جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به حساب کاربری
کتابخانه نیمه شب (یک کتابخانه،بی نهایت زندگی)
وضعیت: موجود
ناشر
مولف
مترجم
قطع
نوع جلد
تعداد صفحات
352
شابک
9786004614610
تاریخ ورود
1400/01/29
نوبت چاپ
129
سال چاپ
1402
کد محصول
102176
دسته بندی
قیمت پشت جلد (﷼)
1,950,000﷼
مشخصات تکمیلی
(داستان های انگلیسی،قرن 21م،برنده جایزه بهترین کتاب داستانی گودریدز در سال 2020)
قیمت برای شما:
1,950,000﷼
1 ? count-- : count">
درباره کتاب
کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ است به ترجمه ی محمدصالح نورانی زاده و چاپ انتشارات کوله پشتی.
گمان می کنید اگر این فرصت در اختیار شما قرار می گرفت تا بتوانید شکل های دیگری از زندگی تان را ببینید چه اتفاقی می افتاد؟ به نظرتان اگر انتخاب های متفاوتی داشتید، یا عشق های از دست رفته تان را حفظ می کردید، یا روابطی دیگر برقرار می ساختید و استعدادهای به هدر رفته تان را رشد می دادید زندگی تان چگونه بود؟ آیا اگر همه ی چیزهایی که اکنون به حسرت زندگی ما مبدل شده اند، به واقعیت می پیوستند رضایت را به دنبال می آوردند؟ اگر همه ی آرزوهای مان برآورده می شدند شادتر بودیم؟
جایی در جهان، در گوشه ای از این سطح گسترده، کتابخانه ای وجود دارد که این فرصت را در اختیار افراد می گذارد تا زندگی های دیگر خود را ببینند، زندگی هایی که در اثر انتخاب ها و تصمیم های متفاوت شکل می گیرند؛ نورا این فرصت را دارد تا بتواند نوع دیگری از زندگی اش را تجربه کند، تصمیم های دیگری بگیرد و تلاش کند تا حسرت هایش را زندگی کند. شاید این بار احساس رضایت بیشتری از خودش و آن چه که برایش رخ می دهد داشته باشد و یا برعکس. این کتاب داستان نورا را در خود جای داده و از فرصت شگفت انگیزی که در اختیارش قرار گرفته حکایت می کند.
گمان می کنید اگر این فرصت در اختیار شما قرار می گرفت تا بتوانید شکل های دیگری از زندگی تان را ببینید چه اتفاقی می افتاد؟ به نظرتان اگر انتخاب های متفاوتی داشتید، یا عشق های از دست رفته تان را حفظ می کردید، یا روابطی دیگر برقرار می ساختید و استعدادهای به هدر رفته تان را رشد می دادید زندگی تان چگونه بود؟ آیا اگر همه ی چیزهایی که اکنون به حسرت زندگی ما مبدل شده اند، به واقعیت می پیوستند رضایت را به دنبال می آوردند؟ اگر همه ی آرزوهای مان برآورده می شدند شادتر بودیم؟
جایی در جهان، در گوشه ای از این سطح گسترده، کتابخانه ای وجود دارد که این فرصت را در اختیار افراد می گذارد تا زندگی های دیگر خود را ببینند، زندگی هایی که در اثر انتخاب ها و تصمیم های متفاوت شکل می گیرند؛ نورا این فرصت را دارد تا بتواند نوع دیگری از زندگی اش را تجربه کند، تصمیم های دیگری بگیرد و تلاش کند تا حسرت هایش را زندگی کند. شاید این بار احساس رضایت بیشتری از خودش و آن چه که برایش رخ می دهد داشته باشد و یا برعکس. این کتاب داستان نورا را در خود جای داده و از فرصت شگفت انگیزی که در اختیارش قرار گرفته حکایت می کند.
بخشی از کتاب
روی تختی کوچک درون اتاقکی نقلی سوار بر کشتی از خواب بیدار شد. از آنجا می دانست توی کشتی است که زمین زیر پایش تکان تکان می خورد. درواقع همین تکان ها با اینکه آرام بودند او را از خواب بیدار کرده بودند. اتاقک خالی و ابتدایی بود. پلیور پشمی زمخت و زیرشلواری به تن داشت. پتو را از روی خود کنار زد و متوجه شد که سردرد دارد. دهانش آن قدر خشک بود که حس می کرد گونه هایش از داخل روی دندان هایش کشیده می شوند. از عمق سینه سرفه ای محکم کرد و احساس کرد از نظر بدنی فاصله بسیاری با ورزشکاری المپیکی دارد. انگشتانش بوی توتون می دادند. روی تخت نشست و زنی موبور و خوش بنیه و آفتاب سوخته را دید که روی تختی دیگر نشسته و به او خیره شده است.
«گو مورون، نورا»
نورا لبخند زد. امیدوار بود در این زندگی از او انتظار نرود زبان اسکاندیناویایی خاصی را که زن به آن صحبت کرده بود بلد باشد.
«صبح بخیر.»
بطری نیمه خالی ودکا و لیوانی را روی زمین کنار تخت زن دید. روی صندوقچه بین دو تخت تقویمی با طرح سگ های مختلف زده بودند که روی ماه آوریل قرار داشت و سگ اسپرینگر اسپانیل را نشان می داد. سه کتاب روی صندوقچه همه به زبان انگلیسی بودند. روی آن یکی که به زن نزدیک تر بود نوشته شده بود: اصول سازوکار یخچال ها، و دوتای سمت نورا: راهنمای طبیعت گردی در قطب شمال و دیگری نسخه کلاسیک نشر پنگوئن از اسطوره ولسونگ: اسطوره نورسی سیگورد اژدهاکش. نورا متوجه چیز دیگری هم شد. سرد بود، از آن سرماهای اساسی. سرمایی که می تواند پوست را بسوزاند، انگشت های دست و پا را درد بیاورد و گونه ها را خشک کند؛ آن هم حتی وقتی داخل اتاق هستی، چندین لایه لباس زیر گرم کننده پوشیده ای، پلیور به تن داری و دو بخاری برقی روشن به طرفت قرار گرفته است.
«گو مورون، نورا»
نورا لبخند زد. امیدوار بود در این زندگی از او انتظار نرود زبان اسکاندیناویایی خاصی را که زن به آن صحبت کرده بود بلد باشد.
«صبح بخیر.»
بطری نیمه خالی ودکا و لیوانی را روی زمین کنار تخت زن دید. روی صندوقچه بین دو تخت تقویمی با طرح سگ های مختلف زده بودند که روی ماه آوریل قرار داشت و سگ اسپرینگر اسپانیل را نشان می داد. سه کتاب روی صندوقچه همه به زبان انگلیسی بودند. روی آن یکی که به زن نزدیک تر بود نوشته شده بود: اصول سازوکار یخچال ها، و دوتای سمت نورا: راهنمای طبیعت گردی در قطب شمال و دیگری نسخه کلاسیک نشر پنگوئن از اسطوره ولسونگ: اسطوره نورسی سیگورد اژدهاکش. نورا متوجه چیز دیگری هم شد. سرد بود، از آن سرماهای اساسی. سرمایی که می تواند پوست را بسوزاند، انگشت های دست و پا را درد بیاورد و گونه ها را خشک کند؛ آن هم حتی وقتی داخل اتاق هستی، چندین لایه لباس زیر گرم کننده پوشیده ای، پلیور به تن داری و دو بخاری برقی روشن به طرفت قرار گرفته است.