عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: والریا لوئیزلی
![بیوگرافی: والریا لوئیزلی](/storage/.attachment/202407/cropped_668294fe4762d.webp)
والریا لوئیزلی (متولد 16 اوت 1983) نویسندهی مکزیکی-آمریکایی است. او نویسندهی کتابی مشتمل بر مجموعهمقالاتی به نام «پیادهروها» و رمان «چهرهها در میان جمعیت» است که جایزهی هنری لسآنجلس تایمز را برای نخستین اثر داستانی به دست آورد. رمان «داستان دندانهای من» اثرِ این نویسنده در سال 2015 نامزد نهایی جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی شد و جایزه بهترین کتاب در بخش ترجمه را دریافت کرد، همچنین جایزه کتاب لسآنجلس تایمز را برای بهترین داستان تخیلی و جایزهی متروپلیس آزول را در مونترال از آنِ خود کرد.
کتابهای لوئیزلی به بیش از 20 زبان ترجمه شدهاند و آثار او در نشریاتی از جمله نیویورک تایمز، گرانتا، مکسوئینی و نیویورکر منتشر شدهاند. کتابِ او با عنوانِ «به من بگو چگونه به پایان میرسد: مقالهای در 40 سوال» نامزد نهایی جایزه کرکوس در بخش ادبیات غیرداستانی و جایزه حلقه ملی منتقدان کتاب شد و رمانِ سال 2019 او با عنوانِ «بایگانیِ کودکان گمشده» برندهی مدال کارنگی به دلیل به تعالی رساندنِ مفاهیم ادبیات داستانی شد.
لوئیزلی پس از اخذ مدرک لیسانس فلسفه از دانشگاه ملی مکزیک، به نیویورک رفت. او در نهایت ادبیات تطبیقی را در دانشگاه کلمبیا خواند و در آنجا مدرک دکترای خود را دریافت کرد. او هماکنون ادبیات و نویسندگی خلاق را در کالج بارد تدریس میکند و به عنوان نویسنده با تعدادی از گالریهای هنری همکاری میکند و به عنوان آهنگساز برای باله شهر نیویورک کار کرده است. این نویسنده در سال 2016 با هیات داوران جایزه بینالمللی ادبیات نویشتات همکاری کرده است.
تعدای از کتابهای لوئیزلی براساس تجربیات دنیای واقعی هستند؛ داستان دندانهای من (2015) برای نخستین بار به صورت سریالی پیرامونِ کارگران کارخانه آب میوه جومکس در مکزیک نوشته شد. اثرِ غیرداستانی او «به من بگو چگونه به پایان میرسد: مقالهای در 40 سوال» (2017) براساس تجربیات او در کار داوطلبانه به عنوان مترجم برای مهاجران جوان آمریکای مرکزی است که به دنبال موقعیت قانونی در ایالات متحده هستند. این کتاب نامزد نهایی جایزه حلقه ملی منتقدان کتاب در سال 2017 بود. همچنین کار او با کودکان پناهجوی آمریکای لاتین، موضوع اصلی رمان «آرشیو کودکان گمشده» را شکل میدهد. خلقِ این کتاب همچنین واکنشی برای کمک به تلاش دخترش برای درک بحران مهاجرت بود.
قسمتی از کتاب پیادهروها نوشتهی والریا لوئیزلی:
نویسندگانی که در دفاع از پیادهروی نوشتهاند، راه رفتن را در حد فعالیتی دارای مفهومی ادبی ارتقاء دادهاند. از فیلسوفهای ارسطویی گرفته تا خیابانگردهای امروزی، همه پیادهروی تفریحی را بوطیقای تفکر، سرآغازی برای نوشتن و فضایی برای مشاوره با الهههای شعر و موسیقی میدانستهاند. شاید چنانکه روسو در یکی از تفکراتش بیان کرده، این حقیقت داشته باشد که در گذشته بزرگترین خطری که شخص را هنگام رفتن به پیادهروی تهدید میکرد، زمین افتادن در اثر هجوم سگها بوده. اما واقعیت این است که امروزه هیچ عابر پیادهای نمیتواند چنانکه روبرت والزر، نویسندهی التقاطگرای سوئیسی در آغاز رمان پیادهروی ابراز میکند، با عشقی نوگرایانه به کلانشهر و لبریز از شور و شعف در خیابان قدم بزند و جانش را به خطر بیندازد: «یک روز صبح که تمنای پیادهروی بر جانم چیره شد، کلاهم را بر سرم گذاشتم، اتاق نوشتنم یا اتاق اشباح را ترک کردم و از پلهها پایین دویدم که شتابان به خیابان بروم.»
پرسهگرد شهری باید ریتم گامهایش را با شهری که در آن است هماهنگ کند و مثل عابران پیادهی دیگر مصمم به نظر برسد. هرگونه تغییری در گامهایش او را تبدیل به هدفی برای سوءظن دیگران میکند. کسی که بیش از اندازه کند راه میرود، ممکن است در حال برنامهریزی برای ارتکاب به جرم یا شاید-حتی بدتر از آن-جهانگرد باشد. جز آنها که هنوز سگهایشان را به گردش میبرند، کودکانی که از مدرسه برمیگردند، سالمندان یا فروشندگان دورهگرد خیابان، هیچکسی در شهر حق ندارد آهسته و بیهدف راه برود. از سوی دیگر، هرکسی که بدون رعایت ضرورت پوشیدن لباس ورزشی بدود، ممکن است در حال فرار از عدالت باشد یا دچار حملهی هراس قابلتوجهی شده باشد.
از سوی دیگر، دوچرخهسوار به قدری نامرئی هست که بتواند از چیزی برخوردار شود که پیادهها از آن محروماند ؛ تنها رفتن و غرق در جریان شیرین اندیشهها شدن. دوچرخه حد واسطی بین کفش و خودرو است و ماهیت مختلطش باعث میشود دوچرخهسوار در حاشیهی تمام نظارتهای ممکن قرار گیرد. سبکیاش باعث میشود دوچرخهسوار بهسرعت از جلوی چشم پیادهها عبور کند و از توجه مسافران وسایل نقلیهی موتوری دور بماند. بنابراین دوچرخهسوار از آزادی خارقالعادهای بهرهمند است؛ نامرئی است. تنها دشمن شناختهشدهی دوچرخهسوار سگ است، جانوری که بهطرز قبیحی برنامهریزی شده که دنبال هر چیزی که از خودش تندتر حرکت میکند، بدود.
اگر سگها به صاحبانشان شباهت داشته باشند، این موضوع دربارهی دوچرخه و صاحبش بیشتر صدق میکند. برای هر جور خلقوخویی دوچرخهای وجود دارد: دوچرخههای محزون، بلندهمت، مدیر، ترسو، دلتنگ، واقعبین، چالاک و خسیس.