جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: روزالده
«روزالده» عنوان کتابی است نوشتهی هرمان هسه و چهارمین داستانی است که هسه به رشتهی تحریر درآورده است. این داستان شرححالگونهای است از نقاشی به نام یوهان وراگوت با خلقوخوی همهی هنرمندان پر آوازه، دمساز با عزلت و مأنوس با غوغای درون او در خلال وقایعی که در زندگی شخصی با آن روبهروست، به خودیابی راه مییابد و به عشق واقعی که از خود گذشتن و دوست را بر خویشتن مقدم داشتن است، میرسد. با آنکه زندگی مشترک او خالی از محتواست و از کوچکترین شور و شوق تھی است، ولی علاقهی شدیدش به پسر کوچکش او را در میان دیوارهای ملک بزرگش۔روزالده -که برای او در حکم قفس است- پایبند میکند. زندگی غمآلوده او سرانجام به رهایی از این زندان میانجامد و نقاش راهی شرق میشود مگر در آنجا «فضایی تازه»، پاک و به دور از رنج و زشتی که او را در خود پیچیده است بیابد. هرمان هسه در این اثر خود، مثل همهی آثارش از تعابیری لطیف و کلماتی دلنشین استفاده میکند، بهخصوص که در این اثر، در شرح زندگی یک نقاش بزرگ، قلم او بیمحابا تصویر میسازد و رنگی میپراکند. هرمان هسه در میان نویسندگان معاصر جهان از اعتبار و شهرت چشمگیری برخوردار است. سادگی و لطافتی که در کلامش جاری است، نشان از ذهن عارفانهی او دارد. در همهی آثار او توجه به مابعدالطبیعه دیده میشود و این شاید بدان سبب باشد که در خانوادهای بسیار مذهبی چشم به جهان گشوده است. هسه در سال ۱۸۷۷، در شهر کالوی آلمان متولد شد. چهارده ساله بود که خانواده و مدرسه را توأمان رها میکرد و قدم به عرصهی زندگی گذاشت. مدتی مکانیک اتومبیل شد و بعد در کتابفروشیهای مختلف به کار مشغول شد، این حرفهای است که در آن ایام، اکثر آنان که شوق نوشتن در سر داشتند بدان روی میآوردند. ۲۱ ساله بود که مجموعهای از اشعار خود را منتشر کرد. پنج سال پس از آن، آثارش یکی پس از دیگری انتشار یافت و با اقبال عمومی نیز مواجه شد. هریک از آثارش مسئلهای خاص از مسائل اجتماعی و فرهنگی انسان این زمان را مطرح میکرد. نخستین رمان او پیتر کامنزیند نام دارد که در سال ۱۹۰۴ منتشر شده است و مضمون آن جوانان و تعلیم و تربیت است. هسه در این اثر خود مبارزه و ایستادگی کودکان را در برابر والدین مطرح کرده است. او دو سال پس از انتشار این رمان، که با موفقیت چشمگیری نیز روبهرو شد، «اعجوبه» را منتشر کرد. هسه در این رمان زندگی پسر مدرسهای را به تصویر کشید که پس از فرار از مدرسه، در شهرهای مختلف سر میکرد و به نوعی با این اثر، تجربهی روزگار نوجوانیاش را به تصویر کشید؛ چنانکه در این کتاب، هالهای از زندگی او نیز احساس میشود. هسه بهشدت پایبندِ فلسفهی انسانی است، چندان که گویی قلم بر کاغذ نیاورده جز آنکه خواسته باشد این فلسفه را تعمیم دهد. او «گرترود» را در سال ۱۹۱۰ بر همین مبنا نوشت. در سال ۱۹۱۱ «سفر به شرق» کرد و راهی هند شد. این سفر تفکری عمیق و دقیق را دربارهی تضادهای جهان معاصر در او به وجود آورد و دلبستگی او به فلسفه و عرفان شرق را به اوج رساند. روح لطیف و ذهنیت او که رنگی از عرفان شرق به خود گرفته بود با قدرتطلبی نظامی آلمان در سال ۱۹۱۴، که جنگ جهانی را دامن زد، نمیساخت؛ بنابراین به سوئیس رفت و به همراه رومن رولان از قلم خود در مخالفت با جنگ کمک گرفت. او در این زمان نهتنها مقالات و داستانهایی علیه جنگ نوشت، بلکه سردبیری روزنامه را هم برای زندانیان جنگی آلمان عهدهدار شد. در سال ۱۹۱۹، نخستین ازدواج او، پس از پانزده سال به شکست انجامید. او در این سال رمان پر آوازهی «دمیان» را منتشر کرد که حدیث نفسِ انسان است. هسه با این اثر، نام خود را بهعنوان نویسندهای بزرگ و معتبر تثبیت کرد. در سال ۱۹۲۲، بار دیگر هوای شرق کرد و به مشرقزمین کشیده شد. «سیذارتا» در همین ایام منتشر شد و شرح زندگی بودا بود و تلاش او را برای حل تضادهای درونی انسان منعکس میکرد.