جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: چه کسی پالومینو مولرو را کشت
چه کسی پالومینو مولرو را کشت رمانی است از ماریو بارگاس یوسا نویسنده بزرگ پرویی و برنده جایزه نوبل ادبیات. سال ۱۹۸۶ بود که این رمان کوتاهِ یوسا به زبان اسپانیایی چاپ شد و استقبال بسیار خوب از آن سبب شد تا یک سال بعد، یعنی در سال ۱۹۸۷ این رمان به زبان انگلیسی ترجمه شده و در سطح جهانی شناخته شود. یوسا در این رمان، با استفاده از تکنیکهای ادبیات جنایی، روایت خود را به شکل نفسگیری به پیش میبرد. قتلی وحشتناک و فاجعه گونه اتفاق افتاده است و دو مامور پلیس، ماموریت مییابند تا پرده از راز این قتل بردارند. اما چرا مدام سنگ اندازیهایی بر سر راه تحقیقات اتفاق میافتد؟ و چه وقایعی در پشت پرده در حال رخ دادن است؟ در این رمان، احساسات و روانشناسی آدمها از نگاه و ذرهبین یوسا به خوبی پرداخت شدهاند. در این بین نکته جالب، جامعه شناسی مردم آمریکای لاتین است که شایعات دهان به دهان چه نقش پررنگی در بین مردم دارد. پالومینو مولرو به قتل رسیده و بازار شایعات به شدت داغ است. اما واقعا چه کسی پالومینو مولرو را به قتل رسانده؟قسمتی از کتاب چه کسی پالومینو مولرو را کشت
لیتوما که داشت دل و رودهاش بالا میآمد گفت: بی پدر و مادرها. جوون، راستی راستی ناکارت کردهن. جوان را از درخت خرنوب کهنسال هم حلق آویز کرده بودند و هم جابهجا به صلابه کشیده بودند. ظاهرش به اندازهای مضحک بود که بیشتر به مترسک یا عروسک خیمه شببازی آش و لاش شده میماند تا جسد. قبل از این که او را بکشند یا پس از آن، همه جایش را با کارد به صورت لایهلایه درآورده بودند: بینی و دهانش را شکافته بودند و چهرهاش با آن خونهای خشکیده، کبودیها، بریدگیها و جای داغ سیگار، حال نقشهی جغرافیای درهم برهمی را پیدا کرده بود. لیتوما دید که حتی سعی کردهاند بیضههایش را بکشند، چون تا رانهایش کش آمده بود. پابرهنه بود، از کمر به پایین عریان بود و زیر پیراهن دریدهای بالا تنهاش را میپوشاند. موی مشکی و مجعدش، از زیر انبوهی مگس که اطراف چهرهاش وزوز میکردند، برق میزد. بزهای پسری که جسد را پیدا کرده بود، دور و اطراف مزرعه را بو میکردند و همه چیز را به نیش میکشیدند تا چیزی برای خوردن پیدا کنند. لیتوما فکر کرد که بزها هر لحظه ممکن است پاهای جوان را گاز بگیرند. دل به همخوردگیش را فرو داد و با لکنت گفت: کدوم حرومزادهای این کارو کرده؟ پسر گفت: من خبر ندارم. از دست من عصبانی نشین، من کاری نکردهم. باید خوشحال باشین که اومدم خبرو بهتون رسوندم. -من از دست تو عصبانی نیستم. از دست اون حرومزادهای عصبانیام که دل همچین کاری رو داشته. پسر آن روز صبح که بزهایش را به طرف مزرعهی سنگلاخ پیش برده بود و از وحشت سرگیجه پیدا کرده بود قطعا بار اولی بود که در عمرش این طور تکان خورده بود. اما از وظیفهاش غافل نشد، گلهاش را لابهلای صخرههایی که دور تا دور جسد را گرفته بودند رها کرد تا مشغول چرا باشند و به طرف کلانتری تالارا پا به دو گذاشت. تالارا یک ساعتی تا چراگاه فاصله داشت و بنابراین او به راستی مردانگی کرده بود. لیتوما چهرهی عرق کرده و صدای ترسان او را وقتی از درِ کلانتری پا تو گذاشته بود به یاد آورد: یه آدمو تو جاده لوبیتوس کشتهن. اگه بخواین میبرمتون اون جا، اما همین الان باید راه بیفتین، چون بزهامو همون جا ول کردهم و یکی ممکنه اونها رو ببره. خوشبختانه هیچ کدام از بزها را نبرده بودند.لیتوما که وحشتِ دیدنِ جوان رفته رفته در دلش فروکش کرده بود پسر را دیده بود که دستش را دراز کرده و با اشارهی انگشت بزهایش را میشمارد. آنوقت صدای آه او را که از سر آسودگی خیال کشیده بود شنید: همهشون هستن. رانندهی تاکسی به صدای بلند گفت: یا حضرت مریم، این دیگه چیه؟ در طول راه، پسر آنچه را قرار بود ببینند، کم و بیش شرح داده بود، اما تصور آن جسد کجا و دیدن و لمس کردن آن کجا! بوی عفن جسد همه جرا پر کرده بود. گرمای آفتاب تا مغز استخوان آنها و حتی تا دل سنگها نفوذ میکرد. جسد یقینا به سرعت برق در حال تلاشی بود. داداش، کمک میکنی. بیاریمش پایین؟ رانندهی تاکسی به خود صلیب کشید و گفت: البته. تفی به درخت خرنوب انداخت، اگه کسی به من گفته بود که با این فورد قراره چی رو ببرم، دور خریدشو خط میکشیدم. شما و سرکار ستوان از من سوءاستفاده میکنین، چون من آدم بیزبونیام.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...