لبخند باشکوه آقای گیل (نمایش نامه)
(نمایشنامه فارسی،قرن 14)درباره کتاب
«لبخند با شکوه آقای گیل» از بهترین و معروفترین نمایشهای اکبر رادیست که بهدلیل استقبال مخاطبان بارها تجدید چاپ شده و توسط گروههای نمایشی مختلف نیز روی صحنه رفته است. این نمایشنامه را میتوان نمونهی خوبی برای شناخت سبک و سیاق آثار رادی دانست؛ یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان معاصر ایرانی که در اغلب آثارش تعلق خاطر او به چخوف و ایبسن را میتوان ردیابی کرد.
«لبخند با شکوه آقای گیل» با رویکردی انتقادی به نیت بازتابدادن حقایق جامعه (در زمان نوشتهشدن آن) نوشته شده است. ماجراهای آن در سالهای نخست پس از اصلاحات ارضی توسط حکومت پهلوی دوم اتفاق میافتد و از اختلاف طبقاتی محسوس در جامعهی آن روزگار حکایت دارد. اعضای یک خانوادهی ملاک گیلانی شخصیتهای اصلی این نمایشنامه را تشکیل میدهند. پدر خانواده بیماری لاعلاجی دارد و مادر نیز از مشکل روانی رنج میبرد. با اینکه پدر خانواده هنوز زنده است، فرزندانش تصمیم به تقسیم میراث او میگیرند. این مسئله چالشهایی را به دنبال دارد که حقایق پنهان در مناسبات درونی اعضای خانواده را آشکار میکند. سرانجام اختلافات شدید خانوادگی پدید آمده، بهشکل غیرمنتظرهای به تغییر شرایط و بروز اتفاقاتی تلخ میانجامد.
نمایشنامهی «لبخند باشکوه گیل» بهخوبی توانسته در قالب درامی خانوادگی، وضعیت تاریخی جامعهی ایرانی را پیش روی مخاطب بگذارد. اکبر رادی با خلق شخصیتهایی فکرشده که طیفهای مختلفی از جامعه را نمایندگی میکنند بستری را فراهم آورده که دورشدن تدریجی از سنت و رفتن به سمت مدرنیته را در جامعهی ایرانی به نمایش بگذارد. تقابلهایی که داستان را پیش میبرند نیز از دل تناقضهای زاییدهشده در این شرایط پدید آمدهاند. فضای نمایش اگرچه رئال و انتقادی مینماید اما نویسنده از اشارات سمبولیک و نمادین فراوانی بهره برده تا رویارویی سنت و تجدد در جامعه ایرانی را در متن اثر بازتاب دهد و این خود به جذابیت و عمق معنایی اثر افزوده است.
«لبخند با شکوه آقای گیل» با رویکردی انتقادی به نیت بازتابدادن حقایق جامعه (در زمان نوشتهشدن آن) نوشته شده است. ماجراهای آن در سالهای نخست پس از اصلاحات ارضی توسط حکومت پهلوی دوم اتفاق میافتد و از اختلاف طبقاتی محسوس در جامعهی آن روزگار حکایت دارد. اعضای یک خانوادهی ملاک گیلانی شخصیتهای اصلی این نمایشنامه را تشکیل میدهند. پدر خانواده بیماری لاعلاجی دارد و مادر نیز از مشکل روانی رنج میبرد. با اینکه پدر خانواده هنوز زنده است، فرزندانش تصمیم به تقسیم میراث او میگیرند. این مسئله چالشهایی را به دنبال دارد که حقایق پنهان در مناسبات درونی اعضای خانواده را آشکار میکند. سرانجام اختلافات شدید خانوادگی پدید آمده، بهشکل غیرمنتظرهای به تغییر شرایط و بروز اتفاقاتی تلخ میانجامد.
نمایشنامهی «لبخند باشکوه گیل» بهخوبی توانسته در قالب درامی خانوادگی، وضعیت تاریخی جامعهی ایرانی را پیش روی مخاطب بگذارد. اکبر رادی با خلق شخصیتهایی فکرشده که طیفهای مختلفی از جامعه را نمایندگی میکنند بستری را فراهم آورده که دورشدن تدریجی از سنت و رفتن به سمت مدرنیته را در جامعهی ایرانی به نمایش بگذارد. تقابلهایی که داستان را پیش میبرند نیز از دل تناقضهای زاییدهشده در این شرایط پدید آمدهاند. فضای نمایش اگرچه رئال و انتقادی مینماید اما نویسنده از اشارات سمبولیک و نمادین فراوانی بهره برده تا رویارویی سنت و تجدد در جامعه ایرانی را در متن اثر بازتاب دهد و این خود به جذابیت و عمق معنایی اثر افزوده است.
بخشی از کتاب
فخرایران: بفرمایین، اینم ما! دیگه چى مىگى عزیزم؟
فروغالزمان: متشکرم، از هر دوى شما متشکرم که اومدین.
