جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: یوجین اونیل
زاده شانزدهمین روز از ماه اکتبر سال ۱۸۸۸ در نیویورک. خانواده اونیل از ایرلندیهایی بودند که به امریکا مهاجرت کرده بودند. خانواده اونیل ریشههای هنری داشتند به گونهای که پدر در نمایشهای ساده و به دور از هرگونه پیچیدگی و عامه پسند بازی میکرد و همین بازی در نمایشهای گوناگون سبب شده بود تا دوران کودکی اونیل در مسافرت و از این شهر به آن شهر رفتن سپری شود. عجین شدن تقریبا تمام طول دوران کودکی اونیل با مقوله تئاتر و نمایشنامه، بعدها تاثیرات زیادی بر زندگی او گذاشت. او که در دوران کودکی مجبور بود مدام از این شهر به آن شهر نقل مکان کند، بعدها در دوران جوانی نیز دست به ماجراجوییهایی گوناگون زد؛ از استخراج طلا از معادن هندوراس گرفته تا کار کردن در کشتیهای قاره پیما. اما بذر علاقه اونیل به نمایش و نمایشنامه نویسی چنان غنی بود که در نهایت اونیل نمایشنامههایی نوشت که برای او جوایز درخشانی همچون پولیتزر و نوبل ادبی به ارمغان آورد. تشنگی، گوریل پشمالو، پیش از ناشتایی، تار عنکبوت و... تعدادی از نمایشنامههای اوست.بخشی از نمایشنامه گوریل پشمالو نوشته یوجین اونیل:
عمه: به نظرم امروز افتادی رو دندهی بی ریایی و صداقت. اصلا هم بهت نمیآد. مگه اینکه بخوای تظاهر کنی. اگه از من میشنوی، تا اونجایی که میتونی تصنعی باش. میدونی، اینم خودش یه نوع صداقته. از اینها گذشته، خودت بهتر میدونی که بیشتر دوست داری خودت نباشی. میلدرد: فکر میکنم همین طوره.اگه جسارت کردم عذر میخوام. اگه پلنگی که تو جنگله از پوست خال خالیش شکوه کنه مسخره به نظر مییاد. پلنگ ناز! خرناس بکش. خرناس بکش، پنجول بکش، تکه پاره کن، بکش، بلمبون و خوش باش. فقط توو جنگل بمون که خالات استتارت میکنن.اگه بندازنت تو قفس، پوست خال خالیت دیگه حسابی به چشم میاد. عمه:من که از حرفات سر در نمیآرم. میلدرد: اگه باهات درباره چیز بخصوصی صحبت کنم بهت برمیخوره. پس بهتره فقط حرف بزنیم. وای چه خوب! الان دیگه باید بیان دنبالم عمه، به نظرم اون پایین باید خیلی دیدنی باشه. عمه: یعنی جدی میخای بری اون پایین: خیلی کثیفه، گرماشم باید وحشتناک باشه. میلدرد: پدر بزرگ کارشو با ریخته گری شروع کرد. پس باید مصونیت از گرما رو به ارث برده باشم.فکر کنم بتونم توی گرمای زیاداون قدر دووم بیارم که سمندر هم به گردم نرسه. خیلی دلم میخواد ببینم چی میشه. عمه: اگه بخوای بری اون پایین، مگه نباید از ناخدا یا کس دیگهای اجازه بگیری؟ میلدرد: هم از ناخدا اجازه گرفتم، هم از سر مهندس کشتی. اولش با اینکه میدونستن عضو سازمان خدمات اجتماعیام، نمیخواستن اجازه بدن. فکر کنم اصلا براشون مهم نبود که باید بفهمم بقیهی آدمای توی این کشتی چطوری زندگی میکنن. منم مجبور شدم بهشون بگم که پدرم، رئیس شرکت فولاد نازارت و رئیس هیئت مدیره تولیدکنندگان فولاد گفته بازدیدم از آتیش خونه اشکالی نداره.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...