جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
درخت زیبای من/ چیزهای ناچیزی که ایجاد محبت میکند
کتاب درخت زیبای من، نوشتۀ ژوزه مائورو ده واسکونسلوس، به همت مؤسسۀ انتشارات جغد به چاپ رسیده است. واسکونسلوس نویسندۀ برزیلی، در ۲۶ فوریه ۱۹۲۰ در بانگو، از توابع ریودوژانیرو متولد شد. توانایی او در نقلقول ماجراها، فطری بود و حافظهای افسانهای و تخیلی خیرهکننده داشت که با تجربۀ عظیم انسانها آمیخته بود، هرگز درصدد بر نیامد نویسنده شود، بلکه ناگزیر شد نویسندگی را پیشه کند! رمانهایش همچون گدازههای آتش از درونش پرتاب میشد و ژوزه باید آنها را مینوشت. تنوع آثار ژوزه مائورو ده واسکونسلوس، او را میان شوخطبعی و جدی بودن امور لطیف و غمانگیز، هیجان و سنگدلی به نوسان در میآورد، تاجاییکه گاه نثر او از لحاظ فکری، همچون تصویر زندگی پر فرازونشیب میگردد. او گفته است: «وقتی که داستان بهطور کامل در خیالم شکل میگیرد، به نوشتن میپردازم. فقط زمانی نوشتن را آغاز میکنم که احساس کنم رمان از تمام منفذهای بدنم به خارج میتراود. پس از آن بیوقفه مینویسم.» روش کارش این بود که موضوع اثر را مدتها در ذهن میپروراند تا وقتی که کتاب بهطور کامل در خیالش نوشته میشد. واسکونسلوس میگفت که در لحظۀ شروع به کار و در مرحلۀ ماشیننویسی، به همان خوبی که میتواند فصلهای کتابش را پشت سر هم بنویسد، میتواند از یک قسمت به قسمتی دیگر گریز بزند و وقتی فصل اول به پایان رسد، به قسمت پایانی کتاب بپردازد؛ بیآنکه در این فاصله، گره اثر را تدوین کرده باشد. دربارۀ درخت زیبای من گفتهاند که این کتاب یکی از زیباترین آثاری است که دربارۀ کودکی و دنیای آن نوشته شده است. شاید موفقیت این اثر بود که واسکونسلوس را برانگیخت تا سالها بعد (۱۹۷۴) سرگذشت قهرمانش را در دوران نوجوانی و جوانی نیز دنبال کند و این اثر، که در حقیقت جلد دوم درخت زیبای من است، خورشید را بیدار کنیم نام گرفته است.قسمتی از کتاب درخت زیبای من:
نخستین چیز، چیز خیلی مفیدی که انسان در مدرسه یاد میگیرد، روزهای هفته است و من که روزهای هفته را میشناختم، میدانستم که او سهشنبهها میآید. بعد کشف کردم که یک سهشنبه به طرف خیابانهای آن طرف ایستگاه راهآهن میرود و یک سهشنبۀ دیگر به سمت ما میآید. به این جهت، آن سهشنبه به مدرسه نرفتم. نمیخواستم که توتوکا این را بداند: در غیر این صورت مجبور میشدم برای او بهزور تیله بخرم تا چیزی برای اهل خانه تعریف نکند. چون هنوز زود بود و او باید موقعی ظاهر میشد که ناقوس کلیسا نه ضربه مینواخت، در خیابانها گشتی زدم. البته خیابانهای بیخطر. ابتدا در کلیسا توقف کردم و نگاهی به مجسمهها انداختم. از این مجسمههای بیحرکت که دور تا دورشان را شمع گرفته بود، کمی میترسیدم. شعلههای شمعها میلرزیدند و قدیسها را به تکان در میآوردند. با خودم فکر میکردم آیا واقعاً مطبوع است که آدم یکی از قدیسها باشد و تمام مدت بیحرکت، مطلقاً بیحرکت بماند. گشتی در خزانۀ کلیسا زدم، آقای زاکاریاس سرگرم برداشتن شمعهای کهنه از شمعدانها بود و به جای آن، شمعهای تازه میگذاشت. تکههای کوچک سوخته را روی میز ردیف میکرد. -سلام آقای زاکاریاس. دست از کار کشید، عینکش را روی نوک دماغش آورد، آب دماغش را بالا کشید، سر برگرداند و جواب داد: -سلام کوچولو. -میخواهید کمکتان کنم؟ با نگاهم نوک شمعها را میبلعیدم. -برای اینکه همه چیزم را به هم بریزی! امروز به مدرسه نرفتهای؟ -چرا. اما خانم معلم نیامد. دندانش درد میکند. -آه! باز سر گرداند و عینکش را روی نوک دماغش گذاشت. -بچه، چند سال داری؟ -پنج سال. نه، شش سال. نه، شش سال نه، درست پنج سال. -بالاخره پنج یا شش؟ به فکر مدرسه افتادم و دروغ گفتم. درخت زیبای من با ترجمۀ قاسم صنعوی، در ۲۰۴ صفحه رقعی با جلد سخت چاپ و با قیمت ۳۹۵۰۰ تومان روانه کتابفروشیها شده است.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...