جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
فیلمنامهی اصلی: روز موشخرما
«روز موشخرما» فیلمی است به کارگردانی هارولد رامیس و محصول سال ۱۹۹۳ سینمای امریکا. در این فیلم بازیگرانی همچون بیل مری، اندی مک داول، کریس الیوت و هایدن والش به نقشآفرینی پرداختهاند. در رمان «درباره یک پسر» (۱۹۹۸)، نوشتهی نیک هورنبی، مارکوس یازده ساله تصمیم میگیرد روحیه مادرش را، که بهتازگی سعی در خودکشی داشته، تقویت کند. او سفارش شام میدهد و تصمیم میگیرد فیلمی هم از ویدئوکلوپ بخرد؛ ولی ناامیدانه میبیند از اسم همهی فیلمها مرگ و غم و غصه میبارد؛ تا اینکه بالاخره به فیلمی به اسم «روز موشخرما» (۱۹۹۳) رضایت میدهد. اسم فیلم دروغ نمیگوید: فیلم خندهداری است دربارهی شخصی که در یک روز گیر میکند و مدام این روز برایش تکرار میشود. هرچند مارکوس و مادرش دلیل آن را نمیفهمند. بعد ناگهان فیلم تغییر میکند و به سمت خودکشی میرود. شخصیت فیلم از اینکه سالهای سال در همان یک روز گیر افتاده چنان به تنگ میآید که تصمیم به خودکشی میگیرد. این البته خوب نبود، هرچند بعد از خودکشی هم باز صبح از خواب بیدار شد (البته نه صبح روز بعد؛ بلکه صبح همان روزی که هر روز تکرار میشد.) میتوان احساس مارکوس را بهخوبی درک کرد. هر چه باشد، «روز موشخرما» فیلمی است که ادعا میکند حرفش را صادقانه خواهد زد: بیپیچوتاب، و بدون پرسشهای دشوار. نقش اصلی را به بازیگری میسپارد که به دلقک بودن معروف است و البته طنازی ناخوشایندی دارد (بیل موری)، او را در برابر مانکن خوشتیپ و پرنشاطی قرار میدهد (اندی مک داول) و میگذارد سرخوشانه در یک شهر کوچک امریکایی ول بگردند؛ یعنی بهترین موقعیت برای فیلم ساختن با نظارت کامل بر تجهیزات و بدون هر گونه زاویه تند یا سطوح ناهنجار. هارولد رمیس کارگردان و یکی از نویسندگان فیلم است که به خاطر کار در برخی از کمدیهای پرطرفدار و البته گستاخ سینمای آمریکا فیلمنامه کوفته قلقلیها (۱۹۷۹) و شکارچیان روح (۱۹۸۴)، کارگردانیِ توپ جمع کن (۱۹۸۰) و هجو ملی تعطیلات (۱۹۸۳) معروف بود. اینها بیننده را به خندهدار بودن فیلم امیدوارتر میکند؛ ولی مارکوس بعد میفهمد «روز موشخرما» فیلم دغلی است. در نگاه اول به نظر میرسید روایتی درباره رهایی باشد. موری نقش فیل کانرز را بازی میکند که کارشناس هواشناسی تلویزیون است و متوجه میشود یک روز خستهکننده مدام برای او در حال تکرار شدن است؛ آن هم در شهر کوچک کیک و شیر، یعنی پانکزاتانی پنسیلوانیا: فارغ از اینکه در بیست و چهار ساعت گذشته چه کارهای ناشایستی کرده، یا چگونه و چند بار خودش را سر به نیست کرده باشد، باز هم صبح ساعت پنج و پنجاه ونه دقیقه، صحیح و سالم در رختخواب بیدار میشود. او به همراه تهیهکننده برنامه، یعنی ریتا هانسن، (اندی مک داول) و فیلمبردار برنامه، یعنی لری، (کریس الیوت) به پانکزاتانی آمده است. با تردید دل به ریتا میبندد؛ طوری که گویی تعهدی قراردادی دارد و از لری سخت بیزار است. آنها برای پوشش خبری جشن موشخرما در دوم فوریه به این شهر آمدهاند. محوریت این جشن با یک موشخرما به نام «فیل» است که از خانهاش بیرون میآید و روز پایان زمستان و آغاز بهار را پیشبینی میکند؛ اگر وقتی آن را از لانهاش بیرون میآورند سایهاش را ببیند، زمستان به مدت شش هفته دیگر هم ادامه خواهد داشت. این سنت البته ریشهای مسیحی دارد - چرا که دوم فوریه، عید تقدیس حضرت مریم است- ولی با ظرافت تمام، نوعی غرابت و ناآشنایی به فیلم و عنوان آن میبخشد. بهخوبی میتوان حدس زد عوض کردن عنوان فیلم در فرانسه (روز بیپایان) و برزیل (حفرهی سیاه عشق) چقدر از جذابیت آن برای بینندگان کاسته است. پانکزاتانی برای فیل به نوعی شکل گسترشیافته همان اتاق دهشتناک و فروبسته ۱۰۱ و موشهای آن برای وینستن اسمیت در رمان ۱۹۸۴ است. گیر افتادن در شهری که تکتک آدمهای آن مستحق تحقیرند، سخن سارتر را به یاد میآورد که «جهنم دیگراناند». وانگهی، فیل آدمی است که در هر موقعیتی به هر چیز و هر کس جز خودش غر میزند. فیلم حتی در اولین تماشا هم بسیار گرم و خودمانی است و عامدانه حال و هوای دو اثر تحسینشده را زنده میکند که بر داستانپردازی مدرن تأثیرگذار بودهاند: فیلم دلگرمکننده چه زندگی شگفتانگیزی (۱۹۴۷) ساخته فرانک کاپرا و سرود کریسمس نوشتهی دیکنز که بیل موری پنج سال پیش از فیلم روز موشخرما، در اقتباس جنجالبرانگیزی از آن (اسکروج) بازی کرده بود.قسمتی از کتاب روز موشخرما:
