هم خون
(داستان های آمریکایی،قرن 20م)
ناموجود
ناشر | آموت |
---|---|
مولف | هارلن کوبن |
مترجم | محدثه احمدی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 405 |
شابک | 9786003841888 |
تاریخ ورود | 1402/03/07 |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 357 |
کد کالا | 136783 |
قیمت پشت جلد | 2,210,000﷼ |
این کالا اکنون قابل سفارش نیست
درباره کتاب
یک آزمایش ژنتیک، تاریکترین راز خانواده را برملا میکند.
ویل هیچ چیزی راجع به خودش و خانوادهاش نمیداند؛ جز اینکه در کودکی در جنگل راماپو در نیوجرسی پیدا شد و عنوان «پسر جنگل» را گرفت.
حالا بعد از چند دهه، او پدرش را در یک وبسایت نسبشناسی پیدا میکند و بیش از هر زمانی، به گذشتهی مجهولش نزدیک میشود. ولی بعد از ملاقات با آن مرد، با سؤالات بیشتری مواجه میشود. پس سراغ آخرین سرنخ میرود؛ خویشاوندی درمانده که از عرش به فرش رسید و ناپدید شد. در این میان، به گروهی مخفی میرسد که قصدش افشای هویت آزارگران اینترنتی است. اما خیلی زود مشخص میشود که قاتلی زنجیرهای این گروه را هدف گرفته و شاید قربانی بعدی، خودِ وایلد باشد…
روزنامه سان سنتینل همخون را داستانی با طرحی مهیج، صحنههای اکشن و شخصیتهای گیرا معرفی میکند. از دید مجلهی پراویدنس، کوبن ماهرانه ژانر وحشت را با تریلری ناب و قدرتمند و پیچیده ترکیب میکند و انجمن بازنشستگان عقیده دارد این اثر کوبن ظرفیت اقتباس تلویزیونی دارد.
«هارلن کوبن» متولد ۴ ژانویۀ ۱۹۶۲، نویسنده و تهیهکنندۀ آمریکایی است. کوبن از ۲۶ سالگی وارد حوزۀ نویسندگی شد و تاکنون بیش از ۳۰ رمان معمایی از او منتشر شده که به ۴۵ زبان دنیا ترجمه شدهاند. به علاوه با نظارت خودش، مجموعههایی تلویزیونی با اقتباس از آثارش ساخته شدهاند. بسیاری از کتابهای کوبن در میان آثار پرفروش قرار گرفتهاند. او نخستین نویسندهای است که سه جایزۀ مهم اِدگار، شِیمِس و آنتونی را از آن خود کردهاست.
«محدثه احمدی» متولد ۱۳۷۳ قم، فارغالتحصیل کارشناسیارشد مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه تهران است. پیش از این ترجمهی رمانهای «جنگل»، «فرار کن»، «رنگ عدالت»، «کاخ کاغذی» و «یک لحظه» از او در نشر آموت منتشر شدهاست.
ویل هیچ چیزی راجع به خودش و خانوادهاش نمیداند؛ جز اینکه در کودکی در جنگل راماپو در نیوجرسی پیدا شد و عنوان «پسر جنگل» را گرفت.
حالا بعد از چند دهه، او پدرش را در یک وبسایت نسبشناسی پیدا میکند و بیش از هر زمانی، به گذشتهی مجهولش نزدیک میشود. ولی بعد از ملاقات با آن مرد، با سؤالات بیشتری مواجه میشود. پس سراغ آخرین سرنخ میرود؛ خویشاوندی درمانده که از عرش به فرش رسید و ناپدید شد. در این میان، به گروهی مخفی میرسد که قصدش افشای هویت آزارگران اینترنتی است. اما خیلی زود مشخص میشود که قاتلی زنجیرهای این گروه را هدف گرفته و شاید قربانی بعدی، خودِ وایلد باشد…
روزنامه سان سنتینل همخون را داستانی با طرحی مهیج، صحنههای اکشن و شخصیتهای گیرا معرفی میکند. از دید مجلهی پراویدنس، کوبن ماهرانه ژانر وحشت را با تریلری ناب و قدرتمند و پیچیده ترکیب میکند و انجمن بازنشستگان عقیده دارد این اثر کوبن ظرفیت اقتباس تلویزیونی دارد.
«هارلن کوبن» متولد ۴ ژانویۀ ۱۹۶۲، نویسنده و تهیهکنندۀ آمریکایی است. کوبن از ۲۶ سالگی وارد حوزۀ نویسندگی شد و تاکنون بیش از ۳۰ رمان معمایی از او منتشر شده که به ۴۵ زبان دنیا ترجمه شدهاند. به علاوه با نظارت خودش، مجموعههایی تلویزیونی با اقتباس از آثارش ساخته شدهاند. بسیاری از کتابهای کوبن در میان آثار پرفروش قرار گرفتهاند. او نخستین نویسندهای است که سه جایزۀ مهم اِدگار، شِیمِس و آنتونی را از آن خود کردهاست.
«محدثه احمدی» متولد ۱۳۷۳ قم، فارغالتحصیل کارشناسیارشد مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه تهران است. پیش از این ترجمهی رمانهای «جنگل»، «فرار کن»، «رنگ عدالت»، «کاخ کاغذی» و «یک لحظه» از او در نشر آموت منتشر شدهاست.
