جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
سینما-اقتباس: مادام رزا
![سینما-اقتباس: مادام رزا](/storage/mag/uploads/2020/04/مادام-رزا.jpg)
![](https://gbook.ir/storage/mag/uploads/2020/04/50s6xf5e.jpg)
قسمتی از رمان زندگی در پیش رو، منبع اقتباسی فیلم:
اولین چیزی که میتوانم بگویم؛ این است که در طبقه ششم ساختمانی زندگی میکردیم که آسانسور نداشت، و این برای رزا خانم، با همه وزنی که به این ور و آن ور میکشید -آن هم فقط با دو پا- با همهی ناراحتی و دردهایش، بهانهای دائمی برای درددل بود. هر وقت بهانهی دیگری برای ناله و شکوه نداشت -آخر یهودی هم بود- این را به یادمان میآورد. سلامتش هم چندان تعریفی نداشت. و از همین حالا برایتان بگویم، او زنی بود که لیاقت داشتن آسانسور را داشت. سه ساله بودم که برای اولینبار رزا خانم را دیدم. قبل از این سن آدم چیزی یادش نمیآید و در جهل مطلق دست و پا میزند. از ۳ سالگی از این جهل مطلق -که گاهی اوقات هم دلم برایش تنگ میشود- بیرون آمدم. در بل ویل یهودی و عرب و سیاه فراوان بود، ولی رزا خانم مجبور بود بهتنهایی خودش را از شش طبقه بالا بکشد. میگفت بالاخره یک روز، روی همین پله ها میمیرد و همه بچهها میزدند زیر گریه، چون همیشه وقتی کسی میمیرد برایش گریه میکنند. ما گاهی شش هفت نفر بودیم، گاهی هم بیشتر میشدیم. آن اولها نمیدانستم رزا خانوم به خاطر حوالهای که آخر هر ماه میرسید از من نگهداری میکند. وقتی این موضوع را فهمیدم، شش هفت سالم بود، و وقتی فهمیدم برایم پول میدهند یکه خوردم. تا آن وقت فکر میکردم رزا خانم به خاطر خودم دوستم دارد و هر کداممان برای هم ارزش خاصی داریم. یک شب تمام گریه کردم و این اولین غم بزرگم بود. رزا خانم وقتی فهمید غصهدار شدهام، برایم تعریف کرد که خانواده معنایی ندارد و حتی کسانی هستند که وقتی به تعطیلات میروند سگشان را به درخت میبندند و به این ترتیب هر سال، سه هزار سگ از بیمحبتی میمیرند. مرا روی زانویش نشاند و برایم قسم خورد عزیزترین کسی هستم که در زندگی دارد. اما من همان وقت به فکر حواله افتادم و گریه کردم و رفتم.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...