قسمتی از کتاب روزالده:
صبح فردا، روبرت او را در ساعت مقرر از خواب بیدار کرد؛ بیدرنگ برخاست، دست و رویش را در آب جاری سرد شست، لباس منزل زبری که خاکستریِ رنگ و رو رفتهای بود به تن کرد و به کارگاه رفت؛ خدمتکار قبلاً کرکرههای سنگین پنجرههای این اتاق را بالا زده بود. روی یک میز کوچک ظرفی میوه، یک تنگی آب و تکهای نان چاودار گذاشته شده بود. تکهای از نان را متفکرانه برداشت، مقابل سهپایه نقاشی ایستاد و لقمهای از آن را به دهان گذاشت و به تماشای آنچه تصویر کرده بود مشغول شد و بهسرعت گامی چند به جلو و عقب برداشت و زوایای دیدش را تغییر داد، چند گاز دیگر به نان زد، مقداری گیلاس از میوهخوری برداشت، تعدادی نامه و روزنامه روی میز گذاشته شده بود ولی توجهی به آنها نکرد . لحظهای بعد روی یک صندلی سفری نشست و با هیجان به تصویری که آفریده بود خیره شد. تابلوی کوچک، منظرهی صبحی صادق را در افق مینمایاند که نقاش خود، آن را نظاره کرده و در یکی از سفرهایش طرحهای مختلفی از آن کشیده بود. او در این سفر در یک مسافرخانهی کوچک روستایی در قسمت علیای رودخانه راین (Rhine) منزل کرده بود. رفته بود دوستش را ببیند ولی او را نیافت. غروب بارانی کسالتآوری را در پیالهفروشی دودآلودهای گذرانده و شب بدی را در بستری نمناک با بوی نم و نای پنبه و رطوبت به صبح رسانده بود. پیش از آنکه خورشید طلوع کند با اوقاتی تلخ، غرولندکُنان از خوابی سبک برخاست . هنوز قفل در مسافرخانه باز نشده بود؛ از پنجرهی اتاق پیالهفروشی آن بیرون رفت، قایقی را که بر کنارهی رودخانه بسته شده بود باز کرد و در آب آرام و بیحرکت سپیدهدم در راین به پارو زدن پرداخت. مسافت طولانی را پیمود و درست زمانیکه قصد بازگشت داشت، ماهیگیری را دید که با قایقش به سوی او میآید. نمای قایق کوچکش که از دور با نور ضعیف و لرزان و یخزدهی سپیدهدمِ بارانی بهم آمیخته بود، بهطور غیرطبیعی بزرگ مینمود. بیدرنگ شیفتهی این منظره و آن روشنایی بدیع شد، پاروهایش را جمع کرد تا آنکه ماهیگیر به نزدیک او رسید و کنار یک علامت دریایی شناور ایستاد، مرد ماهیگیر قلابی را از درون آب سرد رودخانه بیرون کشید. دو ماهی نقرهای تیرهرنگ به آن آویزان بودند که فلسهای مرطوب سیمینشان برای لحظهای بر سطح آب خاکستریرنگ درخشیدن گرفت و سپس ماهیگیر با ضربهای محکم، آنها را به درون قایق انداخت. وراگوت از او خواست تا همانجا بماند و خود رفت و جعبهی آبرنگش را آورد و طرحی کوچک از آن صحنه کشید. تمامی آن روز را در آن روستا به کشیدن طرح و خواندن کتاب گذراند؛ صبح فردا بار دیگر در فضای باز به نقاشی پرداخت و سپس سفرش را ادامه داد. برای آنکه آن تصویر شکل واقعی خود را بازیابد، رنج بسیار برد، بارها و بارها آن را در مخیلهاش زیر و بالا ، و چند روز پیاپی روی آن کار کرد، اکنون تقریباً به پایان رسیده بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...