جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: من ملاله هستم

معرفی کتاب: من ملاله هستم

 

«من ملاله هستم: داستان دختری که برای تحصیل ایستاد و توسط طالبان تیرباران شد» کتابی در قالب زندگینامه از ملاله یوسف زی است که با همکاری کریستینا لمب نوشته شده و در 8 اکتبر 2013 نسخه‌ی انگلیسی کتاب توسط انتشارات وایدفِلد منتشر شده است. کتابی که نشر کیوی آن را با ترجمه‌ی نیلوفر شریف‌زاده به چاپ رسانده است.

کتاب به شرح زندگی اولیه‌ی یوسف زی، مدیریت پدرش بر مدرسه، ظهور و سقوط طالبان پاکستان در دره سوات و سوءقصد علیه او در 9 اکتبر 2012، زمانی که در 15 سالگی به دنبال فعالیت به منظور حق تحصیل زنان بود می‌پردازد. کتاب با استقبال مثبت منتقدان مواجه شد و جوایز متعددی به دست آورد، هرچند نامش در بسیاری از مدارس پاکستان به‌عنوان کتاب ممنوعه اعلام شد!

بخش اول، زندگی ملاله یوسف زی «پیش از طالبان» را شرح می‌‌دهد؛ زندگی خانوادگی در دره سوات، وضعیت سیاسی در پاکستان، نخستین حمله هواپیماهای بدون سرنشین به پاکستان در سال 2004 و پس از حملات 11 سپتامبر.

بخش دوم، «دره مرگ» جزئیات ظهور طالبان پاکستان در سوات را شرح می‌دهد. کتاب همچنین جنگ در شمال غربی پاکستان و بازگشت بی‌نظیر بوتو در پاکستان را که با ترور او به اوج خود انجامید، توصیف می‌کند. در سال 2009 و به دستور طالبان، مدرسه‌ی پدر ملاله تعطیل شد و خانواده‌ی او مجبور شدند به‌مدت سه ماه به شانگلا نقل مکان کنند.

قسمت سوم با عنوان «سه گلوله، سه دختر» است. تا اوت 2009، ارتش با طالبان در سوات مبارزه کرد. خانواده‌ی یوسف زی به زادگاهشان بازمی‌گردند و او با دوستان مدرسه‌ای از اسلام‌آباد دیدن می‌کند. در آنجا با سرلشکر اطهر عباس دیدار می‌کند و سخنرانی عمومی برگزار می‌کند. یوسف زی با پدرش در بسیاری از مصاحبه‌ها از طالبان و ناکارآمدی ارتش انتقاد می‌کند. سیل 2010 پاکستان سوات را تخریب و ساختمان‌های بسیاری را ویران و بسیاری را بدون غذا، آب آشامیدنی و برق رها کرد.

در اواخر سال 2011، یوسف زی شروع به دریافت جوایزی برای فعالیت‌های بشردوستانه‌ی خود کرد. در همین زمان او تهدید به مرگ می‌شود که این امر والدین او را نگران می‌کند. در روز 9 اکتبر دو مرد اتوبوسی را که او سوارش بوده متوقف می‌کنند و سوار می‌شوند. یکی از آن‌ها فریاد می‌زند ملاله کیست؟ و سه گلوله شلیک می‌کند!

قسمت چهارم «میان زندگی و مرگ» نام دارد. یک گلوله از چشم چپ یوسف زی به کتف او اصابت می‌کند که سبب آسیب شدید او می‌شود. دوستانش شازیه و کاینات نیز شدیداً زخمی می‌شوند. یوسف زی در 15 اکتبر با هواپیمای امارات متحده عربی به بیمارستان ملکه الیزابت در بیرمنگام منتقل می‌شود، پدر از همراهی با او امتناع می‌کند زیرا بقیه‌ی اعضای خانواده نمی‌توانستند بدون گذرنامه سفر کنند.

قسمت پنجم «یک زندگی دوم» نام دارد. یوسف زی در 16 اکتبر در بیرمنگام از خواب بیدار می‌شود و روزهای بعد را با نوعی وسواس و ترس در مورد موقعیت پدرش و هزینه‌های درمانی می‌گذراند. اگرچه دولت پاکستان هزینه‌های درمانی را تقبل می‌کند و یوسف زی کارت و هدایای زیادی را دریافت می‌کند. وقتی به هوش می‌آید، از حجم احساس همدردی‌ها گیج می‌شود، زیرا قرار بود در پاکستان این وقایع در سکوت خبری به پیش روند تا کسی متوجه نشود چه اتفاقی افتاده است؛ اما شخصی دیده بود که او را با هواپیما می‌برند و بدین ترتیب خبر به‌سرعت منتشر می‌شود. خانواده‌ی او سرانجام در 25 اکتبر وارد بریتانیا می‌شوند. او در 11 نوامبر برای ترمیم عصب صورتش تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد. در ژانویه مرخص می‌شود و در فوریه تحت عمل جراحی کاشت حلزون قرار می‌گیرد. یوسف زی هم‌اکنون در بیرمنگام زندگی می‌کند، اگرچه دلش برای سوات تنگ شده است و قصد دارد به فعالیت‌های خود ادامه دهد تا همگان او را نه به عنوان «دختری که توسط طالبان تیرباران شد» بلکه به عنوان «دختری که برای تحصیل جنگید» بشناسند.

قسمتی از کتاب من ملاله هستم:

صبح روزی در ماه فوریه، با صدای شلیک گلوله از خواب بیدار شدیم. عادت داشتیم که شب‌ها، چندین‌بار، از صدای تیراندازی از خواب بپریم، ولی این یکی فرق می‌کرد.

مردم مینگوره داشتند با در کردن تیر هوایی پیمان صلح جدید را جشن می‌گرفتند. درواقع، دولت قبول کرده بود که اگر طالبان دست از جنگ بردارد، قانون شریعت را به رسمیت بشناسد.

قانون شریعت به این معنا بود که همه‌ی زوایای زندگی، از مشاجرات ملکی گرفته تا بهداشت شخصی، زیرنظر قاضیان دینی باشد. با اینکه مردم از این پیمان صلح انتقاد کردند، من خوشحال بودم که می‌توانستم باز به مدرسه بروم.

از سال 2007، بیش از هزار نفر کشته شده بودند، زنان پرده‌نشین شده بودند، پل‌ها و مدرسه‌ها منفجر شده بودند، کسب‌وکارها تعطیل شده و مردم سوات با ترسی دائمی زندگی کرده بودند، اما حالا همه‌ی این‌ها متوقف شده بود. شاید دیگر طالبان آرام می‌گرفتند و به خانه‌هایشان می‌رفتند و ما را به حال خودمان رها می‌کردند تا در صلح و صفا باشیم.

از همه بهتر این بود که طالبان سر قضیه‌ی مدرسه‌رفتن دختران کوتاه آمده بود. دیگر حتی دختران بزرگ‌تر هم می‌توانستند به مدرسه بروند. گرچه باید بهای این کارمان را هم می‌پرداختیم، به شرطی می‌توانستیم به مدرسه برویم که در انظار عمومی خودمان را بپوشانیم. با خودم گفتم: «اگه بهای مدرسه‌رفتن اینه، عیبی نداره.»

خرید کتاب من ملاله هستم

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.