فخرایران: نمىدونى چه جورى کفش و کلاه کردیم و دوییدیم. تازه من اِشارپمو جا گذاشته بودم و دو مرتبه برگشتم ـ کجا موندى دکتر؟
فروغالزمان: متشکرم، جدا متشکرم. داشتم از وحشت سنکوپ مىکردم.
فخرایران: (پالتو و اشارپش را درمىآورد. تجدّد نیز همین کار را مىکند.) من تازه دست شسته بودم و مىخواستم برم اتاق عمل، که دکتر از مطبش برام زنگ زد.
فروغالزمان: متأسفم، شما رو از کسبوکارتونم انداختم.
فخرایران: نه، اتفاقا من یه عمل مشکلى داشتم روى دماغ یه خانمى که خیلى هم از خودش متشکره.
تجدّد: مشکلترین عملها بهنظر من دماغه.
فخرایران: مخصوصا این دماغهاى عجیب غریبى که مثل منقار طوطى آویزونه و خانمه مدل یونانى هم مىخواد! تصورشو بکن! آدم از یه منقار چطورى مىتونه دماغ یونانى در بیاره؟ (پالتو و اشارپش را به تجدّد مىدهد، که او همراه با پالتو و کاشکل خود روى ساعد مجسمه مىگذارد.) ولى فروغ جان، تو انگار یه کمى... چطور بگم؟ پوستت خیلى حساس و شکننده شده.
فروغالزمان: آره، این یکى دو ماهه...
فخرایران: اون لوسیونى که برات نوشتم، مصرف مىکنى؟
تجدّد: لوسیون جاى خود! براى طراوت پوست، تا مىتونین خانم، میوه و سبزى و مایعات میل کنین. استراحتم بد نیس.
فروغالزمان: با این اتفاقهایى که مىافته...
فخرایران: راست مىگى عزیزم. اگه این تعطیلات آخر هفته نباشه، من که اصلا نمىتونم چاقو دستم بگیرم. همهش حرص و جوش، همهش هول و ولا. خانمه پنج تومن داده، بنده کیس پاى چشمهاشو برداشتم شد مثل ماه. بفرمایین! رفته ادعاى خسارت کرده مىگه چشمهاش بادومى بوده، حالا شده قُلبه! من به این خانم چى بگم؟ ـ درست واستا! (تجدّد قوزش را رفع مىکند.) بقیه کجان؟ جمشید، مهرانگیز...
فروغالزمان: متشکرم، از هر دوى شما متشکرم که اومدین.
فخرایران: نمىدونى چه جورى کفش و کلاه کردیم و دوییدیم. تازه من اِشارپمو جا گذاشته بودم و دو مرتبه برگشتم ـ کجا موندى دکتر؟
فروغالزمان: متشکرم، جدا متشکرم. داشتم از وحشت سنکوپ مىکردم.
فخرایران: (پالتو و اشارپش را درمىآورد. تجدّد نیز همین کار را مىکند.) من تازه دست شسته بودم و مىخواستم برم اتاق عمل، که دکتر از مطبش برام زنگ زد.
فروغالزمان: متأسفم، شما رو از کسبوکارتونم انداختم.
فخرایران: نه، اتفاقا من یه عمل مشکلى داشتم روى دماغ یه خانمى که خیلى هم از خودش متشکره.
تجدّد: مشکلترین عملها بهنظر من دماغه.
فخرایران: مخصوصا این دماغهاى عجیب غریبى که مثل منقار طوطى آویزونه و خانمه مدل یونانى هم مىخواد! تصورشو بکن! آدم از یه منقار چطورى مىتونه دماغ یونانى در بیاره؟ (پالتو و اشارپش را به تجدّد مىدهد، که او همراه با پالتو و کاشکل خود روى ساعد مجسمه مىگذارد.) ولى فروغ جان، تو انگار یه کمى... چطور بگم؟ پوستت خیلى حساس و شکننده شده.
فروغالزمان: آره، این یکى دو ماهه...
فخرایران: اون لوسیونى که برات نوشتم، مصرف مىکنى؟
تجدّد: لوسیون جاى خود! براى طراوت پوست، تا مىتونین خانم، میوه و سبزى و مایعات میل کنین. استراحتم بد نیس.
فروغالزمان: با این اتفاقهایى که مىافته...
فخرایران: راست مىگى عزیزم. اگه این تعطیلات آخر هفته نباشه، من که اصلا نمىتونم چاقو دستم بگیرم. همهش حرص و جوش، همهش هول و ولا. خانمه پنج تومن داده، بنده کیس پاى چشمهاشو برداشتم شد مثل ماه. بفرمایین! رفته ادعاى خسارت کرده مىگه چشمهاش بادومى بوده، حالا شده قُلبه! من به این خانم چى بگم؟ ـ درست واستا! (تجدّد قوزش را رفع مىکند.) بقیه کجان؟ جمشید، مهرانگیز...
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر