جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

فیلمنامه اصلی: آینه

فیلمنامه اصلی: آینه

 

«آینه» فیلمی است به کارگردانی آندری تارکوفسکی. این فیلم در زندگی و کارنامه‌ی تارکوفسکی جایگاه بسیار مهمی به خود اختصاص می‌دهد و چهارمین فیلم از هفت فیلم بلند اوست و در کانون تولیدات سینمایی‌اش قرار می‌گیرد و از جهات دیگری غیر از حساب‌وکتابِ صرفاً عددی، سه فیلمِ پیش از خود را از سه فیلمِ پس از خود متمایز می‌کند. «آینه» حد اعلا و عصاره‌ی کودکی ایوان (1962)، آندری روبلف (1966) و سولاریس (1972) است. درون‌مایه‌هایی را که آن‌ها واکاوی کرده‌اند -دوران کودکی، جنگ، مسئولیت هنرمند و جدوجهدش، ناباوری انسان، احساس گناه و تاوان- در جهانی به‌غایت درهم‌تنیده و پرطنین گرد هم می‌آورد. همچنین چرخه‌ی زیبایی‌شناختی و عاطفی بیان هنری تارکوفسکی را به ثمر می‌نشاند و منادیِ مسیر جدیدی می‌شود که او در سه فیلم آخرش، «استاکر» (1979)، «نوستالژیا» (1983)، و «ایثار» (1986) دنبال می‌کند. «آینه» از بسیاری جهات بی‌پرواترین و برانگیخته‌ترین گواهِ وجود لطف و هارمونی، ایمان و مصالحه در جهانِ مخدوش و هراس‌انگیز و زندگی شخصی پرتنش و درهم‌ریخته است. سه فیلم متعاقبش که نوعی سه‌گانه را هم نمایندگی می‌کنند، از این نظر نشان‌دهنده‌ی استیصالی فزاینده‌اند. گرچه هر سه فیلم ایمان را مفروض می‌گیرند، اما این ایمان در آن‌ها یکی پس از دیگری آگاهانه‌تر می‌شود، چون قهرمانانشان برای انتقال‌ دادن بینش خودشان نسبت به جهانِ ازهم‌گسیخته -جهانی که به اعتقاد آن‌ها فقط با ایثار می‌توان سروسامانش داد- به روش‌هایی افراط‌آمیز روی می‌آورند. طبیعت، عنصر اصلی در «آینه»، نیز در سه فیلمِ آخر دستخوش تغییر شکل می‌شود. دیگر هیچ‌گاه دوباره واجد آن زایندگی و قدرتی نخواهد بود که زمانی در اختیار داشت. در «استاکر»، طبیعت غرقِ در علف‌های هرز، آلوده و رها شده است؛ در «نوستالژیا»، در حاشیه و در حد نظرورزی، حال ‌آنکه در ایثار بی‌روح و خشن است -بخش‌هایی از آن همچنان زیبا اما دیگر بی‌طراوت‌اند. این منظره‌ی طبیعیِ در حال تغییر عمیقاً مسیر هنری و شخصیِ خود تارکوفسکی را منعکس می‌کند.

