جستجوی کتاب
عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
ورود به فروشگاه
بیوگرافی: سارا کروسان
زاده سال ۱۹۸۱ و خالق آثاری چون «سیب و باران» و «یک» که از جمله نویسندگان برتر نسل جدید ادبیات ایرلند است که تاکنون جوایز زیادی را نیز از جشنوارههای ادبی از آنِ خود کرده است. کروسان در سال ۱۹۹۹، از دانشگاه وارویک در رشتهی فلسفه و ادبیات فارغالتحصیل شد و بعدها در مقطع ارشد و تحصیلات عالی، در رشتهی نویسندگی خلاق، توانست مدرک خود را اخذ کند. کروسان همچنین دورههای تدریس ادبیات و درام را در دانشگاه کمبریج گذرانده است. او در انگلیس بزرگ شده و چند سالی هم در امریکا زندگی کرده، اما این روزها میتوان او را در گوشه و کنار لندن پیدا کرد. کروسان سالها معلم انگلیسی بوده و کارش را هم عاشقانه دوست داشته، اما مجبور شده از این کار دست بکشد و فقط بنویسد. در اتاق کارش، میان یک دنیا کتاب و گیاه و فنجانهای نصفه و نیمهی چای جاسمین، کار میکند. بیسکویت و سکوت کمک میکنند بهتر کار کند. برای نوجوانان و جوانان، رمان مینویسد و بعضی از این رمانها جایزههایی هم بردهاند. از رنگها زرد را دوست دارد و از نوشیدنیها چای سبز جاسمین را. دوست دارد بیشتر و بیشتر کتاب بنویسد. وزن آب و ماه خاموش دیگر آثار ستایششدهی این نویسنده هستند.قسمتی از کتاب تافی، نوشته سارا کروسان:
کل خانه تاریک است درِ پشتی قفل شده. کلید یدک را برمیدارم از زیر عروسک گچی که روی ایوان است و وارد میشوم، به تصویر کجم روی شیشهی ساعت آشپزخانه نگاه میکنم. پاسخی نمیشنوم نمیدانم چه باید بکنم به این فکر میکنم که مارلا کجاست، و اگر کسی همراهش نیست شاید خطری در راه باشد. از پلهها دو تا یکی بالا میروم، میدوم توی اتاقخواب مارلا. روی میز آرایشش پر است از شیشههای کوچک عطر، مارکهایی که نمیشناسمشان، مایع تویشان زرد شده است و بوی دهانشویه میدهند. و پودر هم دارد، شبیه آرد، با یک بالشتک صورتی رویش. بو میکنم و میفهمم که این بوی مارلاست؛ بوی گلبرگ خشکیده در جعبهی جواهرات چرمی سیاهش زنجیرها و دستبندهایی ارزانقیمت میبینم در هم تنیده، انگار که سالها از هم باز نشدهاند. انگشت میکشم روی ردیف حلقهها، روی یاقوت سرخی مکث میکنم، بعد چنگ میزنم به آویز روی سینهام، جامی نقره که مامان در اولین آیین عشاء ربانی گرفت؛ تنها یادگاریای که بابا توانست عطا کند. صدای مارلا میآید: من اومدم! میروم توی راهرو، آماده برای پاسخ دادن آماده برای عصبانی شدن به خاطر نبودنش، که پگی را میبینم، کت مارلا را درمیآورد. آرام با هم نجوا میکنند. مارلا دوباره صدا میکند: تافی؟ من اومدم. پشتم را به دیوار فشار میدهم، دیواری با کاغذ دیواری ارزان و بیست پوند هم برنده شدی پگی میگوید. شاید فردا بتونی جریان رو به تافی بگی. به نظر که الان اینجا نیست. خیلی دوست دارم واقعاً ببینمش مارلا میگوید: اون الان اینجاست. فرش زیر پایم انگار نجوا میکند و هوا انگار سنگین میشود نفسم را در سینه حبس میکنم، دعا میکنم پگی متوجه کاپشن من نشود چیزی که هیچ ربطی به زنی مسن ندارد. مارلا میگوید: شاید خوابیده، تنبل تنپرور پگی خودش هم صدا میکند: تافی! اما این بار هم، فقط ادا در میآورد، فقط با مارلا همراهی میکند، و من دلم میخواهد بروم جلو، بالای پلهها بایستم و بگویم، اون دیوونه نیست، من واقعیام نگاهم کن، همین جا ایستادهام و زندهام. و بعد این فکر به ذهنم میرسد که شاید زنده نیستم. شاید من محصولِ تصورات مارلا هستم. به زنجیر روی پوستم چنگ میزنم. شاید درست مثل مادرم هستم کاملاً مرده و فقط و فقط آویزان از خاطرات دیگران.
در حال بارگزاری دیدگاه ها...