جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: انجمن زیر شیروانی

معرفی کتاب: انجمن زیر شیروانی

«انجمن زیر شیروانی» عنوان کتابی است نوشته‌ی ارنست کرویدِر که نشر بیدگل آن را به چاپ رسانده است. ارنست کرویدر یکی از نامتعارف‌ترین و مرموزترین نویسندگان جدید آلمان، در ۲۹ آگوست ۱۹۰۳ در افنباخِ کناره‌ی ماین به دنیا آمد. او دوره‌ی دبیرستان و سپس کارآموزیِ بانک را در زادگاهش گذراند، پس از آن در فرانکفورتِ کناره‌ی ماین فلسفه خواند و طیِ سال‌های اَبَرتورم در معادن، آجرپزخانه‌ها و گورستان‌ها مشغول به کار شد. طبع‌آزمایی‌های کرویدرِ ۲۱‌ساله مورد توجه فرانکفورتر سایتونگ قرار گرفت. تحریریه‌ی همین روزنامه در سال‌های ۱۹۲۷-۱۹۲۶ او را راهیِ سفری زمینی به یوگسلاوی، آلبانی و یونان کرد. این سفر در بخش مالاریای بیمارستانِ سالونیکی به پایان رسید. ویلی هاس، سردبیر وقتِ مجله‌ی لیتِراریشه وِلت و کاشف و حامی استعدادهای جوان، تصنیفِ یک خانه‌به‌دوشِ کرویدر را برای حمایت از او چاپ کرد.

در ۱۹۳۲، ارنست کرویدر عضو تحریریه‌ی مجله‌ی سیمپلیسیسموسِ مونیخ شد، که آن را با شروعِ دوره‌ی هماهنگ‌سازی (گلایش شالتونگ) در مارس ۱۹۳۳ ترک کرد تا به‌عنوان نویسنده‌ی مستقل ساکن آسیاب متروکه‌ای در بِرگ اشتراسه شود. جنگ جهانی دوم مانع کار روی آثاری شد که در آنجا نوشته بود. ارنست کرویدرِ سرباز سرانجام در ژوئن ۱۹۴۵ از اسارتگاه امریکایی‌ها به خانه برگشت، و کمی بعد از آن، در سال ۱۹۴۶، کتاب حاضر را چاپ کرد که با دو داستان کوتاه‌تر هم با عنوان «راهِ معلق متعاقبش» به چاپ رسید. هنگامی‌که سرانجام در سال ۱۹۴۸، رمانسِ بزرگ و رؤیاگونِ نایافتنی‌ها منتشر شد، نویسندگانی چون آلفرد دوبلین، لوئیزه رینزر، اینا زایدل، الیزابت لانگ گسر، ویلهلم لمان و هانس هنی یان، زبان به تحسینش گشودند. او را با نووالیس، آیشندورف و آرنیم مقایسه کردند. کتاب‌هایش به انگلیسی و فرانسوی ترجمه شد. هم‌زمان نیز با عضویت در انجمن قلم آلمان (آلمان فدرال) و آکادمی علوم و ادبیات ماینتس از او تجلیل شد.

با انتشار نسخه‌ی انگلیسیِ این اثر، منتقدی درباره‌ی داستان حاضر، که به‌ویژه نسل جوان استقبال پرشوری از آن کرده‌اند، در آبزرور نوشته بود: «بیان شاعرانه‌ای که در صد سال اخیر به‌ندرت از آلمان به گوش رسیده.» کرویدر در این کتاب به تبعیت از این شعارِ ژان پل که «شعر آینه‌ی تختِ زمان حال نیست، بلکه آینه‌ی جادوییِ زمانه‌ای است که در بین نیست»، با درآمیختن عناصر شعر و روان‌شناسی دست به آفرینش یک کاپریس هوفمانی_رمانتیک، ولی در عین حال امروزی زده است. انجمنی مخفی متشکل از چند لاقیدِ متافیزیکی علیه حماقت، فقدان تخیل و سنگینیِ زندگی روزمره‌ی انسان‌ها مبارزه می‌کند. پیچ‌وتابِ خیال‌پردازی غریب، سرزندگی ملایم، غلیانات گروتسک و حکمت بی‌پیرایه‌ی این داستان باغی جادویی از رؤیابافی‌های عجیب آلمانی آفریده.

هرکس که به دنبال چیزی بیش از سرگرمی صرف و چیزی غیر از کابوس‌های ملالت‌بار زندگی روزمره است نغمه‌ی بلبلانِ هاینه و نفحه‌ی شعرِ بِتینا آرنیم و خنده‌ی گرابه را از این کتاب می‌شنود.

