جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: سم شپارد
زادۀ پنجم نوامبر ۱۹۴۳ در فورت شرایدن ایالت ایلینوی. شپارد در زمینههای متفاوت هنری همچون نمایشنامهنویسی، نوشتن داستان کوتاه، کارگردانی و بازیگری فعالیت داشته است و نوشتن بیش از چهل نمایشنامه در طول فعالیت هنری، پرونده پرباری برای او فراهم آورده است. نخستینبار در سال ۱۹۷۱ بود که نمایشنامه دهان کابوی، نام شپارد را بر سر زبانها انداخت و یکی از نمایشنامههای شپارد با عنوان کودک مدفون توانست در سال ۱۹۷۹ جایزۀ پولیتزر را برای او به ارمغان آورد. شپارد کار خود را در اوایل دهۀ ۱۹۶۰ در تئاتر آف-آف برادوی در نیویورک آغاز کرد و در اواخر همان دهه به سینما راه یافت که از آن جمله باید به مشارکتش در نوشتن فیلمنامۀ زابریسکی پوینت (۱۹۷۰) برای میکلآنجلو آنتونیونی یاد کرد. نخستین نقشآفرینیاش در فیلم روزهای بهشت (۱۹۷۸) ترنس مالیک بود و مرحوم هنری ماس (۲۰۰۰) از موفقترین نمایشنامههایی است که خود او روی صحنه برده است. شاید بتوان آثار شپارد را بر صحنه آوردن و نمایش هرج و مرج حاکم بر زندگی انسان معاصر دانست. نگاه این نویسنده به انسان، بهمثابه فردی جهانوطن است. آن روح شکستۀ موجود در آثار شپارد و آن جهانوطنی شخصیتهایش، سبب شده تا منتقدان، از آثارش تأویلی جهانی داشته باشند.قسمتی از نمایشنامه خدای دوزخ نوشتۀ سم شپارد:
اما: هنوز بیدار نشده؟ فرانک: صدایی ازش به گوشم نخورده. اما: خیال میکردم اینا سحرخیزند. فرانک: کیها؟ اما: این دانشمندها دیگه. فرانک: حالا کی گفت این بابا دانشمنده؟ اما: مگه تو نگفتی؟ فرانک: نه. اما: خب، پس چی کارهست؟ فرانک: من چه میدونم. یعنی، شغلِ رسمیاش رو نمیدونم. اما: رسمی؟ یعنی میگی دولتییه؟ فرانک: فکر کنم توی کارِ تحقیقات باشه. اما: مگه نگفتی یه کارهایی واسه دولت میکنه؟ فرانک: نه، فکر نکنم همچین حرفی زده باشم. اما: اسلحه و اینا. فرانک: اسلحه؟ اما: مهمات. فرانک: نمیدونم. حروف اختصاری داره. اما: چی حروف اختصاری داره؟ فرانک: همونجایی که کار میکنه دیگه. یه جایی توی کلرادو. به نظرم گفت DMDS یا SSCI یا همچین چیزی. میدونی که این روزها همۀ ادارهها از این جور حروفِ اختصاری دارن. اما: DMDS یا SSCI؟ تو همچین چیزی گفتی؟ فرانک: یه همچین چیزی. اما: یعنی که چی؟ حروف اختصاری چی هست حالا؟ فرانک: من از کجا بدونم اما؟ حالیام نشد چی گفت. پشتِ تلفن همچین بگی نگی سراسیمه بود. اما: سراسیمه؟ فرانک: آره، سراسیمه. همچین نَفَسبُر. مثل اینکه در حال فرار بود. اما: فرار؟ فرانک: چی؟ اما: میگم شاید از یه چیزی ترسیده، پا به فرار گذاشته. فرانک: نه بابا، تو هم! فقط... دستپاچه بود. اما: آهان، دستپاچه بود. خُب، این فرق میکنه. دستپاچه! (مکث. اِما همچنان به گلدانها آب میدهد.) راستی، چطور شده که تا به حال باهاش روبهرو نشدهام؟ اینطوری که تو میگی گویا از دوستهای قدیمیته. فرانک: گویا؟ گویا نداره دیگه. اما: خب، پس چطور تا حالا حرفی ازش نزدی؟ فرانک: چه میدونم. یه مدتی غیبش زده بود. در واقع فکر کردهام مُرده. اما: مُرده؟ فرانک: آره... یا شاید هم گم و گور شده بود. اما: راستی؟ فرانک: آره... یا احتمالاً رفته بود زیر شکنجه. اما: شکنجه؟ واه! پناه بر خدا! چه حرفها؟! فرانک: گفتم که... احتمالاً. اما: مگه چه جور تحقیقاتی میکنه که باید شکنجه هم بشه؟ فرانک: من نگفتم شکنجه شده بود. گفتم ممکنه شکنجهاش کرده باشن. احتمالاً. اما: خب، همینش هم یه جورهایی جدییه. نیست؟ شکنجه...چه حرفا؟! فرانک: گفت یه چیز محرمانهست. اما: آهان، پس همینه که به من نمیگی. فرانک: نه، نه، همونی رو که به من گفت دارم بهت میگم، اما. میگم که... اما: کسی رو شکنجه نمیکنند مگه اینکه چیزی بدونه یا اینکه بقیه فکر کنند که چیزی میدونه. فرانک: نه، خب، آره، پس لابد شکنجه نشده بوده.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...