«آینه» دوره‌‌ی تکوین طولانی‌مدتی داشت: ده سال. مراحل و اَشکال بسیاری را پشت سر گذاشت و مدام بازنویسی، بازاندیشی و بازیادآوری شد. تدوین آن برای تارکوفسکی، پیش از اینکه سرانجام «شکل بگیرد»، تجربه‌ی تروماتیک بود که بیست‌بار ازهم‌پاشیدنش را نظاره کرد. همچون همیشه، روند تکوین آن مملو از سوءنیات دخالت مقامات، انتقادات تند و بی‌اعتنایی عامدانه بود. زندگی شخصی خودِ کارگردان هم داشت تغییر می‌کرد. او درنهایت ازدواج اولش را خاتمه داده و ازدواج دومش را پیش گرفته بود که از نظر بسیاری از نزدیکانش، برای تارکوفسکیِ خوش‌قلب محققاً منحوس بود. به تعبیری، با گذشته و کلِ دوران زندگی خلاقه و شخصی‌اش وداع می‌گفت و مجبور می‌شد در مسیرش تجدیدنظر کند. این بحران میانسالی او بود که در «آینه» از طریق شخصیت لیزا که سطرهای آغازین دوزخِ دانته را بر زبان می‌راند، شاعرانه بیان شده: «در نیمه‌راه زندگی زمینی‌ام، راهم را در جنگلی تاریک گم کردم.» «آینه» تلاش تارکوفسکی برای یافتن راه رهایی خود از این جنگل تاریک بود؛ مجمع همه‌ی تنش‌ها و ادراکاتی که گریبانگیرش بودند. همچنین وداع با ریشه‌ها، دوران کودکی، خانواده و به معنای وسیع‌ترشان، زادگاه خانوادگی بود. دوستان و همکاران قدیمی پراکنده شدند تا جاشان را دوستان و همکاران جدیدی بگیرندکه حضور آن‌ها نیز دوام چندانی نداشت. جالب اینکه «آینه» اولین فیلمی بود که در آن تارکوفسکی راهش را از همکار و دوست دیرینه‌اش، وادیم یوسفِ فیلم‌بردار جدا کرد. گئورگی رِربرگ، که به جای او آمد، در نخستین روزهای فیلم‌برداری «استاکر» اخراج شد. دو فیلم آخر تارکوفسکی در شرایطی در اروپای غربی ساخته شدند که او کار با عوامل تولید فیلم را، که شخصاً نمی‌شناختشان، همچنین بودجه‌های محدود و زمان‌بندی‌های طاقت‌فرسا را دشوار و نامأنوس یافت و از آنجا ‌که بنا به اصرار همیشگی‌اش، فیلم‌های او به‌راستی زندگی‌اش بودند و نه تمهیدات شغلی، همه‌ی تغییرها و فقدان‌ها روی روحیه‌اش اثر گذاشتند و تدریجاً از همه‌ی چیزهایی که با دوربینش در «آینه» تمجیدشان کرده بود مأیوس شد.

تارکوفسکی مجاب شده بود فیلمی که یکسره بر مبنای تجربه‌ی شخصی باشد از نظر بینندگانش اهمیت خواهد یافت. در مارس 1973، حین تدارک مقدمات برای فیلمبرداری «آینه»، در دفتر خاطراتش چنین نوشت:

تازگی‌ها اتفاقی برایم افتاده... کم‌کم احساس می‌کنم زمانش فرارسیده باشد که آماده‌ی ساختن مهم‌ترین فیلم زندگی‌ام شده باشم.

ضامن چنین چیزی اولاً یقین خودم... و ثانیاً مواد و مصالحی است که می‌خواهم از آن‌ها بهره ببرم -که ساده اما درعین‌حال فوق‌العاده ژرف‌اند؛ مأنوس و پیش‌پاافتاده‌اند- تا جایی که حواس آدم پرت نمی‌شود و از آنچه اهمیت دارد فاصله نمی‌گیرد؛ حتی مواد و مصالحی  ایدئال می‌ناممشان، چون شمّ و شناخت خوبی در موردشان دارم و حسابی بر آن‌ها واقفم. یگانه سؤال این است: آیا می‌توانم به سرانجام برسانمش؟ آیا می‌توانم به جسمِ کاملاً شکل‌گرفته روحی بدمم؟

گواه موفقیت تارکوفسکی واکنش فوق‌العاده‌ای بود که فیلم به همراه داشت. طیف‌های مختلف مردم که فیلم را دیدند نامه‌های بی‌شماری -پرشور، اقرارآمیز و در قدردانی از هنرش- برای او فرستادند. تارکوفسکی برای اولین‌بار در زندگی‌اش دلیل انکارناپذیری داشت که نشان می‌داد او نه در خلأ و برای مخاطب نخبه -اتهامی همیشگی- بلکه برای مخاطبی فیلم ساخته که نیاز مبرمی به اثرش داشته. همه‌ی نامه‌ها تحسین‌آمیز نبودند؛ بعضی از آن نوشته‌ها خصمانه و بعضی دیگر مغشوش و سردرگم بودند. نامه‌های مشفقانه از این فیلم در مقام رویداد، کنش، گفت‌وگوی مستقیم با تماشاگر و بیدارباش سخن می‌گفتند و ترجیع‌بندی که در همه‌ی نامه‌ها طنین می‌انداخت عبارت بود از: «این فیلمی است درباره‌ی من.»

من «آینه» را اوایل دهه‌ی 1980 در زادگاهم، آتن، تماشا کردم. در آن زمان، هیچ‌چیز درباره‌ی زبان، فرهنگ یا تاریخ روسیه نمی‌دانستم و هیچ زمینه‌ای برای درک اهمیت ژرف‌تر برخی از قسمت‌های فیلم نداشتم. بااین‌حال، خودم نیز فطرتاً احساس کردم این فیلمی درباره‌ی من است. درواقع فراتر از فیلم بود؛ واقعیتی بود که می‌توانستم در آن زندگی کنم. عواطفی که تجربه کردم در دو فقره از نامه‌های موجود در آرشیو تارکوفسکی به بهترین وجه بیان می‌شوند. زنی اهلِ نووسیبیرسک چنین نوشته:

هر چیزی که عذابم می‌دهد، هر چیزی که ندارمش و حسرتش را می‌خورم، که آشفته و آزرده‌ام می‌کند و نفسم را بند می‌آورد، هر چیزی که نور و گرما به من می‌دهد و با آن زندگی می‌کنم و هر چیزی که نابودم می‌کند -همه‌ی این‌ها را در فیلم شما دیدم، انگار در آینه دیده باشم. اولین‌بار است فیلمی برایم رنگ‌وبوی واقعیت گرفته و به همین خاطر است که می‌روم تماشایش کنم، واردش شوم و در آ‌نجا زندگی کنم.

و زنی اهلِ گورکی این‌گونه مختصر و مفید بیانش کرده: «در آن سالن غم‌زده، با دیدن قطعه‌ی بوم نقاشی‌ای که به لطف استعداد شما جلوه‌گرشده، برای اولین‌بار در زندگی‌ام احساس کردم که تنها نیستم.» ندرتاً پیش می‌آید فیلمی بتواند چنین واکنش‌هایی را برانگیزد. بسیاری از ما هنوز برای سرگرمی یا واقعیت‌گریزی به سینما می‌رویم و نه برای تمتع معنوی، مکاشفه و خیروبرکت. بااین‌حال، آن عده از ما که «تارکوفسکی‌باز»ند فیلم‌هایش را عیناً با چنین اصطلاحات دینی‌ای تجربه می‌کنند. تحلیل معمولاً برای این نوع تجربه بی‌ثمر است، بااین‌حال، می‌توان امید داشت که به واسطه‌ی آن از چیزی در مورد روند اسرارآمیز و وصف‌ناپذیر خلقت پرده برداریم. تارکوفسکی به تحلیل بی‌اعتماد و معتقد بود اثر هنری فراتر از مجموع اجزایش است. او انتظار داشت مردم فیلم‌هایش را به‌نحوی نگاه کنند که از پنجره‌ی قطار به منظره‌ای گذرا نگاه می‌کنند. «آینه» منظره‌ی وسیعی از روسیه است که با هربار دیدار از آن به چیز تازه‌ای می‌انجامد. قابلیتش مثل همه‌ی آثار راستینِ هنری بی‌حدومرز است.

خرید کتاب آینه           

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.