قسمتی از کتاب انجمن زیر شیروانی:

کت و پالتو را پوشیدم، ساعت را گذاشتم توی کوله‌پشتی، گرسنه‌ام شده بود. دست در دست هم از روشنه و گذرگاه گذشتیم، در جاده‌ی جنگلی هوا هنوز کاملاً روشن بود. باریکه‌های آفتاب اریب از بین درخت‌ها رد می‌شدند. رسیدیم به پل. در نزدیکی رودخانه، مهمان‌خانه‌ی قدیمیِ «تا آخرین پاپاسی» بود. رفتیم آنجا. مهمان‌خانه‌چیِ دیلاق و نی‌قلیانی در سالنِ خالی ایستاده بود و از پنجره بیرون را تماشا می‌کرد. با قیافه‌ای افسرده به ما خوشامد گفت، ولی سرد و سرسنگین نبود. سبیل سفید و نازکی با بی‌حالی از گوشه‌ی لب‌هایش آویزان بود. نشستیم پشت میز دمِ پنجره. مهمان‌خانه‌چی برایمان شراب سیب و نان و کره و پنیر آورد. می‌توانستیم از پنجره رودخانه و جزیره‌اش را تماشا کنیم. توی جزیره پشت درخت‌ها باغی بود. خوردنمان که تمام شد، مهمان‌خانه‌چی سر میز ما نشست.

پرسیدم: اینجا یه زمانی آب‌بند داشته؟

سر تکان داد.

گفت: «زمان‌های قدیم این شاخه‌ی رودخونه یه آب‌بند داشت. خیلی وقته از بین رفته. اون موقع‌ها مردم هنوز قانع بودن و با کمترین چیزها هم خوش بودن، با نور آفتاب، با آسمون آبی، تا یه روز هوا خوب می‌شد می‌ریختن اینجا. مرحوم بابام خیلی از اون موقع‌ها می‌گفت. ظاهراً این دوروبر جای شاد و باصفایی بوده. الان مردم تک‌وتنها تو کنج‌های تاریک می‌شینن و قیافه‌شون جوریه که انگار خیالات ناجوری تو سرشونه یا انگار سرکه جلوشون گذاشتم. این چیزها خیلی آدم رو افسرده می‌کنه، یه نگاه به من بندازین. تازه مرتب بدتر هم می‌شه، حتی هوا هم سال‌به‌سال بدتر می‌شه. یه نفرینی پشت‌سر این دنیاست.»

گفتم: «حتماً یه زمانی برعکس بوده... همه‌چیز مرتب خوب‌تر می‌شده. احتمالاً الان پاییز این دنیاست. چند صباح دیگه آسمون یخ می‌زنه، کلاغ‌ها توی هوای یخ‌زده آویزون می‌مونن، خرس‌های قطبی رو لبه‌های پل می‌رن و می‌آن، پلک‌زنان ستاره‌ها رو تماشا می‌کنن، بعد ظلمت از راه می‌رسه.»

مهمان‌خانه‌چی گفت: «نباید نفوس بد زد و مثل نفرین می‌مونه. می‌گن نگهبان آب‌بند هرکی رو نفرین کنه زود می‌میره.»

کنجکاوی‌ام را پنهان کردم.

پرسیدم: «کسی هم تا حالا از نفرینش مرده؟»

گفت: «نمی‌خوام اسم ببرم... یعنی دیگه هیچ‌وقت اوضاع مثل سابق نمی‌شه؟»

گفتم: «واسه کسی که فریبِ پیشرفت رو نمی‌خوره، اوضاع هنوز مثل سابقه. هنوز چیزهای قدیمی زیادی هست که دست دنیا بهشون نرسیده، سؤال اینه: تا کِی؟ ولی بدترین چیز اینه که مردم خارِ چشم همدیگه شدن، حتی با دیدنِ یکی که سرحاله و بدون دلیل خوشه، مثل سگ هار می‌شن. اگه کسی وسط میدون معلق بزنه باید بره دیوونه‌خونه، اگه کسی از خنده ریسه بره، سنگ‌بارون می‌شه، شنیدم تو کشورهای دیگه اوضاع به این خرابی نیست. می‌گن اونجاها مردم حتی موقع کار هم آواز می‌خونن. با همه‌ی این‌ها ما هم هوای خیلی دوستانه‌ای توی هوامون داریم، قبول دارین؟»

مهمان‌خانه‌چی گفت: «هوا توی هوا؟ عقل من به این دیگه قد نمی‌ده. البته اینجا آب‌وهوای معتدلی داریم.»

گفتم: «ولی پرنده‌های آوازخون یه عالم دیگه‌ای دارن! تا حالا با یه پرنده‌ی آوازخونِ بُغ‌کرده حرف زدین؟»

خرید کتاب انجمن زیر شیروانی       

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.