جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

میزانسن: عرق سرد

میزانسن: عرق سرد

«عرق سرد» عنوان نمایشنامه‌ای است از لین ناتِج که نشر نی آن را به چاپ رسانده است. لین ناتِج، استاد دانشگاه و نمایشنامه‌نویس، متولد ۱۹۶۴ در نیویورک، تنها زنی است که دو بار برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شده است، پیش‌تر در سال ۲۰۰۹ برای نمایشنامه‌ی «مفلوک» و این اواخر در سال ۲۰۱۷ برای نمایشنامه‌ی «عرق سرد».

نمایشنامه‌های او چنان طیف موضوعی گسترده‌ای دارند که خود ناتِج مجموعه آثارش را شیزوفرنیک می‌نامد. با این همه، این نمایشنامه‌ها نقاط اشتراکی دارند که مثل نواری باریک آن‌ها را به هم متصل می‌کند؛ همگی بر پایه‌ی تحقیق نوشته شده‌اند و درباره‌ی نیمه‌ی تاریک جامعه‌اند، آدم‌هایی که دیده نمی‌شوند.

در بحبوحه‌ی اعتراضات اشغال وال‌استریت ناتِج پیشنهادی از فستیوال شکسپیر اورگون دریافت می‌کند تا درباره‌ی یکی از تحولات امریکا بنویسد و او انقلاب صنعت‌زدایی را انتخاب می‌کند. ناتِج در تحقیقات اولیه‌اش متوجه می‌شود رِدینگ -شهری در کمربند زنگار با اکثریت کارگر- به نسبت جمعیت فقیرترین شهر امریکاست. او به‌مدت سه سال هر ماه به ردینگ می‌رود و با کارگران شرکت تولید فولاد مصاحبه می‌کند، کسانی که بعید می‌نمود راوی داستانشان کسی مثل لین ناتج باشد -زن سیاهپوستی اهل بروکلین و تحصیل‌کرده‌ی آیوی لیگ. درواقع طبقه‌ی کارگر «کمربند زنگار» بیشتر سفیدپوستانی بودند حامیان پروپاقرص ترامپ، طبقه‌ای مهجور و در سایه که نه کسی آن‌ها را می‌شناخت و نه رسانه‌ای به حال و روز و مشکلاتشان توجه داشت، طبقه‌ای که سرانجام در کمپین‌های انتخاباتی ترامپ با عنوان «فراموش‌شدگان» دیده شدند، همان‌طور که پیش‌تر زنان و رنگین‌پوستان دیده شده بودند؛ اما این‌ها نیز مانند همتایان‌شان در سرتاسر جهان بازی خوردند و همچنان در بر همان پاشنه‌ای می‌چرخد که همیشه می‌چرخیده است.

قسمتی از نمایشنامه‌ی عرق سرد نوشته‌ی لین ناتِج:

استن: نظرت رو کدوم‌شونه؟

بروسی: همه‌شون یه گُه‌ن. به حال ما هیچ فرقی نداره.

استن: این یارو بوش چی؟

بروسی: نمی‌دونم. عین یه شامپانزه‌ی کوچولو می‌مونه. اما اگه مجبور بشم یکی رو انتخاب کنم، به بردلی رأی می‌دم. بازیکن خیلی خوبی بود. یه راست می‌رفت سر وقت توپ، می‌گرفت و بالای سر نگهش می‌داشت.

استن: آره خب، خیلی بازیکن باهوشیه. من هم خوشم می‌آد ازش، ولی بعیده بتونه رئیس حمهور خوبی هم باشه، اما اگه بخوام تیم بکشم حتماً برش می‌دارم. نگاه می‌کنی؟

بروسی: نچ.

استن کانال‌ها را بالا پایین می‌کند، حوصله‌اش سر می‌رود و تلویزیون را خاموش می‌کند. اسکار وارد می‌شود و جای شیشه‌های خالی بار، شیشه‌های پر می‌گذارد. ساکت و باحوصله کار می‌کند و حواسش کاملاً به گفت‌وگوهاست. چیزی نمی‌گوید، اما حضور هوشیارانه‌اش در صحنه محسوس است.

از گارت خبر داری؟

استن: نه، چی شده؟

بروسی: مسافرخونه باز کرده.

استن: نه بابا. تو سومین نفری هستی که اینو ازش می‌شنوم.

بروسی: همیشه می‌گفت بالاخره یه روز این کارو می‌کنه. هر وقت باهاش حرف می‌زدی حرف مسافرخونه رو پیش می‌کشید. یه مسافرخونه تو هندوراس. عجب چیز آسی می‌شه. من هم همیشه می‌گفتم «چی می‌گی؟ هندوراس دیگه کدوم گوریه؟» حرومزاده خیلی خسیس بود. هیچ‌وقت دستش تو جیبش نمی‌رفت کسی رو مهمون کنه. حالا دلیلشو می‌فهمم.

استن: از همون موقع آرزوش همچین روزی بوده.

بروسی: آره.

استن: خودت چه خبر؟

بروسی: بدبختی، خودت که می‌دونی.

استن: آره.

بروسی: نمی‌خوام تو این داستان پا پس بکشم.

استن: شنیدم، چند وقته قراردادهای جدیدتونو قبول نکردین و معلق شدین؟

بروسی: نود و سه هفته.

استن: حدس می‌زدم. سخته.

بروسی: سخت. قرارداد جدیدو قبول نکردم. قرارداد نبود، سند بردگی بود. پیشنهاد دادیم پنجاه درصد از حقوق‌مون کم کنن، ولی قبول نمی‌کنن، می‌گن باید بی‌خیال حقوق بازنشستگی بشیم. چه فایده؟یه دور باطله، تمام عمرمو گذاشتم و تازه می‌رسم همون جایی که هجده سالگی‌م بودم. که چی؟

استن: کارگرهای موقت استخدام می‌کنن؟

بروسی: آره، بیشتر این یارو اسپانیایی‌ها رو. پاشون که می‌رسه اون‌جا، رُس‌شونو می‌کشن، سه ماه بعد هم یه لگد می‌زنن بهشون و می‌رن سراغ کارگرهای جدید.

استن: حرومزاده‌ها! شماها باید یه فکری به حال خودتون بکنین.

بروسی: می‌دونم بعضی از بچه‌ها کارهای جدید شروع کردن، اما اگه این قرارداد جدید دستگاه نساجی رو برنده شیم پول خوبی دستمونو می‌گیره. برای همین فعلاً دست نگه داشتم. دنبالش تا دخل اتحادیه رو بیارن.

استن: مگه الکیه. دم‌تون گرم که جلوشون ایستادین.

بروسی: چه فایده.

استن: این حرفو نزن.

بروسی: چند سال جون کندم؟ سخت کار کردم، خانواده داشتم. الان چهل و نه سالمه و هیچی به هیچی.

استن: باورم نمی‌شه.

بروسی: آره، چهل و نه سال آزگار، گوش کن، چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم چندسالِ دیگه؟ گیریم پونزده یا بیست سال بعد کارم اینه. می‌دونی؟ همه‌ش نگرانی! همه‌ش جون کندن.

خرید نمایشنامه عرق سرد

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.