فیلم روز موشخرما از آن دسته فیلمهایی است که بیننده را وامیدارد در خلق روایت همکاری کند، به جای آنکه صرفاً تماشاگر باشد. مانند فیلمهایی همچون رز ارغوانی قاهره (۱۹۸۵) و شرلوک جوان (۱۹۲۴) که مرز میان سینما و تماشاگر عملاً سیال میشود، یا اتاق وحشت (۲۰۰۲) که یک شخصیت منفعل، یگانه راه نجات خود را در تغییر موضع از «بیننده» به «کارگردان»، و مشارکت فعال در تعیین میزان نورپردازی، تعیین بازیگران صحنه، و در دست گرفتن میزانسن میبیند، تا بتواند بر آزاردهندگان پیشی بگیرد. همچنان که فیل طی این یک روز تکرار شونده سعی دارد از محیط پانکزاتانی به زور اطلاعات گردآوری کند، کمکم نقش کارگردان را نیز عهدهدار میشود. تمام تلاش خود را میکند تا جلوی رویدادها را بگیرد: «باد میاد، سگ صدا میکنه، حالا ماشین وارد بشه». ماشین وارد شود. از این نمایانتر دیگر امکان ندارد. وقتی در کافه همراه ریتا راه میافتد، ریتا و تکتک آدمهای آنجا را به همدیگر معرفی می کند، و اطلاعاتی درباره گذشته و آینده همه آنها میدهد، کاملاً واضح است که دیگر او همه کاره فیلم است. حتی جمله بعدی لری را پیشاپیش برای ریتا میگوید، تا به او ثابت کند که از رویدادهای آینده باخبر است. ولی روز موشخرما به این دلیل فیلمی چنین اندوه بار و موضوع چنین مناسب برای سینماست که سعی دارد فیلمبینی را -دست کم برای افراد فیلمبین - چونان گریزگاهی از زندگی معرفی کند. در رمان مکث کنید، آرنو زمانِ متوقفشده را به یک «تاخوردگی» تشبیه میکند و هنگامی که یک اتومبیل در حال حرکت را در اتوبان نگه میدارد و صاحب میشود، میگوید همه ما «ساکن مکانی هستیم که در آن، هیچ اتومبیلی در حال گذر نیست؛ یعنی نوعی فضای تاخورده متشکل از آینه رو به عقب و آینههای بغل». سینما هم یکی دیگر از این تاخوردگی»هاست. بهترین تجربههای سینمایی باعث میشود احساس کنید از جهان واقعی گریختهاید و تنها رشتهای بسیار باریک شما را به واقعیت پیوسته است. میتوان گفت خود فیلم یکی از فرعیات ماجراست. پناه بردن به تاریکی، به تاریک روشن سالن سینما، برای بعضی از ما بهقدر کافی جادویی است. شاید همین یکی از دلایلی است که باعث میشود با روز موشخرما و فیلمهای دیگری که تصویری از یک زندگی رها از قیدوبند روزمره به نمایش میگذارند، از صمیم دل ارتباط برقرار کنیم. مثلاً فیلم بلندپروازانهی تقریباً بیزمان (۱۹۵۸) را میتوان نمونهای قدیمی از روز موش خرما دانست. یک تاجر انگلیسی (با بازی کنث مور) سوار بر کشتی عازم نیویورک است. هنگام عبور کشتی یکی از نصفالنهارها، ساعتها از حرکت باز میایستند. او فرصت را غنیمت میشمرد و مشغول مشترییابی میشود. نکته مهم آن است که در روز موشخرما مهم نیست فیل در طول روز چه میکند، بنابراین کارهای او عواقبی ندارد. تقریباً بیزمان را بر اساس داستان ساعت طلسمشده نوشته پل گالیکو ساختهاند. گالیکو در نوشتن یکی دیگر از محبوبترین فیلمهای خیالپردازانه سینما نیز دست داشته است. ساعت (۱۹۴۵) فیلمی است عاشقانه و تخیلی که در آن جودی گارلند حین سفر به نیویورک، ماجرایی زودگذر را با یک سرباز (با بازی رابرت واکر) از سر میگذراند. احساس خوشایندی که در این فیلم موج میزند، و همدلی ما با دو شخصیت اصلی فیلم که به حاشیه زندگی پناه بردهاند، در پیش از طلوع (۱۹۹۵) ساخته ریچارد لینکلیتر نیز دیده میشود. تقریباً بیزمان، پیش از طلوع، و ساعت، همگی میتوانستند به جای روز موشخرما، عنوان فیلم رمیس باشند.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...