عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: کیم مونسو
خواکیم مونسو ئی گُمِس، معروف به کیم مونسو، متولد ۱۹۵۲ در شهر بارسلونای اسپانیاست. در دانشگاه گرافیک خواند و در همین رشته هم مشغول به کار شد، اما خیلی زود شغلش را تغییر داد و به خبرنگاری و نویسندگی برای روزنامهها و رادیو و تلویزیونِ ایالتی کاتالان روی آورد. مونسو، علاوه بر نوشتن برای رسانهها و داستاننویسی، در طراحیهای کمیک، ترانهسرایی و بازیگری و فیلمنامهنویسی و مترجمی هم فعالیت کرده و آثارش به بیش از بیست زبان ترجمه و منتشر شده است.
مونسو بیشتر به زبان کاتالانی مینویسد و جوایز متعددی از جمله جایزهی ملی ادبیاتِ فرمانداری کاتالان، جایزهی حرف طلایی برای کتاب ۸۶ داستان در سال ۲۰۰۰ و جایزهی شهر بارسلونا را برای کتاب چراییِ چیزها برده است.
او چندان از سنت داستاننویسیِ کاتالانی تأثیر نگرفته است، مگر از آثار پِرِه کالدِرس و فرانسسک ترابال. از مهمترین نویسندگانی که مونسو آنها را الگوی خود میداند میتوان از دونالد بارتلمی، خولیو کورتاسار و رمون کنو نام برد.
بازیهای ویدئویی، کمیکاستریپهای ماسیمو ماتیولی و کارتونهای تِکس ایوری هم بر آثارش تأثیر گذاشتهاند. تأثیر کافکا و بورخس هم در برخی نوشتههایش آشکار است.
مونسو در مصاحبههای مختلف توضیح داده که روند تألیف آثارش روندی بداههپردازانه است و بارها چرکنویس داستانهای نیمهکارهاش را دور میریزد؛ چون قابل ادامه دادن نیستند. او میگوید: «شروع به نوشتن داستان میکنم بیآنکه بدانم به کجا میروم. اجازه میدهم داستان خودش من را با خود ببرد. برای همین پنجاه درصد داستانهایی که مینویسم روانهی سطل زباله میشوند چون با اینکه شاید شروع درخشانی داشته باشند، در ادامه آنطور که باید از کار درنمیآیند و به هیچجا نمیرسند -داستان نیستند... نمیتوانی داستانی را شروع کنی درحالیکه بدانی چطور تمام میشود یا اینکه حتی در ادامهاش چه پیش خواهد آمد؛ چون در این صورت دیگر این تو نیستی که آن را مینویسی.»
نوشتههای کیم مونسو توصیفکنندهی بداعتها و محبسهایی است که خودمان برای خودمان ساختهایم: حصارهای مدوّرِ خودساختهای که گیرمان میاندازند. دستمایهی او در داستاننویسی، نه کاملاً اطلاعات زندگینامهای است نه سرگذشت نسلها، نه دادههای جامعهشناسانه و نه منابع شهری، بلکه عمدتاً کلام، تخیلات و تصورات به اشتراک گذاشتهشده با خوانندهاش است. برخی داستانهای مونسو را در ردهی سوررئالیسم و رئالیسم جادویی تقسیمبندی میکنند، اما برخی هم معتقدند که آنچه مونسو مینویسد به معنای دقیق کلمه داستان نیست، بلکه فراداستان است.
قسمتی از کتاب زخم نوشتهی کیم مونسو:
آخر سال با هم عهد میبندند، درست در نیمهی شب، وقتی که در شهر آتشبازی است و مردم همدیگر را در آغوش میکشند -در خانهها، در کوچهها و در تالارهای جشن- برای هر دو، دورهی دوستی به پایان رسیده و دورهی نامزدی شروع میشود که آنها را به پیمان ازدواج خواهد رساند. این را که چه موقع ازدواج خواهند کرد بعداً تصمیم خواهند گرفت؛ چیزی که حالا غالب است احساساتِ شدید است. در چشمهای همدیگر نگاه میکنند و سوگندِ عشق و وفاداریِ ابدی میخورند. تصمیم میگیرند رابطههای کموبیش عاشقانهای را که هرکدام تابهحال داشتهاند کنار بگذارند و پیمان میبندند که با هم کاملاً روراست باشند و هیچوقت دروغ نگویند.
-با هم روراستِ روراست باشیم. هیچوقت به هم دروغ نگیم، تحتِ هیچ شرایطی و به هیچ بهانهای.
-حتی یک دروغ هم برای مرگ عشقمون کافیه.
این وعده و وعیدها هیجانشان را بیشتر هم میکند. ساعت دوی نیمهشب، خسته روی مبل به خواب میروند.
ظهر منگ و خمار بیدار میشوند، لباس میپوشند و با عینک آفتابی به خیابان میروند.
پسر میگوید: «بریم غذا بخوریم؟»
-آره، من کم میخورم. یه ساندویچ کوچیک برام کافیه؛ اما تو حتماً خیلی گشنهته.
پسر میخواهد بگوید نه، هرچه باشد میخورد. اما قولش را به خاطر میآورد.
-آره، گشنهمه، ولی ساندویچ هم خوبه. تو یکی دو لقمه بخور، من بیشتر میخورم.
-نه، تو دوست نداری سرپایی غذا بخوری، دوست داری بنشینی سر میز. نمیخوای بریم رستوران؟
پیمان بستهاند که با هم کاملاً روراست باشند؛ پس پسر نمیتواند همان حرف قبلی را تکرار کند و بگوید به خوردن ساندویچ در اغذیهفروشی یا کافه هم راضی است. حالا باید اقرار کند که ترجیح میدهد رستوران برود و پشت میز بنشیند.
دختر میگوید: «پس بریم رستوران. بریم اون رستوران ژاپنیه که هفتهی پیش رفتیم و تو خیلی خوشت اومد؟»
هفتهی پیش هنوز قول نداده بودند که با هم کاملاً روراست باشند. خوب یادش میآید: تحت تأثیر دختر، گفته بود که به نظرش رستوران خوبی است. حرفش از روی اشتیاقی نبود که حالا دختر به او نسبت میدهد.
-بهت گفتم «به نظر» خوب میرسه، نه اینکه واقعاً خوشم اومده باشه.
-پس یعنی خوشت نیومده.
باید اعتراف کند:
-از غذای ژاپنی متنفرم.
دختر با اخم به پسر خیره میشود و میگوید:
-ولی میدونی که من غذای ژاپنی خیلی دوست دارم.
-میدونم.