عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
میزانسن: ماهاباراتا
![میزانسن: ماهاباراتا](/storage/mag/uploads/2023/07/مـاهـابـاراتـا.png)
«ماهاباراتا» نمایشنامهای است نوشتهی ژان کلود کرییر که بر اساس حماسه سانسکریت نوشته شده است. این نمایشنامه نخستین اجرای خود را به کارگردانی پیتر بروک، کارگردان انگلیسی تجربه کرد. این نمایشنامه که اجرای آن ۹ ساعت زمان میبرد (۱۱ ساعت با فواصل زمانی)، به مدت چهار سال در سراسر جهان اجرا شد. همچنین ماهاباراتا به مدت دو سال به دو زبانِ فرانسوی و انگلیسی اجرا شد (در سال ۱۹۸۷ این اثر توسط بروک به انگلیسی ترجمه شد).
این نمایشنامه به سه بخش تقسیم میشود: «بازی تاس»، «تبعید در جنگل» و «جنگ». از متن ماهاباراتا در سال ۱۹۸۹ یک مینیسریال شش ساعته برای تلویزیون اقتباس شد که بعدها در قالب نسخهای سه ساعته به عنوان یک «فیلم» و برای پخش بر روی DVD تدوین شد. فیلمنامهی این اثر حاصل هشت سال کار پیتر بروک، ژان کلود کرییر و ماری هلن استین بود.
در مقالهای طولانی که در سال ۱۹۸۵ در نیویورک تایمز به چاپ رسید، ماهاباراتا با تحسین منتقدان مواجه شد. در بخشی از این یادداشت، تلاش نمایشنامهنویس به «تلاش برای تبدیل اسطورهی هندو به هنری جهانی و قابل دسترس برای هر فرهنگی» توصیف شده است.
خودِ کرییر میگوید: برای تبدیل حماسهی عظیم ماهاباراتا به نمایشنامه، مجبور بودیم شیوهی روایی نوینی برگزینیم؛ از طرفی، مراقب بودیم از ساختار و قالب اصلی نیز دور نشویم. چیزی که از ابتدا لازم مینمود، ضرورت وجود شخصیت راوی/نویسنده (ویاسا) بود؛ هرچند در متن اصلی، او دوست دارد روند کلی داستان را با گفتن حکایتهایی حاشیهای درهم بشکند. حکایتهایی که گاه بیش از پنجاه صفحه به درازا میکشید. ازاینرو، حذف بخش بزرگی از متن اجتنابناپذیر بود. گام بعدی، تبدیل اسطورهها و خدایان به شخصیتهایی انسانی و ملموس بود. در ماهاباراتا شانزده شخصیت اصلی وجود دارد؛ شخصیتهایی اغلب پیچیده که هر کدام ویژگیها، دلبستگیها، آرمانها و باورهای خاص خود را دارند و هرکدام قصهای هستند که در عین ناب بودن، روند کلی داستان را پیش میبرند. کوشش ما بر این بود که با کنار گذاشتن داوریها و تحلیلهای امروزی، هریک از شخصیتها را در جایگاه واقعیشان، در بطن داستان بنشانیم. در عین حال، قالب نمایشی نیز ما را مجبور میکرد از بعضی شخصیتها چشمپوشی کنیم و برخی را با آنکه در متن اصلی هرگز با هم مواجه نمیشوند، مقابل هم بگذاریم.
موضوع دیگر، زبانی بود که باید برای نمایشنامه برمیگزیدیم. زبان کهن و اساطیری متن اصلی بر قامت نمایشنامه، باری سنگین بود و حفظ آن با توجه به ذهنیتی که از زبان دشوار اسطوره داریم، بیجا مینمود. از سوی دیگر، روایت داستان به زبانی کاملاً مدرن و امروزی نیز ممکن نبود. به همین دلیل، زبانی تازه را برگزیدیم؛ زبانی بیابهام که در عین سادگی، شایستهی سرودهای حماسی باشد.
ماهاباراتا به احتمال قریب به قرین ریشهی تاریخی دارد و شاید بازتاب نبرد کوروکشترا باشد که در سال ۳۲۰۰ پیش از میلاد به وقوع پیوسته است. برخی مورخان آن را ملهم از نبرد بین اقوام آریایی و دراویدی در هزارهی دوم پیش از میلاد میدانند. برخی دیگر نیز از ورای آموزشهای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی به این اثر مینگرند و آن را رسالهای بلند دربارهی رفتار شاهانه میدانند؛ اما ما کارمان را بر هیچیک از این دیدگاهها بنا نکردیم. اگرچه هریک جذابیت خود را داشت، آنچه ما را مجذوب کرد، ساختار این سرودهی عظیم بود؛ بیتها چون رودی خروشان پیش میروند و غنای بیپایانشان حصار هر قالب، مضمون، تاریخ و یا تحلیل روانشناسانهای را در هم میشکنند. درها بیوقفه گشوده میشوند و ما را به درهای دیگر هدایت میکنند. شاخ و برگهای متعدد و گاه بهظاهر ضدونقیض، به دنبال هم میآیند و درهم میشوند، اما ماجرای اصلی داستان که همان تهدید است، هرگز در میان این شاخ و برگها گم نمیشود: «روزگار ما، روزگار ویرانی است و همهچیز بر آن دلالت دارد. آیا راه گریزی از این ویرانی هست؟»
![](https://gbook.ir/storage/mag/uploads/2023/07/ffae406f03992d66096349b78798382e-battlefield.jpg)
قسمتی از نمایشنامهی ماهاباراتا:
کریشنا: سلام سوبادرا.
