جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

معرفی کتاب: آبلوموف

معرفی کتاب: آبلوموف

 

«آبلوموف» رمانی است نوشته‌ی ایوان گنچارف که انتشارات فرهنگ معاصر آن را به چاپ رسانده است. آبلوموف که مهم‌ترین رمان گنچاروف است مفهومی جدید به فرهنگ ادب جهانی افزوده است. ابلومویسم واژه‌ای است برای بیان ویژگی‌های روانی شخصیتی مبتلا به بی‌دردی درمان‌ناپذیر و بی‌ارادگی و ضعف نفس. این ویژگی‌ها ممکن است در جامعه‌ای به‌صورت بیماری مزمن و همه‌گیر درآید، چنان‌که از خصوصیات ملی آن جامعه بشود.

این داستان به تحول رئالیسم روان‌شناختی در ادب روس کمکی ارزنده کرده و شهرتی جهانی یافته است. ایوان الکساندرویچ گنچاروف در ماه ژوئن (ششم تا هجدهم) سال 1812، یعنی اندکی پیش از ورود ناپلئون به مسکو در سیمبیرسک (واقع در کنار ولگا) به دنیا آمد. پدرش که بازرگانی فرهیخته بود گنچاروف را در هفت سالگی یتیم گذاشت و مادرش، به یاری پدرخوانده‌ی او ترتیبی داد که فرزندش، نخست در زادگاه خود، و بعد در یکی از بهترین مدارس مسکو درس بخواند. گنچاروف در 1831 به دانشگاه مسکو وارد شد و با اشتیاق بسیار به تحصیل زبان‌های خارجی و ادبیات پرداخت. او خاصه به شعر روسی و تئاتر علاقه‌مند بود. پس از تمام کردن تحصیل در دانشگاه با جسارت بسیار گفت: «من یک شهروند آزاد جهانم!» اما با شتاب از آزادی خود چشم پوشید و زندگی یکنواخت کارمندان دولت را اختیار کرد. ابتدا در فرمانداری سیمبیرسک استخدام شد، اما بعد به جستن نام و مقام و ثروت و نیز به امید پرداختن به کارهای ادبی به سن‌پترزبورگ رفت و در ماه اوت 1835 با سمت مترجم در اداره‌ی تجارت خارجی وزارت دارایی مشغول به کار شد. ظاهراً به زبان‌های لاتین و فرانسه و آلمانی و انگلیسی تسلط داشته است.

گرچه واژه‌ی ابلومویسم اغلب بی‌دقت کافی به کار برده می‌شود تحقیقات جدید نشان داده است که هریک از ماجراهای داستان به تاریخ دقیقی مربوط است. پایگاه اجتماعی آبلوموف به روشنی معلوم است. او از نجبای تراز دوم است و از حیث روال زندگی با مالکان ثروتمند و اشراف پایتخت و نیز با منتقدان شهرستانی تفاوت بسیار دارد. از مالکانی است که نه ثروتشان چندان کلان است و نه تحصیلاتشان چندان درخشان. آبلوموف نماینده‌ی شاخص طبقه و زمان خویش است، (یعنی از محترمان روسیه پیش از شروع اصلاحات بزرگ الکساندر دوم). زندگی‌اش نیز زندگی یک مالک متوسط شهرستانی است با خصوصیات و جزئیات روانی و رنگ‌های محلی آن. آبلوموف از هم‌عصران مسلم نویسنده است.

کوشش‌هایی که برای یافتن نوعی شباهت یا توازی میان شخصیت گنچاروف و آبلوموف به عمل آمده است ثمری نداشته است. و به‌راستی نیز چه شباهتی ممکن است میان زندگی سراسر فعالیت گنچاروف و زندگی رخوت‌آلود و انزوای آبلوموف تصور کرد؟ گنچاروف خود به این بیان به مدعیان پاسخ داده است: تجربه‌های تلخی که نویسنده از سر گذرانده است روشن‌بینی کافی برای تشخیص تمام جلوه‌های روانی و ماجراهای غم‌انگیز زندگی دیگران به او داده است.

سرنمون شخصیت آبلوموف در آغاز قرن نوزدهم در ادبیات روس پدید آمد و متبلور شد و تا سال‌های چهل تحول یافت و مثلاً در نفوس مرده گوگول (در توصیف تصویر طنزآمیز در تن‌تت نیکوفِ مالک به روشنی هویداست.) اما گنچاروف بود که آن را به منتهای کمال خود رسانید. در همه حال شگرد گنچاروف با داستان‌پردازی گوگول هیچ شباهتی ندارد. اولی در زمینه‌ی واقعیت‌نگاری روانی کار می‌کرد حال آنکه دومی در قلمرو طنز طبع می‌آزمود. البته گنچاروف نیز از توصیف خصوصیات ظاهری اشخاص به منظور ترسیم ویژگی‌های روانی آن‌ها سود می‌جوید.