بخشی از کتاب
سیوپنج سال پیش معلوم شد وایلد جوان بهتنهایی در جنگل زندگی میکند. پزشکان سنش را بین شش تا هشت سال تخمین زدند. والدینش را به یاد نمیآورد. فقط میدانست با زحمت و تقلا در کوهستان زنده مانده است. یواشکی وارد کابینهای خالی و خانههای تابستانی میشد و یخچالها و آبدارخانهها را غارت میکرد. گاهی در خانههای خالی یا چادرهایی میخوابید که از گاراژها دزدیده بود. اگر هوا خوب بود، آسمان پرستاره را انتخاب میکرد.
هنوز هم همینطور بود.
وقتی «نجات» پیدا کرد، بهزیستی موقتا او را به خانوادهای داد. رسانهها دست از سرش برنمیداشتند. ازاینرو گمان میýرفت یک نفر از اقوامش پا پیش میگذارد و مسئولیت «تارزان کوچک» را میپذیرد. ولی روزها به هفتهها و ماهها تبدیل شدند. سالها و دههها گذشتند.
سیسال شد.
هیچکس پا پیش نگذاشت.
البته شایعاتی به گوش میرسید. برخی بر این باور بودند که وایلد در قبیلهای مرموز و کوهستانی متولد شده و به خاطر سهلانگاری بزرگýترها فرار کرده است. حالا هم افراد قبیله میترسیدند حرفی بزنند. عدهای میگفتند خاطرات پسرک مشکل دارند و قطعا سالهای سال در این جنگلهای وحشی تنها نبوده است. بهعلاوه هوش و شیوه بیانش نشان میداد همراه والدینش بزرگ شده است. حتما اتفاق وحشتناکی برای وایلد کوچک افتاده بود؛ ماجرایی تلخ مکانیزمهای دفاعیاش را فعال کرده و روی تمام خاطراتش سایه انداخته بود.
وایلد مطمئن بود اینطور نیست ولی...
قدیمیترین خاطراتش شامل تصاویر و رویاهایی کوتاه و مبهم بودند: پلکانی قرمز، خانهای تاریک، تابلوی مردی سبیلو. گاهی هم صدای جیغ زنی به گوشش میرسید.
پدرخواندهاش اسمش را وایلد گذاشت و کمکم به افسانهای شهری تبدیل شد. او لولوخورخورهای بود که تنهایی در کوهستان زندگی میکرد. اهالی شهر ماوا دوست داشتند فرزندانشان پیش از غروب به خانه برگردند و بین درختها و بوتهها قدم نزنند. پس می گفتند با تاریکی هوا، پسر جنگل با عصبانیت از مخفیگاهش بیرون میآید تا خون بچهها را بمکد.
سیسال گذشت و هنوز هیچکس از اصل و نسب وایلد اطلاعی نداشت.
تا الان...
هنوز هم همینطور بود.
وقتی «نجات» پیدا کرد، بهزیستی موقتا او را به خانوادهای داد. رسانهها دست از سرش برنمیداشتند. ازاینرو گمان میýرفت یک نفر از اقوامش پا پیش میگذارد و مسئولیت «تارزان کوچک» را میپذیرد. ولی روزها به هفتهها و ماهها تبدیل شدند. سالها و دههها گذشتند.
سیسال شد.
هیچکس پا پیش نگذاشت.
البته شایعاتی به گوش میرسید. برخی بر این باور بودند که وایلد در قبیلهای مرموز و کوهستانی متولد شده و به خاطر سهلانگاری بزرگýترها فرار کرده است. حالا هم افراد قبیله میترسیدند حرفی بزنند. عدهای میگفتند خاطرات پسرک مشکل دارند و قطعا سالهای سال در این جنگلهای وحشی تنها نبوده است. بهعلاوه هوش و شیوه بیانش نشان میداد همراه والدینش بزرگ شده است. حتما اتفاق وحشتناکی برای وایلد کوچک افتاده بود؛ ماجرایی تلخ مکانیزمهای دفاعیاش را فعال کرده و روی تمام خاطراتش سایه انداخته بود.
وایلد مطمئن بود اینطور نیست ولی...
قدیمیترین خاطراتش شامل تصاویر و رویاهایی کوتاه و مبهم بودند: پلکانی قرمز، خانهای تاریک، تابلوی مردی سبیلو. گاهی هم صدای جیغ زنی به گوشش میرسید.
پدرخواندهاش اسمش را وایلد گذاشت و کمکم به افسانهای شهری تبدیل شد. او لولوخورخورهای بود که تنهایی در کوهستان زندگی میکرد. اهالی شهر ماوا دوست داشتند فرزندانشان پیش از غروب به خانه برگردند و بین درختها و بوتهها قدم نزنند. پس می گفتند با تاریکی هوا، پسر جنگل با عصبانیت از مخفیگاهش بیرون میآید تا خون بچهها را بمکد.
سیسال گذشت و هنوز هیچکس از اصل و نسب وایلد اطلاعی نداشت.
تا الان...
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر