عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
شب پرستاره/ داستانهایی از تاریخ هنر به زبان ساده

کتاب «شب پرستاره»، نوشتهی مایکل بِرد و با تصویرگری کِیت ایوانز، به همت نشر نی به چاپ رسیده است. داستان این کتابِ تاریخ هنر از۴۰ هزار سال پیش و از غاری در آلمان آغاز میشود و روی پیادهرویی در شهر بیجینگ (پکن) در سال ۲۰۱۴ به پایان میرسد. در این میان، هنرمندان را در همهجور جایی ملاقات میکنیم. در کوهستان و معدن سنگ و وسط بیابان، در انبار و کشتی بخار، در قصر و مقبره و البته در کارگاه و آتلیه. هنرمندان را در حال نقاشی و طراحی روی صخره و دیوار، چوب، بوم و کاغذ میبینیم. میبینیم که از سنگ، فلز، سفال، سیم و چیزهای دیگر مجسمه میسازند. با صبر و حوصله هزاران قطعه موزاییک ریز را روی گچ کار میگذارند، تکههای شیشهی رنگی یا درِ بطری را به هم وصل میکنند، روزنامهها را ریزریز میکنند و عکس میگیرند. چرا هنرمندان وقت خود را صرف چنین کارهایی میکنند؟ هر هنرمندی در این کتاب پاسخی متفاوت به این پرسش میدهد.
پاسخ آنها بستگی دارد به اینکه در چه زمان و مکانی زندگی میکردهاند. کندهکاران و نقاشان اروپا در عصر یخبندان چه پاسخی میدادند؟ شاید آنها در اشاره به کارهای خود از واژهی هنر استفاده نمیکردند، اما این اهمیتی ندارد. انسانهای اولیه در ساختن اشیایی که به نظر جادویی میآمدند مهارت پیدا کرده بودند. جادویی است وقتی ایده و رؤیا به شکل شیء و نقش درمیآید و همهکس میتواند آن را لمس کند و ببیند و با آن زندگی کند. امروزه ما ماموت شکار نمیکنیم، اما علاقهی زیادی داریم که حیات نامرئی افکار و احساساتمان را با جهان بیرون پیوند بزنیم. هنر زبان بسیاری چیزهاست که با واژگان قابل بیان نیستند (یا خوب قابل بیان نیستند).
آثار هنری ما را با کسانی پیوند میدهند که خالق آنها بودهاند، حتی اگر این آدمها در زمانها و مکانهای دیگری میزیستهاند. اما از آنجا که با گذشت زمان، زندگی هنرمندان و شیوهای که مردم دربارهی هنر میاندیشیدند تغییر کرد، هنر به جادویی همیشگی آمیخت. دیوارنگار رومی یا کاتب مسلمانِ قرون وسطا یا عکاس دوران ویکتوریا واقعاً چگونه بودهاند؟ در میان داستانهای این کتاب حقایق زیادی دربارهی هنر گنجانده شده -اسم، تاریخ، وقایع تاریخی- اما اینها هیچکدام تصویر کاملی ارائه نمیدهند. معمولاً جاهایی خالی در تاریخ هست که باید به کمک قوهی تخیل خود آنها را پر کنید.

مایکل بِرد میگوید: کلمهی تاریخ باعث میشود فکر کنیم داستان پایان یافته، ما تصمیم خود را دربارهی آنچه اتفاق افتاده گرفتهایم و معنی همهچیز روشن شده است؛ اما احساس من به هنر اینگونه نیست، خواه اثری باشد که روی دیوارهای معبدی نقاشی شده باشد خواه بهصورت آنلاین فرستاده شده باشد. به همین دلیل من مایلم تاریخ هنر را از راه داستان بیان کنم. داستان، حتی اگر قبلاً هم آن را شنیده باشید، در اینجا و اکنونِ تخیلِ شما رخ میدهد. شاید از پیش بدانید قرار است چه اتفاقی بیفتد، اما احساس میکنید این اتفاق برای اولینبار است که رخ میدهد. هنرمندان اغلب میگویند هرچقدر هم کسی تجربه داشته باشد، وقتی اولین قدم را برای خلق اثر هنری برمیدارد قدم در راهی نامعلوم میگذارد.
بعضی هنرمندانِ این کتاب، تصاویر یا مجسمههایی خلق کردهاند که تا پیش از آن بیسابقه بوده. هنرمندان دیگر باعث شدهاند اشیای معمولی را با نگاه نویی تماشا کنیم. همهی این هنرمندان آثاری خلق کردهاند که برای من حضوری منحصربهفرد دارند. وقتی آنها را نگاه میکنم یا دربارهی آنها فکر میکنم، مثل این است که از دری عبور میکنم و در فضایی متفاوت نفس میکشم.
برای هنرمندان و برای بقیهی ما که به هنر نگاه میکنیم و مایلیم آن را درک کنیم، هنر ممکن است خیلی خیلی نزدیک و در عین حال کاملاً دور به نظر برسد -ممکن است آشنا یا غریب باشد. آدم وسوسه میشود فکر کند: اگر بتوانم این اثر را درست درک کنم، عادیتر به نظر میرسد؛ اما من هیچ دلم نمیخواهد هنر غرابتش را از دست بدهد. این بخشی از جادوست.
قسمتی از کتاب شب پرستاره:
معدنچیان ارهی خود را روی تختهسنگی به بزرگی قایقی کوچک پسوپیش میکشند. خِرخِر-خِرخِر. صدای اره با جیرجیر زنجرهها توی درختهای کاج بیرون معدنِ کارارا در شمال ایتالیا به هم میآمیزد. نسیم ملایم دریا ابرهای درخشانِ پودر سنگ مرمر را مثل ارواح سرگردان به حرکت درمیآورد.
سرکارگر دستور میدهد: «دست نگه دارید!» اره از حرکت بازمیایستد. زنجرهها بیش از پیش در هوای گرم جیرجیر میکنند. «نظرت چیست، دوست من؟»
میکلآنژ دستی میکشد به تختهسنگ مرمر، مثل نابینایی که میخواهد راه خود را پیدا کند. روی سنگ، کنارههای آن. درون هر تختهسنگ مجسمهای هست.
این یکی از حرفهای مورد علاقهی میکلآنژ است. وظیفهی مجسمهساز است که این مجسمه را آزاد کند.
مرمر خاکستری_آبی را خوب بررسی میکند. هیچ کموکسری ندارد، هیچ رگهی پنهانی در کار نیست که موجب شکستن سنگ هنگام تراش شود. خوب است. به نظر خوب میآید. همین تخته سنگ را برمیدارم.
سنگ مرمر را باید به رم بفرستند، جایی که پاپ یولیوس او را مأمور طراحی مقبرهی عظیم و تراشیدن تمام مجسمههای آن کرده است.
میکل آنژ پنج شش سالی است که روی این مقبره کار میکند و به نظر نمیرسد پایانی بر این کار متصور باشد. پاپ هم آسانگیرترین آدم نیست. میکلآنژ در این فکر است که آیا هیچگاه دوباره به موفقیتی دست خواهد یافت که بعد از پردهبراری از مجسمهی بزرگ داوود نصیبش شد. این اتفاق در فلورانس افتاد، کمی پیش از آنکه پاپ احضارش کند.
در سال ۱۵۰۱، میکلآنژ تنها ۲۶ سال داشت که مسئولان کلیسای جامع از او خواستند مجسمهی عظیمی بتراشد. مجسمهساز دیگری به نام آگوستینو دی دوچو شروع کرده بود به تراشیدن این مجسمه از یک تختهسنگ بزرگ، اما دست از کار کشیده بود. قرار بود این مجسمهی داوود نبی باشد. چرا؟ چون جوان بود، پرتوان و پیروزمند، درست مثل شهر زیبای ما. این بود پاسخ مردم فلورانس به این پرسش. در کتاب مقدس آمده است چوپانی به نام داوود به جنگ غولی به نام جالوت میرود که قهرمان هراسانگیز لشکر فلسطینیان است. تنها سلاح داوود فلاخنی چرمی است که با آن به گرگها سنگ میاندازد و از دور و بر گله دورشان میکند. جالوت او را مسخره میکند ، اما پرتاب ماهرانهی داوود درست میخورد وسط دو چشم غول و او را درجا از بین میبرد.
شب پرستاره را نرگس انتخابی ترجمه کرده و کتاب حاضر در ۳۳۶ صفحه رحلی با جلد سخت و قیمت ۳۸۰ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.