این داستان سراسر، از نظر شیوه‌ی بیان و نیز در توصیف‌های مفصل و بی‌شتاب تابع روحیه‌ی قهرمان آن است. جین هریسن این نکته را به‌روشنی به بیان زیر باز نموده است:

گنچاروف بی‌شک می‌خواسته است مقاله‌ای بنویسد و نتیجه‌ی کارش داستانی بزرگ شده است... او نیز مانند تورگنیف برای بیدار کردن روسیه از رخوت و خواب‌زدگی به نفوذ غرب امید بسته بود. اما... آبلوموف، با وجود عیب‌ها و سستی‌های مسلمش ما را سخت مجذوب خود می‌سازد. به او «عادت» می‌کنیم. دوست داریم حرف ‌زدنش را همچنان بشنویم. او صاحب خصالی خوشایند است. نجابت او را احساس می‌کنیم که انعکاس روان پاک اوست... این کتاب به‌آسانی ممکن بود مبتذل از آب درآید و حتی نفرت‌انگیز باشد، اما درهمه‌حال اخلاقی است. بسیار لطیف است و درعین‌حال واقعی است. حتی شخصیت شتولتس اغراق‌آمیز نمی‌نماید. وقتی کتاب را خواندیم و فرو بستیم خود را نه فقط به قدر یک درس اخلاق آسان با نتایج عملی آن در جهان واقعیات غنی‌تر می‌یابیم، بلکه می‌بینیم که یک زندگی واقعی را احساس کرده و زیسته و شناخته‌ایم.

قسمتی از کتاب آبلوموف نوشته‌ی ایوان گنچارف:

دو گاو و بزی که حین ارتکاب جرم دیده شدند به کیفر گناه خود رسیدند و پک و پهلوشان زیر چوب و لگد خرد و خمیر شد.

ایلیا ایلیچ تالار بزرگ و تاریک خانه‌ی پدر خود را نیز به خواب می‌بیند، با صندلی‌های قدیمی دسته‌دار که از چوب زبان گنجشک ساخته شده و همیشه زیر روکشی پارچه‌ای پنهان بودند و نیمکت بزرگ و بی‌قواره‌ی سفتی که رویه‌ی مخملین کبودِ رنگ رفته و پر لک و پکی داشت و نیز صندلی دسته‌دار چرمینی در همین تالار.

یک شب دراز زمستانی است.

مادرش روی نیمکت نشسته و پاها را زیر خود جمع کرده و با لختی به بافتن جوراب پشمین بچگانه‌ای مشغول است و گهگاه خمیازه‌ای می‌کشد و سر خود را با میلی که در دست دارد می‌خاراند.

ناستاسیا ایوانونا و پلاگی‌یا ایگناتی‌یونا نیز پهلوی او نشسته‌اند و سر به کار خود مشغول دارند و بادقت و علاقه‌ی بسیار، چیزی برای ایلیا یا پدرش یا برای خود می‌دوزند.

پدر دست‌ها را پشت کمر به هم داده با کمال رضایت در اتاق قدم می‌زند یا اندکی روی صندلی دسته‌دار می‌نشیند و بعد باز قدم‌ زدن خود را از سر می‌گیرد و با حواس جمع به صدای قدم‌های خود گوش می‌سپارد و انفیه به بینی می‌کشد و فین می‌کند و باز انفیه برمی‌دارد.

شمعی پیهی در اتاق می‌سوزد و اندک نوری می‌پراکند و این روشنایی فقط در شب‌های زمستان و پاییز جایز شمرده می‌شود. تابستان با طلوع و غروب آفتاب از بستر برمی‌خیزند و به بستر می‌روند و نیازی به شمع نیست.

این حال نیمی از روی عادت است و نیمی از سر صرفه‌جویی. خانه‌خدایان آبلوموکا در مصرف هر چیزی که در خانه فرآورده نشود و خریدنی باشد بسیار خسیس‌اند.

آن‌ها وقتی مهمانی می‌رسد با شادی و از جان و دل بوقلمونی فربه یا ده دوازده جوجه می‌کشند، اما حاضر نیستند بیش از اندازه‌ی لازم کشمکش در خوراک بریزند و اگر همان مهمان هوس کند و بی‌تعارف میزبان یک پیاله شراب برای خود بریزد رنگ می‌بازند.

البته کاری به این ناهنجاری تقریباً هرگز روی نمی‌دهد و جز بی‌سروپایی ازنظرافتاده به چنین فکری نمی‌افتند و چنین کسی حتی به حیاط خانه راه ندارد.

نه، آنجا این آداب شوخی‌بردار نیست. مهمان هرگز تا سه‌بار به اصرار از او خواسته نشود به چیزی دست نمی‌زند. او به‌خوبی می‌داند که یک‌بار تعارف اغلب به معنی آن است که میزبان میل دارد که مهمان غذا یا نوشیدنی عرضه‌شده را رد کند.

خرید کتاب آبلوموف

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.