جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: م.ا بهآذین
زاده سال ۱۲۹۳ در رشت. محمود اعتماد زاده تحصیلات خود را در فرانسه به پایان رساند. در شهریور سال ۱۳۲۰ و در جریان اشغال ایران در بندر انزلی بود.
در آن زمان او در نیروی دریایی مشغول به کار بود و در اثر بمباران، دچار جراحاتی شد که این مسئله باعث شد دست چپش برای همیشه قطع شود و تا پایان عمر به آذین متکی به دست راستش بود. او سالها به تدریس خصوصی زبان فرانسه پرداخت تا اینکه به مرور زمان وارد ترجمه کتاب شد. از جمله دیگر فعالیتهای فرهنگی به آذین کار روزنامهنگاری بود که همزمان با کار کردن در ارتش به آن میپرداخت. البته به دلیل اینکه کارکنان ارتش از کار نوشتن منع شده بودند، اعتماد زاده با نام مستعار م.ا به آذین کار روزنامهنگاری را انجام میداد. باباگوریو، چرم ساغری، هملت، شاه لیر، دن آرام و ژان کریستف تعدادی از مهمترین ترجمههای به آذین هستند.قسمتی از ترجمه کتاب هملت:
هملت: بگذارید خودمانیتر چیزی بپرسم؛ دوستان خوبم، چه گناهی از شما سر زد که بخت شما را اینجا به زندان فرستاد؟ گیلدنسترن: زندان، خداوندگار من!؟ هملت: بله، دانمارک زندان است. روزنکرانتز: پس خود دنیا زندان است. هملت: زندانی بزرگ، با حجرهها و بیغولهها و سیاه چالهای بسیار، که دانمارک یکی از بدترین آنهاست. روزنکرانتز: ما که همچو گمان نمیکنیم، خداوندگار من. هملت: خوب، پس برای شما چنین نیست؛ زیرا ههیچ چیز به نفس خود خوب یا بد نیست، بلکه اندیشه است که آن را چنان مینماید؛ برای من دانمارک زندان است. روزنکرانتز: پس جاه طلبی شماست که آن را بدین صورت در میآورد. اینجا برای پرواز اندیشهتان جای بس تنگی است. هملت: به خدا، من میتوانم در پوست گردویی محصور باشم و خود را شاه سرزمین بی کرانی بدانم، اگر این نمیبود که خوابهای آشفته میبینم... گیلدنسترن: و این خوابها به راستی همان جاه طلبی است، چه جوهر هستی جاه طلبان سایهی خوابی بیش نیست. هملت: خود خواب چیزی جز سایه نیست. روزنکرانتز: درست و من جاه طلبی را چنان پوچ و ناچیز میدانم که آن را سایهی سایهای بیش نمیشمارم. هملت: در این صورت مردم خرده پاتنند و پادشاهان و پهلوانان گسترده یال و کوپال ما سایهی این مردم. چه طور است به دربار برویم؟ زیرا، به ایمانم سوگند، توانایی احتجاج ندارم. گوش به فرمان شماییم. هملت: هیچ از این گونه نگویید! من نمیخواهم شما را با دیگر زیردستانم هم تراز بدانم، زیرا، رک و راست به شما میگویم، ملازمان بس هراسناکی دارم. ولی به دوستی دیرین سوگند، چه چیز شما را به السینور آورد؟ روزنکرانتز: آرزوی دیدار شما، خداوندگار من و دیگر هیچ. هملت: چنین بینوا که منم، دستم حتی در سپاسگزاری تنگ است. با این همه سپاسگزارم. اما به یقین، دوستان عزیزم، برای سپاسگزاری من نیم غاز هم بهای گزافی است. آیا پی تان نفرستادهاند؟ به صرافت طبع خودتان آمدهاید؟ برای یک دیدار بی روی و ریا، ها، بیایید با من به صداقت رفتار کنید؛ ها، حرف بزنید، نه! گیلدنسترن: آخرچه بگوییم، خداوندگار من؟ هملت: هه، هر چه شد، جز این که بی راه نباشد. ها، پی تان فرستادهاند. در چهرهتان نوعی اعتراف بدان پیداست و آزرمتان در چاره سازی چندان دست ندارد که ان را بزک کند. میدانم این شاه مهربان و شهبانو هستند که پی شما فرستادهاند. روزنکرانتز: به چه منظوری؟ خداوندگار من؟ هملت: این را خود شما باید بگویید. ولی، به حق همدرسیمان به دمسازی جوانیمان به حکم دوستیمان که همواره پایدار مانده است، به هرچه از همه گرامیتر که یکی سخن سنجتر از من میتواند شما را بدان مقید سازد، سوگندتان میدهم که با من راست و بی چم و خم باشید؛ آیا پیتان فرستادهاند یا نه؟ روزنکرانتز: (آهسته به گیلدنسترن) شما چه میگویید؟ هملت: (با خود) ها، خوب مراقبتان هستم. (بلند) اگر دوستم داری، طفره نروید. گیلد نسترن: پیمان فرستاده بودند، خداوندگار من... واحد خبرگزاری موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
در حال بارگزاری دیدگاه ها...