جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: جوزف کُنراد
کُنراد با نام اصلی تئودور کوژینوسکی، زادۀ سومین روز دسامبر سال ۱۸۵۷ در منطقۀ بردیچیف است که آن زمانها جزء امپراتوری روسیه به شمار میآمد. پدرش آپولو کورزینوسکی، شاعر و مترجمی بود که از زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه میکرد و همین امر سبب شد تا جوزف در سنین کودکی و در کنار پدر، رمانهای انگلیسی را به زبانهای فرانسه و لهستانی بخواند. کنراد سرگذشتی مهیج و پر پیچ و خم داشت. او از همان سنین کودکی، به دلیل فعالیت های ضد تزاریستی پدرش مجبور بود دائماً به همراه خانواده در سفر یا تبعید باشد و مادرش را نیز در تبعید به شمال روسیه از دست داد. از سویی، او آشناییاش با تئاتر، نمایشنامه و تسلطش بر زبان فرانسه را مدیون همین سفرهای بیشمار است. سرانجام این نویسندۀ بریتانیایی-لهستانی در سال ۱۸۹۴، در انگلستان ساکن شد و پس از آن، تقریباً تمام وقت خود را به ادبیات اختصاص داد. نخستین رمانش ، حماقت آلمایر، با شخصیت مرکزی خانهبهدوش، پس از اصلاحات فراوان، چاپ شد و با استقبال گرم منتقدان روبهرو شد. پس از حماقت آلمایر، راندهشده از جزایر، کاکاسیاه کشتی نارسیسوس و لرد جیم از دیگر آثارش بودند. پس از این آثار، کنراد رمان از چشم غربی را نوشت که بهزعم بسیاری از منتقدان آثارش، حال و هوای آثار داستایفسکی در آن مشاهده می شد. از حدود سال ۱۹۱۹ بود که منتقدان، آثار کنراد را ستودند و برخی آثارش منبعی شد برای اقتباس و ساخت فیلم. کنراد سالهای واپسین عمر را نیز در ایالات متحده زندگی کرد و اوقاتش را برای نوشتن و واژهیابی در زبان انگلیسی صرف کرد. دل تاریکی، نوسترومو، مأمور مخفی، غریبه دریازده و از چشم غربی از جمله آثار اوست.در قسمتی از کتاب از چشم غربی میخوانیم:
زیر پل آب جریانی ژرف و تند داشت. چون به آن نگاه میکردی به نظر میرسید که هجوم مواج آن میتواند برای خود در خارای سخت، ترعهای بگشاید، اما اگر این آب درون سینۀ رازوموف جریان مییافت نمیتوانست آن تلخی متراکم را فرو شوید که شکست زندگیاش به جا گذاشته بود. به خود فکر میکرد: معنی همۀ این چیزها چیست؟ به پایین خیره شده بود، به جریانی پیشتاز و چنان نرم و پاک که تنها گذر حباب هوای کوچکی، یا رگهای باریک چون مویی سفید از کف در حال زوال، سرعت سرگیجهآور آن را عیان میساخت. آن پیرمرد انگلیسی فضول چرا به من پیله کرده بود؟ و این داستان ابلهانه دربارۀ پیرزنی دیوانه چیست؟ عمداً کوشش میکرد که در افکار خود بیرحم باشد، اما از هرگونه ارجاع ذهنی به دختر جوان خودداری میکرد. با خود تکرار کرد: پیرزنی دیوانه کشنده است! مگر آنکه از همه چیزها منزجر باشم و آنها را پوچ بدانم؟اما نه! اشتباه میکنم! قدرت آن را ندارم که از چیزی منزجر باشم. همین هیچ و پوچ ممکن است نقطۀ شروع خطرناکترین پیچیدگیها باشد.چطور باید از خود در برابر آن دفاع کرد؟ این کار عقل و هوش برنمیدارد. آدم هرچه باهوشتر باشد به هیچ و پوچ کمتر ظنین میشود. برای لحظهای موجی از خشم راه اندیشههایش را کور کرد. حتی بدنش را، که بر نرده خم بود، به لرزش انداخت؛ سپس تفکر صامت خود را از سر گرفت، چون مکالمهای پنهانی که با خود داشته باشد و فکرش، حتی در آن خلوت، از برخی چیزها پرهیز میکرد که خودش بفهمی نفهمی بر آنها آگاه بود. بالاخره، این پوچ نیست. بیاهمیت است. کاملاً بیاهمیت است. کاملاً بیاهمیت است،کاملا. دیوانگی یک پیرزن – فضولیهای پر آب و تاب یک عاقله مرد انگلیسی پرچانه. او را کدام شیطان سر راهم نهاده؟
در حال بارگزاری دیدگاه ها...