جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: هزار بیشۀ ملا نصرالدین
کتابی است شامل حکایات ملانصرالدین، به کوشش منوچهر انور و نورالدین زرینکلک. جد اعلای ملانصرالدین ایرانیِ ما، جوحی یا جُحای عرب، عمرش از هزار سال بیشتر است. این جوحی کهنسال هنوز جوان بود که به ایران آمد و جا خوش کرد. اخلافِ این جُحا را، که نیاکان مسلم ملانصرالدین باشند، میتوان ازجمله در رسالۀ دلگشای عبید زاکانی پیگیری کرد. قهرمانانِ شیرینکارِ لطیفههای عبید - بُخاری و رازی و اردبیلی و قزوینی و گیلانی و خراسانی، یا حتی طلحک و ابونواس- قرنها بعد، همگی لباس ملانصرالدین به تن کردند. در آثار عربی و فارسی، ادیبانی چون ابوحیان توحیدی و محمد صالح قزوینی، نیز با عدۀ دیگری از اسلافِ رنگارنگ ملا روبهرو میشویم؛ اما در میان نیاکان ملا، از همه معروفتر دخوِ قزوین است که اسمش، گویا بدون اینکه در جایی جز چرند و پرندِ دهخدا ثبت شود، سینهبهسینه به ما رسیده است و اکنون مشکل بشود کسی را پیدا کرد که نام دخو به گوشش نخورده باشد! از نیاکان ملا که بگذریم، میرسیم به پدر ظاهراً بلافصلش، نصرالدین خوجا یا خوجا نصرالدین ترک که سنش شاید از چهار قرن بگذرد: آدمِ شوخطبع سادهلوحی که اهل یکی از دهات پرتافتادۀ عثمانی است و نام او هم مثل نامِ دخوِ ما، مدتهای مدید فقط بر جریدۀ سینههای عوام ثبت بود، تا اینکه نزدیک به دو قرن پیش، دانشوران ترک آن را ثبت دفترها کردند و در این اواخر، مسئولان حفظ آثار فرهنگی ترکیه، گنبد و بارگاه هم برایش تعبیه کردهاند! اساس اصلی حکایات ملانصرالدین، همان قصههای قدیم است، پراکنده در دیوانهای شاعران قدیم و متونی چون رسالۀ دلگشا و کتاب نوادر، هر لطیفهای منسوب به شخصی، و این اشخاص، خیلی وقتها، معارض یکدیگرند. تعداد این لطیفهها مشکل به صد برسد؛ اما مردم، به مرور و اختصاصاً به موازاتِ انتشار روزنامۀ ملانصرالدین در قفقاز، تمامیِ آنها را به اضافۀ بسیاری از قصهها و مثلهای عامیانۀ فارسی و ترکی که در دهانها بود، یا در کتابها میآمد، به نام ملا ثبت دادهاند و از آن به بعد، هرکس آمد به سلیقۀ خود چیزی بر آنها افزود، تا لطیفهها تعدادشان به هزار نزدیک شد و چهبسا که بهزودی از هزار هم بگذرد. بنابراین، ملانصرالدینِ امروزِ ما، هزار بیشهای است که مردم، بهمرور زمان، خصلتهای متضاد را راحت در آنجا داده و از ملا مخلوقی ساختهاند جامعِ مجموعِ آدمها، از عاقل و فرزانه گرفته تا خُل و دیوانه، که از بیرون غالباً هموار است، اما از درون مثل تکتکِ آدمها ناهموار.قسمتی از کتاب هزار بیشۀ ملانصرالدین:
صرافِ همسایه مدتی از سوراخ پشتِ بام میشنید که ملا بعد از نماز سحر درخواستِ هزار اشرفی از خدا میکند و شرط میگذارد که اگر گوشۀ یکیش هم سابیده باشد ورنمیدارم! صراف دنگش گرفت که ملا را ازین بابت محک بزند. نهصد و نود و نه اشرفی در کیسه کرد و از سوراخِ پشتبام انداخت پیشِ ملا که او هم اشرفیها را بهدقت شمرد و دید یکی کم است؛ و بدون اینکه به روی خود بیاورد، سجدۀ شکری به جا آورد و کیسه را برداشت برد در صندوقخانه قایم کرد. از آن طرف، همسایۀ صراف که سکوتِ ملا نگرانش کرده بود، آمد پیش او که مگر یکیش کم نبود؟ پس چرا ورداشتی؟ ملا گفت: من با تو تا امروز کی شوخی داشتهام که این دفعۀ دومش باشد؟ صراف یقهاش را گرفت که یا اشرفیها را میآری پس میدهی یا همین الان میآیی میرویم پیش قاضی! ملا گفت: من نه یک لباس حسابی دارم که تنم کنم، نه مرکوبِ آبرومندی که سوارش شوم. صراف مجبور شد یک جبۀ فاخر و یک قاطر راهور به ملا قرض بدهد تا با هم بروند پیشِ قاضی. قاضی بعد از شنیدن عرض حالِ مدعی رو کرد به ملا: هان، چه میگویی؟ ملا گفت: این آدم آنقدر طماع است که اگر منعش نکنید از قاطر من هم نمیگذرد! صراف فریاد زد: معلوم است که نمیگذرم. قاطر مال من است! ملا گفت: یکدفعه بگو لباسی هم که تن من است مال تو است! صراف گفت: مگر غیر از این است؟ ملا رو کرد به قاضی که؛ قربان، ملاحظه میفرمایید؟ قاضی رو کرد به صراف که: مردکِ نادان، خجالت نمیکشی به یک چنین شخص محترمی تهمت میزنی؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...