عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: هارولد شکتر
![بیوگرافی: هارولد شکتر](/storage/mag/uploads/2022/09/شکتر.png)
هارولد شکتر (متولد ۲۸ ژوئن ۱۹۴۸) یک نویسندهی جنایی امریکایی است که تخصصش خلق رمانهایی است که در آنها قتلهای زنجیرهای زمینهی اصلی روایت است. شکتر پروفسور ممتاز در کالج کوئینز دانشگاه نیویورک است، جایی که ۴۲ سال در آنجا کلاسهای ادبیات امریکایی و نقد اسطوره تدریس کرده است. مقالات شکتر در نشریات متعددی از جمله نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، لسآنجلس تایمز و اینترنشنال هرالد تریبون منتشر شده است.
شکتر علاوه بر کار خود بهعنوان یک مورخ جنایی، نویسندهی مجموعهای از رمانهای پلیسی تحسینشده براساس آثار ادگار آلن پو است. او با نام مستعار اچ سی چستر «سهگانهی خانهی کنجکاوی» را نیز به همراه دخترش، لورن الیور نوشته است. اولین کتاب از این مجموعه، «خانهی کنجکاوی: سر کوچکشده» (۲۰۱۶)، نامزد دریافت جایزه ادگار در بخش «بهترین معمای نوجوانان» شد.
این نویسنده علاوه بر آثار جنایی و داستانهای رازآلود، آثار زیادی دربارهی فرهنگ عامه نوشته است. در فولکور و هنر عامهپسند، او رابطه بین سرگرمیهای تجاری معاصر و کهنالگوهای روایی فولکور سنتی را بررسی میکند. «سرگرمیهای وحشیانه: تاریخچه فرهنگی سرگرمیهای خشونتآمیز»، بحثهای کنونی دربارهی خشونت رسانهای را در یک زمینهی تاریخی گسترده قرار میدهد. این کتاب با بررسی همهچیز از تصنیفهای قتل دوره ویکتوریایی گرفته تا تولیدات گراند گیگنول در قرن نوزدهم، این استدلال تا حدی متضاد را مطرح میکند که سرگرمیهای رایج امروزی نسبت به انحرافهای وحشتناک گذشته ظاهراً ورسیونی خشونتآمیزتر هستند.
پابلیشر ویکلی شکتر را «متخصص قتلهای زنجیرهای» و «نویسندهای ماهر» نامیده و توانایی او در چیدمان مستندات و خلق روایتهای جذابی از قتل و اغواگری را ستوده است. بوکلیست آثار او را «شرح درجه یکی از جنایات» توصیف کرده و جیمز پولک، منتقد نیویورک تایمز دربارهی رمانهای این نویسنده مینویسد: «آثاری با مقدماتی سرگرمکننده که درنهایت به روایاتی غنی منتهی میشوند.»
شکتر با شاعری به نام کیمیکو هان ازدواج کرده است.
![](https://gbook.ir/storage/mag/uploads/2022/09/fsu2xxna.png)
قسمتی از رمان سلاخخانهی کوچک شهر نوشتهی هارولد شکتر:
هفتم ژانویهی ۱۸۷۲ باد و کولاکی شدید جنوب کانزاس را فرا گرفت. در گیرودار توفان خانم لیروی دیک، همسر متولی شهرک اوسیج، از پنجره بیرون را نگاه کرد و در کمال شگفتی درشکهای را دید که در آن برف و بوران با مشقت ویش میراند. دو مرد روی صندلی جلو کنار هم نشسته بودند. ناگهان درشکه متوقف شد و راننده افسار را به دست همراهش داد، پایین پرید و یراق یکی از اسبها را تنظیم کرد. دوباره سوار شد و به راهشان ادامه دادند.
علیرغم برف شدیدی که میبارید، خانم دیک بندر پیر و پسرش جان را شناخت که در شش کیلومتری جنوب شرقی منزل آنها زندگی میکردند؛ ولی جالب اینکه آن دو سمت خانهشان نمیراندند، بلکه در جهت مخالف و به سوی چمنزارها میرفتند. دقایقی بعد که آقای دیک کار دوشیدن گاو را تمام کرد و به خانه بازگشت، خانم دیک آنچه را دیده بود به او گفت و تعجبش را از اینکه در آن اوضاع بندرها مسیری مخالف خانهشان پیش گرفته بودند ابراز کرد. آقای دیک شانه بالا انداخت و گفت: «شاید در این برف و بوران که چشم چشم را نمیبیند، راهشان را گم کردند.»
یک ماه بعد، پس از گرمایی زودهنگام در میانهی زمستان جسد دو مرد در چمنزار پیدا شد. در حالتی که به گفتهی یکی از وقایعنگاران «بیتشریفات رها» شده بودند. بااینکه این مکان از جایی که در ماه مه گذشته جسد ویلیام جونز را پیدا کرده بودند بیش از سی کیلومتر فاصله داشت، شیوهی قتلشان یکسان بود: جمجمههای آن دو را در هم شکسته و گلویشان را گوش تا گوش بریده بودند.
در طول سال بعد، حداقل نُه مرد که تنهایی از شهرستان لابت میگذشتند مفقود شدند. در همهی روزنامههای کانزاس و دیگر نقاط، جنوب شرقی کانزاس برای مسافرانِ تنها مکانی پرمخاطره خوانده شد. سردبیر خشمگین روزنامهی ایندیپندنس تریبیون دربارهی آن وضعیت چنین نوشت: «اگر کسی بخواهد حتی در روز روشن از شاهراههای ما بگذرد باید خطر مرگ را به جان بخرد و این رسوایی و لکهی ننگی است برای ایالت ما.» طی فقط یک ماه آقای دیک، متولی شهرک اوسیج، شش نامه از بستگان درماندهی مردانی دریافت کرد که آخرینبار در مسیر شهرستان لابت دیده شده بودند.
گمان میرفت برخی مردان مفقود مبلغ چشمگیری پول همراه داشتهاند. ویلیام اف. مککراتی، از ساکنان سدارویل شهرستان هاوارد، با دو هزار و ششصد دلار پول نقد از ادارهی اراضی شهر ایندیپندنس بازمیگشت. جان گریری که او نیز از ساکنان شهرستان هاوارد بود، وقتی از خانه خارج شد دو هزار دلار پول همراه داشت. یک مرد عزب سالمند به نام جانی بویل، وقتی پیاده از اوسیجمیشن راه افتاد هزار و نهصد دلار در جیب داشت تا زمینی بخرد. از قرار معلوم بنجامین براون پول چندانی نداشت، بنا بر گزارشها حدود پنجاه دلار، ولی درشکهای زیبا داشت با چند اسب کرنگ همسان و یراق و افسار نو. سایر مفقودان دارایی گرانقیمتی همراه نداشتند. آلونزو اسکانس، کارگر ایرلندی و مردی به نام جک بولی که به خانهاش در میکن سیتی در ایلینوی بازمیگشت، هیچکدام عملاً آه در بساط نداشتند. هنری مکنزی سی ساله، از بستگان دور همسر لیروی دیک نیز آخرینبار زمانی دیده شد که خانهی همرزم قدیمیاش ال. اچ. اسپری را ترک میکرد و چهل سنت همراه داشت که آن را هم از دوستش قرض گرفته بود.