سوبادرا: سلام برادر.
کریشنا: خوشبخت به نظر میرسی.
سوبادرا: آری؛ من خانوادهام را یافتهام.
کریشنا: این کودک، خواهرزادهی من است؛ آبیمانیوی جوان. آرجونا، پسرت، جواهر است. دروپادی درودهای خالصانهی مرا بپذیر. با زن تازهات چگونه سر میکنی؟
دروپادی: او را چون خواهر کوچکم دوست دارم.
کریشنا: ارتباط شما نادر و زیباست. به اینجا که رسیدم ویاسا را دیدم.
(یودیشتیرا نگران به نظر میرسد و میپرسد:)
یودیشتیرا: چه میخواهد؟
کریشنا: از خودش بپرس.
(ویاسا به همراه پسر ظاهر میشود.)
یودیشتیرا: ویاسا! تو هنوز این جایی؟
ویاسا: آری.
یودیشتیرا: هنوز شعرت به پایان نرسیده است؟
ویاسا: تو چه فکر میکنی؟
یودیشتیرا: ما با یکدیگر سازگاریم. گرسنگان سیر شدهاند و همسایهها همدیگر را یاری میکنند. زندگی آرام است، مرگ آرام است. تو دیگر از یک شعر چه میخواهی؟
![](https://gbook.ir/storage/mag/uploads/2023/07/16-MKTING-1228_Mahabharata-reading_640x359.jpg)
ویاسا: هنگامی که قدم در راهی میگذاری، باید تا پایان بروی.
بودیشتیرا: سرنوشت من چه میشود؟
ویاسا: تو باید این خوشبختی را جشن بگیری و پادشاه پادشاهان شوی.
یودیشتیرا: نه. من چنین لقبی را نمیپذیرم. وقتی آن را میشنوم قلبم سرد میشود و خوشیها از یادم میروند. من چگونه از پادشاهان دیگر بخواهم به من کرنش کنند.
ویاسا: آنها خود چنین خواستهاند. آنها میگویند «دوران طلایی» به زمین بازگشته است. یودیشتیرا بهترینِ پادشاهان است. بگذار او پادشاه ما شود.
یودیشتیرا: اما من آماده نیستم؛ حتی میلی به تاجگذاری ندارم.
ویاسا: خودت را گول نزن! تمام مخلوقات زمین تو را شایسته میدانند. تو همه چیز را سنجیدهای. تو فرزند دارمایی.
آرجونا: برادرانت پیکرت هستند؛ بیما گردن و شانههایت است؛ ناکولا و ساهادوا بازوها و پاهایت هستند؛ و من چشمان و دستهایت هستم.
یودیشتیرا: کریشنا! تو چه میگویی؟
کریشنا: فقط تو میتوانی در برابر این همه خطر بایستی.
یودیشتیرا: کدام خطرها؟ آیا تو آنها را به روشنی میبینی؟
کریشنا: ویرانی هرگز با سلاح نزدیک نمیشود. او آهسته و پاورچین جلو میآید و تو را وادار میکند تا بد را نیک ببینی و نیک را بد.
یودیشتیرا: دلم میخواهد ناگهان همه چیز را رها کنم و سر به جنگل بگذارم.
ویاسا: اگر تو این سریر را رها کنی، پادشاه دیگری بر آن تکیه خواهد زد. مدعیان بسیارند.
کریشنا: اما آنها نیز جملگی تو را پادشاه میدانند.
![](https://gbook.ir/storage/mag/uploads/2023/07/51A3HZQCYAL._AC_UF8941000_QL80_.jpg)
یودیشتیرا: اگر من این لقب را بپذیرم، عمو و عموزادههایم احساس خطر خواهند کرد و آن هنگام است که جنگ آغاز میشود. (رو به کریشنا) و اگر من زمین را به مرگی هولناک محکوم کنم، تو باز مرا پادشاهی برحق میخوانی؟
آرجونا: دریتاراشترا ما را فرزندان خود میداند. او بیشک از دیدن یکی از فرزندانش بر بلندترین تخت خوشحال خواهد شد.
کریشنا: آنها را به تاجگذاری دعوت کن!
ویاسا: تصمیمت را بگیر!
کریشنا: عزمت را جزم کن!
(یودیشتیرا لحظاتی سکوت میکند. همه به سکوتش احترام میگذارند و منتظر میشوند تا تصمیمش را اعلام کند.)
یودیشتیرا: همه را به اینجا بخوانید!همه را دعوت کنید! بگویید همهی میوههای زمین را برای این مراسم بیاورند! تمام پادشاهان را به اینجا بخوانید و با آنها بهتر از برادرانتان رفتار کنید!