادیخواهانی محسوب میشدند که شیاطین هیتلری را شکست داده بودند. حالا چگونه میتوان باور کرد که با تانکهایشان وارد پراگ شوند، آن هم برای نابود کردن کمونیستها با پرچم کمونیسم، درست زمانی که باید پیروزی کمونیسم چک را بر پایهی اندیشهی انترناسیونالیسم سوسیالیستی جشن بگیرند؟ چگونه میشود این را فهمید؟ خشم آن زمان برملا شد که دخترکی به سرباز شوروی که روی تانکش نشسته بود دسته گلی میدهد؛ سرباز نزدیک میشود، دخترک به صورت سرباز تف میاندازد. حسرت زمانی دیده شد که بسیاری از سربازان شوروی میپرسیدند ما کجاییم؟ اگر آمدهایم کمونیسم را از چنگال امپریالیسم نجات دهیم، چرا از ما اینگونه استقبال میشود؟ با تف و لعنت، با مانعهای آتش؟ ما کجاییم؟ سربازان آسیایی میپرسیدند به ما گفتهاند میرویم تا شورشی در یکی از جمهوریهای شوروی را سرکوب کنیم. ما کجاییم؟ اینجا کجاست؟ همانطور که آراگون گفت: «ما که همهی عمرمان را به امید آینده میگذرانیم.» اینجا کجاست؟ خشم حضور دارد و طنز نیز، درست مانند چشمان کوندرا. از قطارهایی که بهشدت تحت مراقبت قرار دارند نیروهای پشتیبانی جماهیر شوروی از راه میرسند و سوتزنان گرداگرد شهر را میپیمایند و دوباره به نقطهی شروع میرسند. در مقابل هجوم نیروهای خارجی، مقاومت از طریق فرستندهها و گیرندههای رادیویی تنظیم میشد، ارتش شوروی را حسابی دست انداخته بودند: سوزنبانانِ ریلها، قطارها را از مسیر منحرف میکردند، کامیونهای نظامی تابلوهای اشتباه نصبشده در جاده را دنبال میکردند و رادیوی مقاومت چک غیر قابل دسترس بود. سرباز خوب شوایک مقابل مانور مهاجمان ایستاده و این مهاجمان را مضطرب میکند. سپهبد گرچکو، فرماندهی نیروهای پیمان ورشو، بیهوده دستور به مسلسل بستن نمای موزهی ملی پراگ را صادر کرد و شهروندان سرزمین کافکا اسمش را نقاشی دیواری گرچکو گذاشتند. سربازی آسیایی، که تابهحال درِ شیشهای ندیده است، در فروشگاه مترو در میدان واتسلاو با در شیشهای برخورد میکند و در خرد میشود؛ چکسلواکها بنری نصب میکنند که میگوید: «هیچ چیز جلودار سرباز شوروی نیست.» دستهی سربازان روس شبی به ماریُن باد میروند. آنجا فیلمی کابویی در فضای باز در حال پخش است. با شنیدن صدای تیراندازی گری کوپر، نگاتیو فیلمها را پاره میکنند و به سوی پردهی نمایش شلیک میکنند. گری کوپر زخمی از گلولهای خندهدار و در عین حال تلخ، در خیابانی روستایی همچنان قدم میزند. تماشاگران مارینباد شب بدی را میگذرانند و روز بعد، درست مثل رمان والس خداحافظی کوندرا، همهچیز را فراموش میکنند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...