جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
پیش از آنکه قهوهات سرد شود/ سفری در محور زمان
![پیش از آنکه قهوهات سرد شود/ سفری در محور زمان](/storage/mag/uploads/2021/07/2964475-2.jpg)
![](https://gbook.ir/storage/mag/uploads/2021/07/y3rhqdn6.jpg)
قسمتی از کتاب پیش از آنکه قهوهات سرد شود:
کافه تهویه ندارد. این کافه سال ۱۸۷۴ تأسیس شد، یعنی بیش از صدوچهل سال پیش، آن زمان، هنوز از چراغهای نفتی برای روشنایی استفاده میشد. در این سالها چند بازسازی کوچک در کافه انجام شد، اما داخل کافه کاملاً بدون تغییر و مثل اولش باقی مانده است. احتمالاً دکور آن در زمان افتتاحش بسیار آوانگارد به شمار میآمد. تاریخ پیدایش کافهی مدرن در ژاپن را حدود سال ۱۸۸۸ دانستهاند، یعنی چهارده سال بعد. قهوه در دورهی اِدو، حدوداً اواخر قرن هفدهم، به ژاپن وارد شد. ابتدا طعم آن به مذاق ژاپنیها خوش نیامد و قطعاً به این فکر نمیکردند که این نوشیدنی را از سر لذت بنوشند که البته با توجه به اینکه مزهی آن مانند آب سیاه و تلخی بود، داشتن چنین احساسی تعجبی نداشت. وقتی برق وارد کشور شد، چراغهای نفتی کافه هم به لامپهای الکتریکی تغییر شکل دادند؛ اما نصب دستگاه تهویه، زیبایی داخل کافه را نابود میکرد. برای همین تابهحال، کافه سیستم تهویهی مطبوع نداشته است. اما هر سال تابستان، اواسط روز وقتی دما به بالای ۳۰ درجهی سانتیگراد میرسد، انتظار این میرود که مغازه حتی اگر زیرزمین باشد، بهشدت گرم شود. یک پنکهی سقفی بزرگ برقی که احتمالاً بعدها اضافه شده، در کافه هست؛ اما چنین پنکهای بادِ مطبوعی تولید نمیکند و تنها هوا را جابهجا میکند. گرمترین هوایی که تا الان در ژاپن ثبت شده ۴۱ درجهی سانتیگراد در شهر ایکاوازاکی، استان کوچی است. تصور اینکه پنکه سقفی در چنین گرمایی کارآمد باشد، دشوار است. اما حتی در گرمترین روزهای تابستان هم همیشه داخل این کافه خنکی مطبوعی احساس میشود، چه کسی آن را خنک نگه میدارد؟ به جز کارکنان کافه، هیچکس نمیداند و کسی هم نخواهد فهمید. بعدازظهر یکی از روزهای تابستان بود. با اینکه اوایل تابستان بود، دمای بیرون به گرمای روزهای چله تابستان میمانست. داخل کافه، زن جوانی کنار پیشخان نشسته و مشغول نوشتن بود و آیسکافی روی میزش به خاطر یخِ آب شده رقیق شده بود. زن، پیراهن تابستانی به تن داشت؛ تیشرت چیندار سفید، دامن کوتاهِ خاکستری و صندل بندداری پوشیده بود. صاف نشسته بود و خودکارش سریع روی کاغذنامهی صورتیرنگی حرکت میکرد که در حاشیهاش شاخهی شکوفهی گیلاس نقش بسته بود. پشت پیشخان زنی لاغراندام با چهرهای رنگپریده ایستاده بود و چشمهایش با برق جوانی میدرخشید. او کِی توکیتا بود و بیشک محتویات نامه، کنجکاویاش را برانگیخته بود. گاهی با شیطنت بچگانهای که در قیافهاش موج میزد، دزدکی نگاهی میانداخت. علاوه بر زنی که کنار پیشخان نامه مینوشت، زنی با پیراهن سفید روی آن صندلی و مردی به نام فوساگی نزدیکِ ورودی نشسته بودند. فوساگی باز هم مجلهای روی میز باز کرده بود. زنی که نامه مینوشت، نفس عمیقی کشید و کِی هم به دنبال او نفس عمیقی کشید. زن نامهاش را داخل پاکت گذاشت و گفت: «ببخشید که خیلی وقته اینجام.» کِی به پایین نگاه کرد و گفت: «مشکلی نیست.» »اوم... میتونین این رو به خواهرم برسونین؟» پیش از آنکه قهوهات سرد شود را روشنک ضرابی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۲۰۰ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۴۹ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...