جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: راهنمای تئوری انتخاب برای افسردگی
«راهنمای تئوری انتخاب برای افسردگی» عنوان کتابی است از رابرت ووبلدینگ و از مجموعه کتابهای تئوری انتخاب در عمل. طی چند دههی گذشته، بیماریهای روانی با سرعت ببسیار بالایی به مشکلات جدیتری تبدیل شدهاند. از طرفی، سطح شادمانی و رضایتمندی کُلی انسانها از زندگی افزایشی نداشته است. در این بین، اهمیت پرداختن به علل افسردگی و چگونگی مقابله با آن بر کمتر کسی پوشیده است. افسردگی احساسی آزاردهنده و البته هیجانی آشنا برای اکثر افراد است. شاید به دلیل درگیر شدن خودتان یا یکی از عزیزانتان به این بیماری یا از طریق برنامههای تلویزیونی، مجلات و کتابها دربارهی آن مطالبی خوانده و شنیده باشید. در سال ۱۹۹۰، پس از عفونتهای تنفسی، بیماریهای اسهالی و شرایط پیش از زایمان، افسردگی چهارمین علت اصلی ناتوانی و بیماری در سراسر جهان بود. در سال ۲۰۰۰، افسردگی رتبهی سوم را داشت. در سال ۲۰۱۰، به رتبهی دوم رسید و در سال ۲۰۱۷، سازمان بهداشت جهانی آن را در رتبهی اول قرار داد. پیامدهایی همچون انزوا، مشکلات مربوط به حرفه و کار، مشکلات زناشویی، مشکلات فرزندپروری و مشکلات جسمانی از جدیترین عوارض مربوط به افسردگی است. بنابراین افسردگی مشکلی جدی است. براساس تئوری انتخاب، افسردگی فقط یک احساس نیست، بلکه یک رفتار کُلی است؛ یعنی از فکر، اقدام، احساس و حالتهای بدنی تشکیل شده است. یکی از پیامدهای مشخصِ افسردگی، بیتحرکی و انفعال است. کسانی که احساس افسردگی میکنند، گاهی انجام اقدامات عادی و روزمره، مثل دوش گرفتن یا غذا خوردن هم برایشان دشوار میشود؛ اما بیتحرکی، فقط پیامد افسردگی نیست، بلکه یکی از عوامل تداومبخش آن هم دانسته میشود. هرچه کمتر فعالیت کنید، بیشتر احساس افسردگی میکنید و هرچه بیشتر احساس افسردگی داشته باشید، تمایلتان به فعالیت و تحرک کمتر میشود. احساس افسردگی و اقدامات منفعلانه و بیتحرکی، طی چرخهای یکدیگر را تقویت میکنند. مسئله شدت مییابد؛ به گونهای که در نهایت احساس میکنید دیگر راه خلاصی از شرِ آن وجود ندارد. این چرخه باید شکسته شود. دکتر گسلر در آثارش این نکته را برجسته میکند که ما نمیتوانیم مستقیماً این احساس را کنترل کنیم. بهتر است که نحوهی اقدامات و تفکرمان را تغییر دهیم تا باقی اجزای رفتارمان به تَبَع آن تغییر کند. مطالعهی این کتاب به شما بینشی میدهد که ممکن است هم اثر بد داشته باشد و هم اثر خوب. اثر بدِ احتمالی این است که شاید ذهنتان شروع به سرزنش شما کند: اگر افسردگی مجموعهای از اقدامات است که من آنها را انتخاب میکنم، پس مقصر خودم هستم. چنین شماتتی اصلاً بعید نیست، زیرا قضاوت و سرزنش کار همیشگیِ ذهن است. در حقیقت، احساس افسردگی تقصیر فرد افسرده نیست و بهطورکلی دنبال مقصر گشتن کمکی به حل مسائل نمیکند. اثر خوب مطالعهی این کتاب این است که مسیری فعال و رو به جلو را پیش رویتان قرار میدهد. شما قربانیِ زندگی و شرایطتان نیستید. شما محکوم به رنج بیپایان نیستید؛ چه پیامی نویدبخشتر از این وجود دارد.قسمتی از کتاب راهنمای تئوری انتخاب برای افسردگی:
در همهی تفسیرهایی که از احساساتی مانند غمگینی، مصیبت، ناراحتی، افسردگی و... صورت گرفته یک عنصر مشترک وجود دارد: به نظر میرسد موانعِ دستیابی به زندگی معنادار خارج از کنترل انسان است. از این رو، بسیاری از افراد علت را بیرون از خود و در واقع خارج از کنترل میدانند. اگر علت کاملاً خارج از توان ماست، پس درمان آن هم در کنترل ما نیست. بنابراین، شتابان به سمت مصرف قرصها، شربتها، تزریقات و باقی وسایل قانونی و حتی غیرقانونی میرویم تا درد خود را تسکین دهیم. در ادامه، تبیینی ارائه میشود که به انسانها امید، اعتمادبهنفس و این تشخیص را میدهد که زندگیِ بهتر در دسترس آنهاست. اینکه میگوییم میتوانیم احساس بهتری را انتخاب کنیم، دلگرمکننده است و لااقل میتوانیم مقداری از ناراحتی خود را کنار بگذاریم. از این گذشته، این تبیین آشکارا نشان میدهد که من و شما موتوری قدرتمند درونمان داریم که میتوان آن را به سمت هدفِ در حال تغییر زندگیِ لذتبخش و معنادار هدایت کرد. احتمالاً از من میپرسید آیا میتوانم دقیقتر توضیح دهم. پاسخ آن یک بلهی جانانه است! به لحظهای فکر کنید که وارد شهر جدیدی شده بودید. شاید مشغول خدمت سربازی بودید یا از شما خواسته بودند آخر هفته محصولی را به مکان دوری، خارج از شهر برسانید. برای بسیاری از ما، از دست دادن شغل به معنای قطع رابطه با همکارانی است که دوستمان داشتند و حامی ما بودند. همچنین آیا تابهحال شده است که در مراسمی تنهایی در اطراف پرسه بزنید و متوجه شوید که همه یکدیگر را میشناسند و فقط شما کسی را نمیشناسید. در این شرایط چه احساسی را بهصورت بلندمدت، کوتاهمدت و موقت تجربه کردهاید؟ این احساس همان تنهایی است. ما میتوانیم از طریق ایجاد پیوند یا آشنا شدن با دیگران این احساس را جایگزین کنیم. البته کشف عمیق و جدیدی نیست که آشنایی، دوستی و روابط صمیمانه با دیگران درد تنهایی را مداوا میکند. روشن است که تنهایی نقطهی مقابل همنشینی، پیوستگی، رابطهی نزدیک، صمیمیت و بهطورکلی روابط انسانی است. همانطور که دبلیو. سی. فیلدز زمانی گفته بود: «مداوای بیخوابی این است که بیشتر بخوابیم. راه غلبه بر تنهایی در تلاش پایدار برای ارتباط با افراد بیشتر نهفته است.» لطفاً روی پرسش زیر تأمل کنید و پاسختان را در دفترچهی یادداشت بنویسید. به سراغ جزئیات نروید. در چه شرایطی احساس انزوا و تنهایی میکنم؟ چگونه میخواهم ارتباط با دیگران را تمرین کنم؟ برای مثال لبخند زدن و احوالپرسی با صندوقدار مغازه، مکالمهای معمولی با فردی در آسانسور، افزایش تعاملات معمول و مختصر با افرادی مثل مأمور پست، منشی یا پیشخدمت رستوران. به یاد بسپرید، این نوع فعالیت فقط یک تمرین است. ممکن است بیاهمیت به نظر برسد، اما این سخنِ جی. کی چسترتون را به یاد بسپارید: چیزهای کم اهمیت کمال مطلوب را به وجود میآورند و کمال مطلوب چیز بیاهمیتی نیست. اغلب، مزیت این تعاملهای کمعمق و سرسری فراتر از حد انتظار ماست.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...