جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
معرفی کتاب: حافظ ناشنیده پند
کتابی است از ایرج پزشکزاد، نویسنده طنزپرداز کشورمان و با زیر عنوان برگی چند از دفتر خاطرات محمد گلندام. این آخرین روزهای بهار سال ۷۵۵ هجری، در زندگی من، محمد گلندام، روزهایی به یاد ماندنی است. بعد از هفتهها تشویش و اضطرابِ مداوم، میتوانم بهراحتی نفس بکشم؛ زیرا خطری که در پی پیشامدی، جان عزیزترین دوست و خویشاوندم، شمسالدین محمد را تهدید میکرد، موقتاً از وجود گرامی او دور شده است. هر چند در این ایام، وضع فارس ما تیرهتر و بیثباتتر از آن است که بتوان به تأمینی دراز مدت امید بست، همین رفع خطر آنی را غنیمت میشمارم و به درگاه قادر متعال شکر میگزارم. من از مدتها پیش، در این اندیشه بودهام که شرح احوال شمسالدین محمد حافظ را- که به نظرم نهتنها بزرگترین شاعر، که انسانِ برگزیده تمام قرون و اعصار تا این زمان است و خداوند، سعادت نزدیکی و دوستی او را به من عطا فرموده بنویسم؛ ولی مشکلات و موانع گوناگون از این کار بازم داشته است. اکنون به مناسبت این پیشامد، تصمیم گرفتم که حکایت پر حادثه آن را مستقلاً، به عنوان بخشی از حوادث زندگی او بر صفحه کاغذ ثبت کنم، تا بعد، اگر عمری ماند و دوران آرامشی پدید آمد، در تألیفی شایسته، به شرح کامل احوال این شاعر بزرگ بپردازم.قسمتی از کتاب حافظ ناشنیده پند:
واقعاً بر شمسالدین در زندان شحنه چه میگذشت؟ آیا زندانبان او میتوانست ذرهای از ظرافت روح و نازکی طبع لطیف او را درک کند؟ آیا نان و آبی به او میدادند؟ خبر زندانی شدن او منتشر شده بود. اما نحوهی انتشار، از منع آن و خبثی که در آن درج کرده بودند، حکایت داشت. جرایمی که برای او میشمردند، بهروشنی نشان میداد که مداحان و قصیدهسرایان حرفهای، آنهایی که عبید به مطایبه شاعران شیرینگفتار پختهخوار لقبشان داده بود، بار سنگین حقد و حسد خود را کاملاً خالی کرده بودند. به دروغ، از وابستگیاش به شاه فراری و نفوذ فوقالعادهاش در مزاج او از یک طرف و بیاعتقادی و بیاعتناییاش به اصول اخلاقی و مبانی دین از طرف دیگر، حکایتها نقل میشد و مردم عامی بیخبر، ابلهانه شنیدههای خود را تکرار میکردند. این شایعات محیط خطرناکی به وجود میآورد. میترسیدم که یک زندانی یا یک زندانبان نادان و متعصبی، به قصد خودنمایی و عزیز شدن به چشم حاکمان ، آسیبی به او برساند. بیتابتر از من، بیبی خاور بود که به گمان عذاب و شکنجه شمسالدین در زندان، مینالید و میگریست. میترسید که مبادا مسافر فضولی خبر زندانی شدن او را در کازرون به مادر و خواهرش برساند. اما از محافظت خانه هیچ غافل نبود. به کمک و حمایت آن خویش ایلیاتی، که شبها در خانه میخواباند، زهرچشمی از اوباش گرفته بود. به طوری که دیگر حتی سیف سگزی خودی نشان نداده بود.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...